متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 19,026
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #201
- یه چیزی بخور بعد استراحت کن.
این دختر زیادی خجالتی و مرموز به نظر می‌رسید. رویش را از او گرفت و دستانش را درهم قفل کرد و آرنج دستانش را روی زانوهایش گذاشت و به جلو خم شد. به گرالد خیره شد و گفت:
- می‌دونین چه کسی به آدما آسیب می‌زنه؟
گرالد حواسش جمع شد و آن لبخند و نگاه خنده دارش را جمع کرد و گفت:
- اصلاً.
باید فکری که مدام به سمت نارویک انحراف پیدا می‌کرد را متمرکز سفرشان کند، باز پرسید:
- هیچ کس موقع درگیری اونجا نبوده که ببینه فرد از چه کسی مورد حمله قرار می‌گیره؟
باز حرفش را رد کرد.
- هیچکی!
متفکر شد. کسی که حتی رَدی از خودش به جا نزاشته و با زهری یک‌جور آدما رو زخمی می‌کنه و از آب چشمه وندلبرت که نوعه پادزهر به حساب میاد هم خبر داره! پس با حمله آدما اونا رو نمی‌کشه و جوری حمله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #202
تارین هم کنار آتش دراز کشیده بود و با گرالد و ساترن درحال صحبت بود. به سمت چپش نگاهی گذرا انداخت که چشمانش گرد شد. نارویک هنوز همانجا نشسته بود و خیره به چمن‌های زیر پایش!
وقتی متوجه نگاه خیره او شد سرش را بالا آورد و در چشمانش زل زد و با گونه‌هایی سرخ رو از او گرفت. از خجالت کشیدن این دختر خنده‌اش می‌گرفت و برایش یه جورایی جالب و غیر منطقی به نظر می‌رسید!
سرش را بالا برد و به آسمان پاک و پر از ستاره خیره شد.
(- هی آیکان!
بی میل پاسخ داد:
- هوم؟
به ماه کامل خیره شد و با خنده گفت:
- اگه من یه روز نباشم، تو چه کار می‌کنی؟
یک چشمش را باز کرد و بی‌خیال شانه‌ایی بالا انداخت و گفت:
- تنفس نمی‌کنم هوایی رو که رایحه عطر تنت توش نباشه!
باز چشمانش را بست و زیر نور مهتاب دراز کشید.
خنده جذابش در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #203
حرفش خنده کوتاه و دلنشینی به لبان نارویک آورد. چشمان کشیده‌اش کمی جمع شده بود و آن بینی باریک و قلمی و لبان سرخش به خنده باز شده بود و ردیف دندان‌هایش را به نمایش گذاشته بود. اخمی کرد و رو ازش گرفت.
هیچ وقت روی دختری انقدر متمرکز نشده بود!
حوصله بلند شدن نداشت، همانجا پیش پای نارویک کنار آتش روی چمن‌های طبیعت وحشی دراز کشید و دستش را زیر سرش گذاشت و دست دیگرش را روی چشمانش قرار داد. می‌توانست حدس بزند که آن دو تیله قهوه‌ایی نارویک از دراز کشیدن آن روی زمین گرد شده؛ ولی چیزی کنج سینه‌اش را قلقلک می‌داد تا خودش چشمان متعجبش را ببیند!
دستی که روی چشمانش بود را بالا برد و روی پیشانی‌اش گذاشت و چشمانش را به سمت راستش که نارویک قرار داشت کشید.
انگشتانش را که در اثر فشار دادن به کوزه در دستش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #204
- درسته.
نفسش را بیرون فرستاد که چشمش به گرالد افتاد که از وقتی حرکت کرده بودند دستش به گردنش بود. آرام پرسید:
- خیلی بد بود؟
گرالد نیم نگاهی به او انداخت و اضافه کرد.
- چی؟
شانه‌ایی بالا انداخت، این فکر تمام مدت ذهنش را درگیر کرده بود!
- زخمی‌هایی که دیدی؟
گرالد نگاه خیره‌ایی بهش کرد و با لبخند گفت:
- نه اونقدر که تصور می‌کنی.
چشمانش درشت شد، پس فهمیده بود برای دیدن مردم زخمی‌اش آماده نیست؟ دستی به موهای سیاه و کوتاهش کشید.
- مدت زیادیه که با مردم ارتباط برقرار نکردم و این یکم غیر منتظرست برام!
تارین دستی به شانه‌اش کشید و گفت:
- مشکلی نیست، پیش میاد.
شاید همینطور بود؟ باید این استرس بی‌جا که مانند خره به جانش افتاده بود و روحش را می‌خراشید از خود دور کند و به چیز‌های مثبت فکر کند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #205
لبخندی از آن‌همه جذبه‌اش زد.
- ظاهراً دیشب بانوی جوانتون طاقت نیاوردند که شما روی زمین بخوابید و سر شما رو با آرامش روی پاهای زیباشون گذاشتند که مثل برگ گل می‌مونه و می‌ترسیدند که نکنه یه وقت صبح گردن شاهزادشون بشکنه. برای همینه تو هیچ مشکلی نداری!
جمله آخر را با حرص ادا کرد و باز گردنش را گرفت که طاقت آن‌دو تمام شده قهقهه ‌شان به هوا رفت. گرالد هم بعد شروع کرد به خندیدن؛ ولی او همچنان در فکر و تحلیل حرف‌های گرالد بود که چشمانش را مدام درشت و درشت‌تر می‌کرد.
من‌من کنان گفت:
- منظورتون از بانوی جوانم که چیز...(با انگشت به کالسکه پشت سرش اشاره کرد)...چیز، نارویک که نیست؟!
سه‌نفرشان هم‌زمان نیششان شل شد و به او زل زدند. کف دستش را محکم به پیشانی‌اش کوبید و چشمانش را بست. بر خلاف تصورش موضوع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #206
خنده‌اش را به سختی قورت داد. تا دیشب سرش را روی پایش می‌گذاشت و خجالت نمی‌کشید؛ اما حال از گرفتن دست او امتنا می‌کرد و شرمگین میشد؟ دخترها هرگز برای او قابل درک نبودند. اخمش را باز کرد و عادی گفت:
- برای اینکه چرخ کالسکه کاملاً نشکنه باید وزنش رو سبک کنیم، پس بیا پایین.
برای اینکه سر به سرش بگذارد لبخند کجی زد و نگاه دقیقی به اندامش کرد و زیرلب گفت:
- اگرچه، تو اصلاً وزنی نداری!
چشمان نارویک اندازه دو نعلبکی شد و همانطور خشک شده سریع به اندام ریزش نگاه کرد و لبش را گزید. نواری از موهایش را پشت گوشش فرستاد که مو با لجبازی باز روی صورتش افتاد، پوفی کرد که باعش شد موهایش کمی باد بخورد و بالا برود. دستش را نرم روی دست او گذاشت.
از دیدن آن لحظه و موهایش که روی صورتش موج می‌خورد و آن حرکات نرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #207
- همین الان به همراه سربازها بر می‌گردی.
نارویک با حرص پایش را به زمین کوبید و دستانش را مشت کرد و به طرفش آمد. اصلاً حال خوبی نداشت و در این موقعیت این دختر نزدیکش هم میشد! می‌ترسید کاری دستش دهد. باز نفس عمیقی کشید و سرش را پایین آورد و به چشمان نارویک خیره شد.
- من همراه شما به مارشو میام.
این جسارتش حرسی‌ترش می‌کرد.
- و کی همچین اجازه‌ایی رو به تو میده؟
بدون مکث جوابش را داد.
- باید همچین اجازه‌ایی رو بدین.
سرش را بالا انداخت و دستانش را در جیبش فرو کرد و با لحنی که او را مورد تمسخر قرار می‌داد گفت:
- باید؟!
- درسته، شما از اولم با اومدن من مخالف بودید؛ ولی من پا پس نمی‌کشم.
دندان قروچه‌ایی کرد و خم‌تر شد و تو صورتش غرید:
- همین الان سوار کالسکه میشی، وگرنه... .
نارویک میان حرفش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #208
وقتی فهمید مهمان ناخوانده دارند لبخندی زد و شمشیرش را از قلاف دراورد.
ناگهان کسی به بازویش چنگ زد، با وحشت برگشت و نارویک را دید که بازویش را در مشت گرفته بود و چشم‌های به اشک نشسته‌اش را به اطراف دوخته بود. نفسی کشید، از لابه‌لای درختان آدمی را دید که پشت درختی کمین کرده بود. پس درست بود!
ممکن بود هر لحظه مورد حمله قرار بگیرند. صدای خش‌دار نارویک در گوشش پیچید:
- شاهزاده آیک‍... .
- شیـش، آروم باش!
ناخن‌های نارویک را در گوشت بازویش حس می‌کرد. همه‌چیز آرام بود که یک‌هو چندین آدم از پشت درختان بیرون آمدند و بهشان حمله کردند.
اولین آدمی که بهش نزدیک شد را با لگد از خود دور کرد، بیشتر حواسش پی نارویک بود که می‌لرزید و خودش را به بازوی او بند کرده بود تا نیوفتد!
- نه، آب چشمه!
در بین این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #209
با انگشت موهایش را که صورتش را پوشانده بود به عقب فرستاد و گفت:
- حالت خوبه؟
نارویک آب دهانش را قورت داد و بی جواب از جایش بلند شد و با تکیه به درختان خودش را به مرد رساند و کنارش نشست. درد بازویش را فراموش کرده بود و هنور در شک بود! نارویک کوزه زیبا و آبی رنگش را از دستان مرد دراورد و او را محکم در بقلش گرفت. دست از نگاه کردن به او برداشت و نبض مرد را گرفت، وقتی مطمئن شد فقط بی‌هوش شده است از جایش بلند شد و بالای سر نارویک که هنوز روی زمین نشسته بود ایستاد.
دوطرف بازویش را گرفت و بلندش کرد، نارویک که توانی برایش نمانده بود باز پاهایش شل شد. پیش دستی کرد و دستش را دور کمرش انداخت. فشار کمی به کمر نارویک وارد کرد تا حرکت کند. قلبش باز شروع به تپیدن کرده بود و نزدیکی آن به نارویک وضعش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #210
چشمانش را در قاب چرخاند و چیزی نگفت. گرالد به طرف کالسکه رفت تا آنها را راهیه قصر بکند، ساترن نزدیکش آمد و موشکوفانه گفت:
- اون حالش خوبه؟
سرش را پایین آورد و به نارویک که هنوز در آغوشش بود نگاهی کرد و شانه‌ای بالا انداخت.
- نمی‌دونم.
همه آماده حرکت بودند و کالسکه مسیر بازگشت را طی می‌کرد. با صدای تارین رویش را به او که دستش را به زیر چانه زده بود و چشمانش را معصوم کرده و حرف می‌زد نگاه کرد.
- حالا دوشیزه نارویک رو چطور همراه خودمون ببریم؟!
چشمانش ثانیه‌ایی گشاد شد، به اینجای جریان فکر نکرده بود! درحال کلنجار رفتن با خودش بود که نارویک دستش را روی سینه ستبر او گذاشت و ازش فاصله گرفت. بدون مخالفت ازش جدا شد و باز به اینکه چطور او را همراه خود ببرند فکر کرد که باز صدای آزار دهنده و مزخرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا