- ارسالیها
- 478
- پسندها
- 7,199
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #241
وقتی فهمید دارد با چه کسی صحبت میکند سریع دستش را جلوی دهانش گذاشت؛ ولی دیر شده بود. صدای خنده بلند پدرش در اتاق چرخید، با دستانش صورتش را پوشاند و از خجالت گر گرفت.
وقتی خنده آراکو بند آمد با شیطنت درحالیکه میخواست عادی صحبت کند گفت:
- داخل شهر زنی به اسم یِنِفِر (yenefr) هست، یه جادوگر ماهره!
با ذوق از جایش پرید.
- یعنی جادوگرها اینجا هم زندگی میکنند؟
- معلومه که آره.
دست پدرش را بوسید و خواست از اتاق بیرون برود که صدای پدرش او را سر جایش خشک کرد.
- باید با زنا ارتباط بهتری داشته باشی.
آب دهانش را قورت داد، درست بود. او هیچ وقت سمت زنان نمیرفت و در تمام طول زندگیاش از آنان فراری بود.
- من مشکلی با این موضوع ندارم.
آراکو تک خندهای کرد.
- مشکل تو نیستی، شاید زنا دوست داشته باشند...
وقتی خنده آراکو بند آمد با شیطنت درحالیکه میخواست عادی صحبت کند گفت:
- داخل شهر زنی به اسم یِنِفِر (yenefr) هست، یه جادوگر ماهره!
با ذوق از جایش پرید.
- یعنی جادوگرها اینجا هم زندگی میکنند؟
- معلومه که آره.
دست پدرش را بوسید و خواست از اتاق بیرون برود که صدای پدرش او را سر جایش خشک کرد.
- باید با زنا ارتباط بهتری داشته باشی.
آب دهانش را قورت داد، درست بود. او هیچ وقت سمت زنان نمیرفت و در تمام طول زندگیاش از آنان فراری بود.
- من مشکلی با این موضوع ندارم.
آراکو تک خندهای کرد.
- مشکل تو نیستی، شاید زنا دوست داشته باشند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر