- ارسالیها
- 478
- پسندها
- 7,199
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #231
آراکو بلافاصله پرسید:
- دست کی؟
باز به مبل تکیه داد و شقیقههایش را ماساژ داد و بیتفاوت گفت:
- نمیدونم دست دختری به اسم...مِرین...مولرین... .
میان حرفش پرید و با تعجبی فراوان که از حرکاتش هم مشخص بود گفت:
- ملورین؟!
بشکنی در هوا زد.
- آره، خودشه... .
سرش را به سمت او چرخاند و چشمانش را ریز کرد و گفت:
- شما اونو میشناسید؟
آراکو با ناراحتی و لبخندی تلخ به نقطهای خیره شد و ذهنش به سالهای قبل سفر کرد.
- آره، یه دختر خیلی خوشگل و بانمکی بود! عاشق رامونا بود و همیشه کنار هم بودن. رامونا بهش وابسته شده بود و خیلی دوستش داشت، اونو جای دختر خودش گذاشته بود... .
بود؟ چشمانش را در اتاق گرداند و بیصبر پرسید:
- سر اون دختر چه بلایی اومد؟
با پاسخ پدرش وحشت کرد.
- گم شد.
چشمانش چهارتا شد و تکرار...
- دست کی؟
باز به مبل تکیه داد و شقیقههایش را ماساژ داد و بیتفاوت گفت:
- نمیدونم دست دختری به اسم...مِرین...مولرین... .
میان حرفش پرید و با تعجبی فراوان که از حرکاتش هم مشخص بود گفت:
- ملورین؟!
بشکنی در هوا زد.
- آره، خودشه... .
سرش را به سمت او چرخاند و چشمانش را ریز کرد و گفت:
- شما اونو میشناسید؟
آراکو با ناراحتی و لبخندی تلخ به نقطهای خیره شد و ذهنش به سالهای قبل سفر کرد.
- آره، یه دختر خیلی خوشگل و بانمکی بود! عاشق رامونا بود و همیشه کنار هم بودن. رامونا بهش وابسته شده بود و خیلی دوستش داشت، اونو جای دختر خودش گذاشته بود... .
بود؟ چشمانش را در اتاق گرداند و بیصبر پرسید:
- سر اون دختر چه بلایی اومد؟
با پاسخ پدرش وحشت کرد.
- گم شد.
چشمانش چهارتا شد و تکرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر