متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 19,028
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #231
آراکو بلافاصله پرسید:
- دست کی؟
باز به مبل تکیه داد و شقیقه‌هایش را ماساژ داد و بی‌تفاوت گفت:
- نمی‌دونم دست دختری به اسم...مِرین...مولرین... .
میان حرفش پرید و با تعجبی فراوان که از حرکاتش هم مشخص بود گفت:
- ملورین؟!
بشکنی در هوا زد.
- آره، خودشه... .
سرش را به سمت او چرخاند و چشمانش را ریز کرد و گفت:
- شما اونو می‌شناسید؟
آراکو با ناراحتی و لبخندی تلخ به نقطه‌ای خیره شد و ذهنش به سال‌های قبل سفر کرد.
- آره، یه دختر خیلی خوشگل و بانمکی بود! عاشق رامونا بود و همیشه کنار هم بودن. رامونا بهش وابسته شده بود و خیلی دوستش داشت، اونو جای دختر خودش گذاشته بود... .
بود؟ چشمانش را در اتاق گرداند و بی‌صبر پرسید:
- سر اون دختر چه بلایی اومد؟
با پاسخ پدرش وحشت کرد.
- گم شد.
چشمانش چهارتا شد و تکرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #232
- آیکـاان.
صدای معترض پدرش بلند شد، ساکت و آرام مانند یک پسربچه در مبل فرو رفت و دیگر کلامی نگفت.
- درکنار خانواده دیگه‌ای داشت زندگی می‌کرد، مادرت بعد از فهمیدن این موضوع نتونست اونو برگردونه و گذاشت همون‌جا بمونه تا حدأقل با اون‌ها طعم خانواده رو بچشه... .
چه زندگی عجیبی، پدرش پشت به او ایستاده بود و نمی‌توانست صورتش را ببیند؛ ولی این را خوب می‌شد حدس زد که بغض اجازه بازگو کردن دیگر حرف‌هایش را نداده.
- برادرت با این‌که میونه خوبی باهاش نداشت و به این‌که چرا رامونا بیشتر به اون اهمیت میده تا شما دوتا حسادت می‌کرد؛ ولی بعد از مرگ پدر و مادرش همیشه و هر روز به دیدنش می‌رفت و ازش غافل نمی‌شد... .
نفس عمیقی کشید تا بغضش را قورت دهد، از برادرش چنین انتظاری داشت. همیشه برای کمک به مردم خودش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #233
ناگهان سرش را تند بلند کرد که گردنش صدای بدی داد، اهمیتی نداد و گفت:
- سرزمین انسان‌ها؟!
با تأیید پدرش اخمی کرد.
- ولی این چطور ممکنه؟ طبق قانون اون باید برگرده به سرزمین خودش.
آراکو سرش را به نشانه فهمیدن تکان داد.
- ماندا این اجازه رو نداد، با این‌که براش سخت بود؛ ولی موضوع پیدا کردن ملورین رو از همه مخفی کرد.
صورتش در هم رفت، مادرش باز دروغ گفته بود، باز همه چیز را از همه پنهان کرده بود. آخ که چقدر در این موضوع مهارت داشت!
- من باید برم اونجا.
- چی گفتی؟!
برای راضی کردن پدرش بلند شد و سعی کرد دلایل منطقی را سرهم کند.
- نمی‌تونم دست رو دست بزارم و یه جا بشینم منتظر نابودی سرزمینم‌، قدرت باقی مونده مادر داره تموم میشه و این‌طوری همه مردمم نابود میشن. دروازه موندریک باز شده و من دیگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #234
صدای شمشیرهایشان تنها چیزی بود که می‌شنوید، آفتاب به قصر می‌تابید و او داشت زیر سایه دیوار بلند که جلوی درختان بنا شده بود با تارین مبارزه می‌کرد و گرال و ساترن مانند دو عاقل گوشه‌ای ایستاده بودند و هر حرکاتشان را مسخره می‌کردند.
گرالد: آیکان بیشتر دقت کن.
ساترن متفکر حرفش را تأیید کرد و گفت:
- سریع نیستی آیکان، خوب مبارزه کن تارین!
گرالد خنده‌ای کرد و گفت:
- چرا مثل کسایی می‌جنگید که انگار تازه شمشیر دستتون گرفتید؟
تارین وسط تمرین ایستاد و دستانش را به کمرش زد و اشاره‌ای به آن‌ها کرد و گفت:
- این دوتا احمق چی میگن؟
خودش هم از حرکت ایستاد و نفسی تازه کرد.
- خوشحالن که جای تو نیستن... .
گرالد کنجکاو با اخمی که روی صورتش بود میان حرفش پرید و گفت:
- چرا وایسادید؟ چی می‌گید بهم؟
لبخند مرموزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #235
دستی به چانه‌اش کشید و زمزمه‌وار ادامه داد:
- همین تو شهر خودمون یه دوری بزن حال و هوات عوض بشه... .
بعد چشمکی زد و گفت:
- اونجاهاشو دیگه با هم می‌ریم، عجله نکن!
از حرف‌هایشان لبخند دلنشینی روی صورتش نشست، سرش را پایین انداخت و گفت:
- اتفاقاً باید آروم عجله کنم!
تارین اخمی کرد و با بدخلقی گفت:
- دیشب خوب نخوابیدی، برو استراحت کن انقدر چرت نگو.
خواست از کنارش رد شود و برود که مچش را گرفت و او را نگه داشت.
- تارین، خواهش می‌کنم به حرفم گوش بده.
تارین محکم دستش را از لای انگشتانش بیرون کشید و با تحکم گفت:
- نمی‌خوام.
می‌دانست با چنین واکنشی طرف است؛ ولی نه تا این حد. شروع کرد به توضیح دادن:
- تارین متوجه نیستی، همه ما تو خطریم. من باید برم، درک ک‍... .
تارین قدمی عقب گذاشت و عصبی لب‌زد:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #236
- چرا نمیشه؟ چرا؟ با خودت چی فکر کردی که می‌خوایی بری آیکان؟!
ساترن نگاه اندوهگینی به دوتایشان انداخت و لب‌زد:
- تاریـن، آیکان قرار نیست جایی بره آروم‍... .
مصمم‌تر از قبل گفت:
- نمی‌تونم صبر کنم، باید برم.
گرالد حرصی به او توپید:
- آخه چی تو اون سرزمین هست که این‌جا نیست؟!
ناباور قدمی به عقب گذاشت و با حالی زار گفت:
- نمی‌دونم چرا انقدر مخالفت می‌کنید؟
گرالد: ما صلاحتو می‌خوایم.
- من برای نجات مردمم همه چیز رو به جون خریدم.
تارین به موهایش چنگ زد و گفت:
- این حرفا رو نزن لعنتی!
- چرا این‌طوری می‌کنی تارین؟ من که برای همیشه نمیرم!
تارین سرش را بلند کرد و به چشمانش عمیق خیره شد، اشکی از چشمش ریخت که او را بیشتر متعجب کرد. همان‌طور که به او زل زده بود با ترس گفت:
- منم از همین می‌ترسم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #237
پوزخندی زد، گمان نمی‌کرد سرزمین انسان‌ها از سرزمین خودشان زیباتر باشد. این فقط حقه برادرش بود که او را بیشتر حرص دهد. بی‌تفاوت لب‌زد:
- کی بر می‌گردی؟
لحظه‌ای در اتاق سکوت شد، برگشت و به او نگاه کرد. به نقطه‌ای خیره بود، بشکنی زد و گفت:
- هیی؟
سریع نگاهشان در هم گره خورد؛ ولی نگاه او آمیخته به نارحتیه عجیبی بود! عمیق و نگاهش کرد، کمی بهش مشکوک شد. هیچ وقت چشمانش را این‌طور ندیده بود، او که متوجه شده بود آیکان بوهایی برده سریع خندید و گفت:
- شاید هیچ وقت برنگردم!
عصبی از جواب بی سر و تهش گلدانی را که کنارش بود را برداشت و به طرفش پرت کرد و خفه‌شوایی نثارش کرد.)
وقتی به خودش آمد صورتش خیس شده بود و آن سه نفر هم دست کمی از او نداشتند. چشم‌هایشان قرمز شده بود و دستشان مدام برای پاک کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #238
وارد قصر شد و بعد از تعویض لباسش از خدمتکاری پرسید که نارویک کجا اقامت دارد، وقتی فهمید به آن طرف قصر راهش را کج کرد. در طول راه به این فکر می‌کرد که چطور بحث را پیش بکشد و از او چنین درخواستی را بکند؟ بهتر بود همین‌طور بدون مقدمه چینی یک‌دفعه به او بگوید.
به در اتاق رسید، قلبش در سینه آرام نمی‌شد و استرس غیرمنطقی به سراغش آمده بود. چقدر حرف زدن سخت بود! دو انگشتش را روی چشمانش فشرد و کمی حرف‌هایش را مرور کرد که صدای نارویک او را به خودش آورد.
- بفرمایید داخل شاهزاده.
سرش را بلند کرد و چند لحظه با بهت خیره به در نگاه کرد، سریع خودش را جمع کرد و دستگیره را پایین کشید و با صورتی جدی وارد اتاق شد.
نارویک روی صندلی گرد میزی که آیینه‌ی بزرگی رویش قرار داشت نشسته بود و از داخل آیینه با آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #239
انگار نزدیکیشان برایشان مهم نبود، چون دوتایشان هیچ واکنشی نشان نمی‌دادند. بی‌اهمیت پرسید:
- جواب من این نبود!
نارویک باز نگاهش سمت چشمان بی‌تفاوت او کشیده شد و لب‌زد:
- خیر.
با سر اشاره‌ای به موهایش کرد.
- پس چرا موهات تغییر نمی‌کنه؟
با ظرافت دست سفیدش را جلو برد و شانه را برداشت و روی موهای خوش رنگش کشید و با لبخند خودش را در آیینه برانداز کرد و گفت:
- از رنگش خوشم میاد.
پوزخندی زد، اصولاً موهای جادوگر‌ها مشکی رنگ بود؛ ولی نارویک... .
- پس موهای خودت نیست؟
شانه را روی میز گذاشت و موهایش را از دوطرف جمع کرد پشت سرش و آن‌ را با گیر سری سنگ کاری شده بست. دو دستش را روی دامنش گذاشت.
- خیر، موهای من از بدو تولد چنین رنگی رو داشته.
چشمانش را در اتاق گرداند، اصلاً به رنگ موهایش اهمیت نمی‌داد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #240
روی همان صندلی که نارویک نشسته بود جای گرفت و دستانش را روی زانویش گذاشت و به جلو خم شد، حال بیشتر روی رفتار و حالات دوشیزه جوان نظارت داشت.
- پس می‌تونی اون دروازه رو باز کنی؟
چشمانش آرام به سمت دیگری کشیده شد، سکوت زجر‌آوری در اتاق حاکم بود، تا این‌که باز صدای گوش‌ نوازش زیر گوشش اکو شد.
- بله؛ ولی یه مشکلی هست.
پوزخندی ناخودآگاه زد، همیشه یه مشکلی بود. دیگر به این قضیه عادت کرده بود، دستش را تکان داد و گفت:
- چه مشکلی؟
چشمانش رنگ نگرانی گرفت و دست در آستین تنگ لباس خوش دوختش فرو برد و چوبش را درآورد.
- ضربه خورده، برای باز کردن دروازه حتماً می‌شکنه!
این یعنی درخواستش را قبول کرده بود و فقط حل کردن چوب می‌ماند.
بلند شد و به طرفش رفت و کنارش نشست، چوب را از دستش گرفت. ضربه نسبتاً کوچکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا