متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 19,028
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #221
باز زمین لرزشی کرد، چشمانش به زمین کشیده شد، داشت از جایش تکان می‌خورد.
پوزخندی زد، الان حتی تکان خوردن وزش بار در لا‌به‌لای درختان را حس می‌کرد، چه برسد به آدمی که روی زمین تکان بخورد و پشت درخت اطمینان خاطر می‌کرد که او تنها باشد!
از هیجان قلبش در سینه آرام و قرار نداشت و بدنش گر گرفته بود، دست برد و دکمه دیگری از پیراهنش را باز کرد و لب‌زد:
- من منتظرما؟
یک‌ دفعه به سمت چپ چرخید و به همان درختی که فرد پشتش تکیه کرده بود خیره شد و اضافه کرد:
- دلیلی برای قایم شدن نیست.
جدی شده بود این را از صورت بی‌اهمیتش هم می‌توان حدس زد. مدتی گذشت، همان‌طور به درخت خیره بود تا این‌که پسری بلند قد با ردای سیاهی که به تن داشت از پشت درخت بیرون آمد. از روی کلاهی که صورتش را پوشانده بود نمی‌توانست او را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #222
به روی خودش نیاورد و به صدای پسر که هی تغییر می‌کرد گوش سپرد.
- خیلی طاقت دارید شاهزاده، با وجود بی‌حسی که داره به همه بدنتون حمله می‌کنه باز هم بی‌اهمیت هستید؟
نفس‌هایش نامنظم شده بود و جریان خون در رگ‌هایش را می‌توانست بفهمد، گردنش را به سختی با دردی که مدام بیشتر می‌شد تکانی داد و گفت:
- داری چه غلطی می‌کنی؟!
این دفعه صدای خنده‌اش آزارش داد، پسر آرام و با طمأنینه به دورش چرخید و حریصانه او را زیر نظر داشت. درحالی‌که به دورش می‌چرخید با هیجان گفت:
- بدنت سست میشه و کم‌کم از پا در میایی، خون تو رگات منجمد میشه و آروم آروم وجودتو از درون نابود می‌کنه... .
سرش گیج می‌رفت و جز صدای خش‌دار و تهدیدوارانه پسر چیزی نمی‌شنید. پاهایش به گِزگِز افتاده بود، دندان‌هایش را روی هم فشرد و سرش را تکان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #223
سرش را باز تکان محکمی داد، مانند افراد م**س.ت تلو‌تلو می‌خورد و او را دوتا می‌دید!
قلبش هنوز آهسته می‌تپید، از اول آمدن به باغ ایده خوبی نبود و حال وقت سرزنش خودش هم نبود.
در آن واحد تصمیم گرفت کلاه پسر را از سرش در بیاورد؛ ولی برای این کار باید سریع می‌بود.
بدون اتلاف وقت به سمتش خیز برداشت و کلاهش را به عقب پرت کرد!
پسر از حرکت ناگهانی او گرخید و محکم روی زمین افتاد، کلاهش از سرش افتاد و چهره‌اش نمایان شد.
چشمانش بر اثر زیاد گرد شدن سوخت؛ ولی هنوز چیزی را که می‌دید باور نمی‌کرد! نگاهش مدام اجزای صورتش را رصد می‌کرد و ذهنش در کنکاش دلیلی برای این همه شباهت بین آنان بود.
من‌من کنان گفت:
- تو...تو کی...کی هستی؟!
چشمان زرد پسر برقی زد و با خشم از جایش بلند شد و غرید:
- چیه تعجب کردی؟ تعجب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #224
- اگه تو مثل منی پس یه آدم دیگه‌ایی هم باز هست که مثل من باشه.
دیگر ساکت نماند و به یقه‌اش چنگ زد و با تحکم گفت:
- منو نگاه کن آیکان...ما دوتا مثل همیم، هیچ کسی تو دنیا به جز من وجود نداره که شبیه تو باشه! ما یکی هستیم، می‌فهمی؟)
تکرار کرد:
- دروغ گفتی، همیشه دروغ می‌گفتی!
به سختی در خودش مچاله شد و بی‌صدا گریست.
- شاهزاده...شاهـزاده.
صدای داد دختری را می‌شنید که با وحشت صدایش می‌کرد، پسر یکهو از جایش پرید و با درد و تنفر به او زل زد. با چشمانی گشاد شده جای کشیده‌اش را دید که روی صورتش مانده بود و جای هر پنج انگشتش سیاه و سوخته بود!
- هنوز چیزی تموم نشده شاهزاده، من دوباره برمی‌گردم... .
پسر در میان باد غیب شد و رفت، باز سرش را روی زمین رها کرد و بازوانش را در بغل گرفت.
- شاهـزاده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #225
گونه‌های نارویک سرخ شد و انگشتانش را آرام از میان خرمن سیاه موهایش بیرون آورد و گفت:
- کی، کی بود؟
انگار تا وقتی صورتش را نمی‌دید هر کاری دلش می‌خواست می‌کرد؛ ولی تا با چشمانش مواجه می‌شد صورتش رنگ شرمگینی می‌گرفت؟ نگاه عاقل اندر صفیهی نثارش کرد، آهانی زیر لب گفت و اضافه کرد:
- من ایشون رو از دور دیدم.
خواست بلند شود که هنوز بدنش بی‌حس بود.
- بدنم رو حس نمی‌کنم!
دو گوی قهوه‌ایی رنگش در چشمانش خیره شد و بعد به سمت بدنش رفت و ثابت ماند.
- منظورتون چیه؟
- نمی‌دونم، یه چیزایی گفت که بدنم کم‌کم بی‌حس شد.
اخم ریزی روی ابروهای کشیده‌اش نشست و ضربه‌ای به بازوی بی‌جانش زد و منتظر به او خیره شد، ابرویش را بالا انداخت و گفت:
- چیه؟
- چیزی حس نکردید؟
سرش را به بالا انداخت، نارویک بار دیگر ضربه‌ای به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #226
- اول بدنتون بی‌حس میشه و خون توی رگاتون منجمد میشه، ضربان قلبتون بر اثر خشک شدن خون می‌ایسته! (دستش را از روی قلبش برداشت و خودش را کمی باد زد) به این میگن مرگ آروم!
پوزخندی زد و به آسمان تیره خیره شد و گفت:
- خودش هم گفته بود چه بلایی سرم میاره... .
بعد سرش را بلند کرد و پر سؤال در چشمانش خیره شد.
- ولی چرا اثر نکرد؟!
طلبکارانه جوابش را داد:
- انگار خیلی دوست داشتید تأثیر بذاره؟
باز روی زمین رها شد و سرش را بالا انداخت.
- نه، مادرم هنوز به من احتیاج داره.
نگاه نارویک باز به سمت دیگری کشیده شد و آهسته گفت:
- به خاطر قدرتتون نتونسته تمام رگ‌ها رو خشک کنه و شُکی باعث شده از آرامشی که بهتون میده بیرون بیاید و مقاومت کنید.
شُک؟ حتماً همان لرزشی که حس کرده بود، صدای پای نارویک باعث شده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #227
چوب را به او برگرداند و مچ دستش را کمی ماساژ داد، باید اطلاعات بیشتری درباره جادوگرها جمع می‌کرد! چیزی از جادوگرهای ماه نشنیده بود و حال این دختر روبه‌رویش برایش عجب‌ترین موجود دنیا به نظر می‌رسید. صورت سوخته پسر از پیش چشمانش رد شد و جرقه ناباوری را در ذهنش به جا گذاشت، لب زد:
- فهمیدم...فهمیدم کی به مردم آسیب می‌زنه!
سریع از جایش پرید و به سمت قصر رفت؛ ولی با هر چند قدم پاهایش باز بی‌جان می‌شد تلنگری می‌خورد. نارویک بازویش را گرفت و گفت:
- آروم‌تر برید خواهشاً، این‌طوری به قلبتون آسیب می‌زنید.
توجهی نکرد و به راهش ادامه داد، نمی‌دانست الان در قلبش آشوبی به پا است! خُره عصبانیت به جانش افتاد و تنش گر گرفت. به قصر رسید، راه اتاق مادرش را پیش گرفت. برایش مهم نبود چقدر از نیمه شب گذشته،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #228
- راجع به چی حرف می‌زنی؟
به وجود نارویک آن‌جا اهمیتی نداد و با صدایی که ناخودآگاه بالا رفته بود گفت:
- بسه! بسه این همه بهانه تراشی و خیال ندونستن، بسه. کلافم کردید، خستم مادر! از این انکارهاتون، از این‌که همه چیز رو می‌دونید و به من نمی‌گید خستم... .
صدای مادرش هم اوج گرفت و فریاد کشید:
- آیکان درست بگو ببینم چی می‌خوای بگی؟
- شما می‌دونستید، می‌دونستید کی به آدم‌ها حمله می‌کنه، می‌دونستید اون کیه، می‌دونستید چرا این‌کارها رو می‌کنه... .
از خشم و دادهایی که بی وقفه ستون‌های قصر را می‌لرزاند به سرفه افتاد، رامونا خشک شده بود و تکانی نمی‌خورد. در عوض آن‌ دوتیله آبی رنگش غرق اشک و بهت بود و به او که شکسته شده بود خیره نگاه می‌کرد، انگار هیچ وقت انتظار این‌که او از همه چیز مطلع شود را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #229
مادرش روی زمین افتاد و صدای گریه‌اش بلند شد و با این وجود ادامه داد:
- می‌دونستم همه این کارها رو برای دیدن تو می‌کنه، می‌دونستم از زهری استفاده می‌کنه که تنها پادزهرش فقط آب چشمه وندلبرتِ...می‌دون‍... .
سیل اشک‌ها نگذاشت ادامه حرفش را بگوید، جلو رفت و پیش پایش زانو زد.
- این کارها رو برای این‌که منو از قصر بکشه بیرون کرده، چون می‌دونسته تنها کسی که می‌تونه از آب چشمه استفاده کنه منم! می‌دونسته آخرش دووم نمیارم و خودم برای دیدن این فاجعه میرم؛ ولی شما چرا نگفتید...چرا؟!
اشک‌های مادرش باز از سر گرفت و نالید:
- فکر می‌کردم رفتن تو بی‌فایدست، چون نمی‌دونستم تو هنوز قدرتت رو داری... .
از جایش بلند شد و باز فریاد زد:
- چرا نمی‌دونستی؟ تو که می‌دونی من نمی‌تونم توانایی‌‌هام رو از دست بدم، پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #230
دستی به چانه‌اش کشید، نمی‌خواست پدرش را نگران کند. روی مبل لم داد و سرش را از پشت روی مبل گذاشت و چشمانش را بست:
- برای رسیدگی به موضوعی به مارشِو رفتم.
- مارشو؟
صدای پدرش بیش از انتظارش به تعجب آمیخته شده بود، با همان بهت و ناباوری ادامه داد:
- یعنی این‌که از قصر رفتی بیرون...اونم بعد از...بعد از این همه مدت؟
بی صدا نفس کشید.
- بله پدر.
با صدای بلند شدن تخت فهمید پدرش نشسته. صدای هیجان و خنده پدرش در اتاق پیچید:
- خیلی خب، به خاطر این خبر خوب سرزنشت نمی‌کنم!
پوزخندی زد.
- اتفاقاً برعکس، قرار نیست خبر خوبی رو بهتون بدم.
سرش را بلند کرد که نگاهش در نگاه متعجب پدرش قفل شد، اخمانش در هم رفت و با حالتی جدی گفت:
- متوجه نمی‌شم.
- شائون رو می‌شناسید؟
ابروهای گره خورده پدرش از هم باز شد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا