- ارسالیها
- 478
- پسندها
- 7,199
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #191
مثل همیشه شانههایش را به نشانه ندانستن بالا انداخت. این دفعه نوبت نارویک بود که به او خیره شود! دیگر نتوانست جلوی خندهاش را بگیرد. با خنده برای نارویک هم شانهایی بالا انداخت که صدای ملکه خفهاش کرد.
- بشین نارویک (روبه گرالد کرد) توهم بشین گرالد.
باز با همان صورت بیروحش که هیچ حسی را القا نمیکرد به سمت پنجره برگشت. بیشک که به او نمیگفت (بشین آیکان!). خورشید وسط آسمان بود، چقدر زود ظهر شده بود!
- آیکان.
پوزخندی زد.
- میشنوم؟
زیاد تندی به خرج داده بود؛ ولی گاهی اوقات اینطور حرف زدن به نفعش بود تا مادرش بفهمد چیزی که با گرالد در میان میگذارد را باید به او هم بگویید؛ ناسلامتی بعد از مرگ پادشاه یعنی پدرش او جانشینش بود و حکومت را بدست میگرفت. او باید کشور را اداره میکرد؛ ولی با...
- بشین نارویک (روبه گرالد کرد) توهم بشین گرالد.
باز با همان صورت بیروحش که هیچ حسی را القا نمیکرد به سمت پنجره برگشت. بیشک که به او نمیگفت (بشین آیکان!). خورشید وسط آسمان بود، چقدر زود ظهر شده بود!
- آیکان.
پوزخندی زد.
- میشنوم؟
زیاد تندی به خرج داده بود؛ ولی گاهی اوقات اینطور حرف زدن به نفعش بود تا مادرش بفهمد چیزی که با گرالد در میان میگذارد را باید به او هم بگویید؛ ناسلامتی بعد از مرگ پادشاه یعنی پدرش او جانشینش بود و حکومت را بدست میگرفت. او باید کشور را اداره میکرد؛ ولی با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش