متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 19,026
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #211
نزدیکی‌اش با او نفسش را به شمار انداخته بود و نمی‌توانست آزاد نفس بکشد.
مدام نگاهش را به درختان اطرافش می‌دوخت تا ذهنش باز به سوی نارویک انحراف پیدا نکند.
***
آفتاب غروب کرده بود و هنوز در راه بودند. از دور می‌توانست خانه‌های شهر مارشو را ببیند! نفس عمیقی کشیده و به نارویک که تا به الان به او تکیه کرده بود و خوابیده بود و حال چند دقیقه‌ای میشد که بیدار شده نیم‌نگاهی کرد و بعد اسب را نگه داشت و پیاده شد، انگار از بند زندانی آزاد شده بود!
ساترن و تارین و گرالد دقایقی بود که کناهم راه می‌رفتند و غرق صحبت بودند. افسار اسب را کشید و پیش آنان رفت، تارین با لبخند برگشت و اول نگاهی به نارویک که روی اسب بود انداخت و بعد چشمش را پایین‌تر آورد و به او که اسپریت را دنبال خود می‌کشید نگاه کرد و گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #212
باز افسار اسب را کشید و راه افتاد. متوجه انرژی خاصی از طرف نارویک شده بود، می‌دانست دختر عادی‌ایی نیست! ردایی را از کیفی که به زین اسبش وصل بود دراورد و به تن کرد و کلاهش را روی سرش کشید و از زیر آن مشکوک به دور و برش خیره شد.
نمی‌دانست نارویک در جادوگری چقدر ماهر است؟ ولی خودش هم متوجه حس‌های عجیبی از درون شهر شده بود. پس بهتر بود قضیه را جدی بگیرد و حواسش را جمع کند! به گفته گرالد، از چند کوچه گذشتند تا به محل مورد نظر رسیدند.
مردم عجیب نگاهشان می‌کردند، بی‌اهمیت جلوی یکی از در خانه ها ایستادند. ساترن جلو رفت و محترمانه در زد، در همین حین عقب رفت و کنار پای نارویک به اسب تکیه داد و دست به سینه به ساترن که دورتر با مردی که در را باز کرده بود صحبت می‌کرد خیره شد.
- یه نفر دنبالمونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #213
- جالبه! نفس می‌کشه؛ اما قلبش نمی‌زنه. بوی تو رو میده؛ ولی تو نیست. دنبالته؛ ولی بهت نزدیک نمیشه... .
پلک از هم گشود و مستقیم در چشمانش زل زد و ادامه داد:
- اون کیه شاهزاده؟
انگار ضربان قلب خودش هم از کار افتاده بود. دستش را روی قلبش گذاشت و آن را کمی فشرد، نفس کشیدن برایش دشوار شده بود و فکرش جایی قد نمی‌داد.
ساترن: آیکان.
چشمانش بی‌حرف به سمت او کشیده شد و سکوتش ساترن را به حرف آورد.
- بیا بریم داخل.
نارویک که متوجه حال دگرگون او شد با پرشی از اسب پایین آمد و بازوی او را گرفت و همراه خود به سمت در کشید. با برخورد دست نارویک با بدنش واکنشی نشان نداد و خودش را به او سپرد. وارد خانه شدند. چشمانش را در خانه گرداند، همه چیز در خانه مرتب و زیبا بود. خانه‌ایی که با گل‌هایی رنگی و خوش بو تزیین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #214
آن را گرفت و به سمت پسر برگشت، در کوچک کوزه را باز کرد و کنار ساترن قرار گرفت. عمیق به زخم پایش نگاه کرد و ذره‌ایی از آب چشمه را روی پایش ریخت.
پسر از درد لبش را گزید و به بالشت کنارش چنگی زد. ابروهایش بالا پرید، یعنی انقدر درد داشت؟
کوزه را باز به دست نارویک داد و خواست کلامی بگوید که گرالد آشفته وارد اتاق شد و او را مخاطب قرار داد.
- شاهزاده، میشه با هم صحبتی بکنیم؟
صورتش درهم رفت. دیگر نه! با هم از خانه بیرون رفتند، خسته و بی‌حوصله گفت:
- چی شده گرالد؟
گرالد با حالتی عصبی دستانش را به کمرش زد و طلب‌کارانه به حرف آمد.
- با پدر و مادر بچه حرف زدم؛ ولی هیچی نمی‌دونن! از خود بچه‌ هم پرسیدم؛ ولی گفت داخل جنگل پاش به چوبی خورده و این‌طوری شده.
خشم تمام وجودش را احاطه کرد. یک جای کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #215
ساترن و تارین و نارویک درحال صحبت از خانه بیرون آمدند، باید یه راهی برای فهمیدنش وجود داشته باشه! یه چیزی باید باشه که بفهمه کار کی بوده.
(- چطور می‌تونی انقدر خوب باشی؟
با خنده‌ نگاهی بهش انداخت.
- چون به خودم اعتماد دارم.
پوزخندی زد، قطعاً این جوابی نبود که او می‌خواست! نزدیکش شد و موهای سیاهش را نوازش کرد.
- به خودت باور داشته باش آیکان، برای همه چیز یه راه حلی وجود داره!)
نگاهش را بالاتر برد و به خورشید درحال غروبی که در شعله‌های نارنجی‌اش می‌سوخت خیره شد و با بغضی که هر وقت به خاطرات برادرش فکر می‌کرد به گلویش چنگ می‌انداخت لب‌زد:
- گاهی اوقات فکر می‌کنم که اون از اتفاق‌هایی که می‌خواست بیوفته خبر داشت!
گرالد نگاه عمیقی بهش انداخت، خوب متوجه منظورش شده بود. رفتن بهترین رفیقش غم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #216
سرش را به آرامی کج کرد و نگاه دقیقی به سرتاپایش کرد و ادامه داد:
- بلند قد و لاغر اندام دنبالتونه!
لرزی به تنش افتاد، چهارتایشان میخ حرف نارویک بودند. ساترن کمی من‌من کرد و در آخر گفت:
- اینا که مشخصات خود آیکانه.
تارین بدون وقفه گفت:
- به‌ جز چشماش، چشمای آیکان آبیه!
فوتی کرد. این تارین هم عجیب بود! تعجبش فقط همان لحظه بود و حال عادی به میز خالی پیش چشمش خیره بود. نارویک کلاه شنلش را در آورد و به او نزدیک شد، چشمانش باز همان رنگ قهوه‌ایی را گرفته بود. در نیم‌ وجبی‌اش قرار گرفت و باز با همان لحن اغواگرانه زمزمه کرد:
- این چه کسیه شاهزاده؟
نیش‌خندی زد. انگشت اشاره‌اش را روی پیشانی او گذاشت و به عقب هلش داد و سرد گفت:
- دلیلی برای جواب دادن بهت نمی‌بینم!
***
دیوارهای خاکستری قصر تو ذوقش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #217
- مادر.
مادرش تنها باز در موهایش دست کشید، بغض به گلویش راه باز کرده و صدایش دورگه شده بود. امروز بیشتر از هر روز دیگری دلش هوای برادرش را کرده بود و این بغض لعنتی و فاصله روحشان داشت ذره‌ذره آبش می‌کرد.
- من خستم...دلم خواب ابدی مثل برادرم رو می‌خواد... .
دست ماندا روی موهایش خشک شد و لرزش خفیفی کرد، ادامه داد:
- میشه آرومم کنید؟
کم‌کم از او فاصله گرفت و جدا شد. ماندا چشمان بی‌فروغش دو دو میزد و در نگاهش دنبال دلیلی برای این حرف‌هایش می‌گشت، باز ادامه داد:
- هیچی پیدا نکردم.
سرش را پایین انداخت و ادامه داد:
- دیگه امیدی ندارم، نمی‌خوام ادامه بدم...منو ببخشید که نتونستم اونی که می‌خواین باشم!
ماندا نگاه خیره‌اش را از رویش برنداشت، آنقدر امروز بی‌دلیل دلش گرفته بود که دوست داشت جایی تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #218
خیره به نارویک که روبه‌رویش نشسته بود و با صورتی گلگون شده سرش را پایین انداخته بود زوم شد. امشب به طور خاصی به خودش رسیده بود، اگر هر مرد دیگری جای او نشسته بود یک دل نه صد دل، دلش را برده بود، پوزخندی زد حتماً نمی‌دانست این چیزها روی او تأثیری ندارد!
بی‌اهمیت به موهایش که پشت سرش جمع کرده بود و آن را با گیر سری زیبا بسته بود نگاه کرد، پایین‌تر آمد و به آن دو تیله قهوه‌ایی که هی از او چشم می‌دزدید زل زد.
صورتش خالی از هر حسی بود و نارویک مانند یک اثر هنری خلاقانه جلویش نشسته بود و او با چشمانش وجبش می‌کرد. پایین‌تر رفت و به لب‌های سرخ رنگش که معلوم بود خودش آن‌ را رنگ کرده رسید، چشمانش را ریز کرد. چرا انقدر به خودش رسیده بود؟
لباسی با یقه‌ایی باز که کمی از سرشانه‌هایش را به نمایش گذاشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #219
چشمان درشت شده نارویک مدام دستش را که به نزدیک‌ترین بشقاب و لیوان روی میز می‌رسید و آن را پرت می‌کرد در چرخش بود و از ترس و بهت دم نمی‌زد. تقریباً چیزی روی میز نمانده بود و صدای شکستن وسایل کل سالن را برداشته بود، صبر نارویک سر آمد و دو دستش را روی میز کوبید و درحالی‌که در چشم‌های آبی زلالش نگاه می‌کرد با تحکم گفت:
- شاهزاده!
دستش که برای برداشتن گلدان پر از گل مگنولیا رفته بود نیمه راه خشک شد و چشمانش کشیده شد سمت او و سؤالی خیره شد در چشمانش.
به دور و بر اشاره کرد و ادامه داد:
- می‌دونم عصبانی هستید؛ ولی...ولی... .
ابرویش را بالا انداخت، این دختر چه می‌خواست بگوید؟ چشمانش را در قاب چرخاند و انگار داشت حرف‌هایش را می‌سنجید. هنوز منتظر اتمام حرف او بود که نفس حرصی‌اش را بیرون داد و گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #220
فقط در زمان‌های خاصی بود که از قدرت طبیعتش استفاده می‌کرد، این قدرت به او توانایی یکی شدن با طبیعت وحش را می‌داد!
از بچگی وقتی که چشمش را باز کرده بود این قدرت را داشت و ازش استفاده چندانی نمی‌کرد، مادرش بعد از از دست دادن قدرتش زمان زیادی برای تعلیم دادن او برای استفاده از توانایی‌هایش به خرج داده بود؛ ولی خودش تظاهر کرد که با رفتن ماه او هم دیگر قدرتی ندارد! تعجب مادرش را در چشمان اندوهگینش می‌دید و چیزی نمی‌گفت.
ماندا غم از دست دادن شوهر و پسرش آنقدر زمین گیرش کرده بود که دیگر پی قضیه نداشتن قدرت آیکان را نگرفت، به وضوح خمیده شدن مادرش را زیر این غصه بی‌پایان دیده بود و با این حال هیچ وقت با او صادقانه حرف نزد. نگفت پدرش زنده است و ذره ‌ذره آب شدنش را دید، نگفت از دست دادن قدرتش برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا