متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 19,030
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #241
وقتی فهمید دارد با چه کسی صحبت می‌کند سریع دستش را جلوی دهانش گذاشت؛ ولی دیر شده بود. صدای خنده بلند پدرش در اتاق چرخید، با دستانش صورتش را پوشاند و از خجالت گر گرفت.
وقتی خنده آراکو بند آمد با شیطنت درحالی‌که می‌خواست عادی صحبت کند گفت:
- داخل شهر زنی به اسم یِنِفِر (yenefr) هست، یه جادوگر ماهره!
با ذوق از جایش پرید.
- یعنی جادوگرها این‌جا هم زندگی می‌کنند؟
- معلومه که آره‌.
دست پدرش را بوسید و خواست از اتاق بیرون برود که صدای پدرش او را سر جایش خشک کرد.
- باید با زنا ارتباط بهتری داشته باشی.
آب دهانش را قورت داد، درست بود. او هیچ وقت سمت زنان نمی‌رفت و در تمام طول زندگی‌اش از آنان فراری بود.
- من مشکلی با این موضوع ندارم.
آراکو تک خنده‌ای کرد.
- مشکل تو نیستی، شاید زنا دوست داشته باشند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #242
دست در جیب کتش فرو کرد و با سنگ ریزه‌های زیر پایش ور رفت و سوت زنان در حال خودش غرق بود. هر خدمه‌ و سربازی که از جلویش گذر می‌کردند با ادای احترام و لبخند تنهایش می‌گذاشتند و او هم فقط برایشان سر تکان می‌داد.
با این‌که عصبانیتش را در خلوت نشان می‌داد؛ ولی همیشه با خدمه‌ها و سربازها به بهترین شکل ممکن برخورد می‌کرد.
مادرش همیشه به خاطر این رفتارش تحسینش می‌کرد و بین خدمه‌ها و سربازها بسیار محبوب بود؛ ولی از اهالی شهر چیزی نمی‌دانست. زیرا هیچ وقت به شهر نمی‌رفت و تنها آدم‌ها را در ضیافت‌هایی که مادرش برپا می‌کرد می‌دید.
کالسکه همراه با مردی که افسار اسب‌ها را در دست داشت رسید، سرش را بلند کرد. دقیقاً همان‌طور شده بود که انتظارش را داشت. کالسکه بدون هیچ شباهتی به خانواده سلطنتی بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #243
بعد با اضطراب رویش را طرف دیگری کرد و زیرلب گفت:
- امیدوارم با این زیبایی مشکلی پیش نیاد!
توجهی به حرف او نکرد که نارویک با صدایی نگران گفت:
- رفتن به اون سرزمین انقدر مهمه؟
- منظورت چیه؟
انگشتانش را در هم چفت کرد.
- تا این حد مهمه که بخاطرش چوب منو درست کنید؟
با همان چشمانش که چیزی جز سردی بروز نمی‌داد به جلو خم شد و گفت:
- به حدی که چشمم رو روی این همه سال بستم، به حدی که حاضرم بخاطرش چوب تو رو درست کنم، به حدی که جونمو پاش گذاشتم، به حدی که...که... .
اشک در چشمان دوتایشان به وضوح دیده می‌شد، رویش را طرف دیگری کرد و بغضش را قورت داد و در ذهنش گفت:
- به حدی که به این خاطرات پشت پا زدم.
رسیدند، قبل از پیاده شدنش کلاه لباسش را روی سرش انداخت و دست در جیب شلوارش فرو کرد و از کالسکه بیرون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #244
صدایی نیامد، برگشت و رخ در رخ نارویک شد که چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید و با ذوق چشمان زردش درخشید.
- بلأخره یه جای آشنا و دلنشین داخل این سرزمین پیدا شد!
ابروهایش بالا پرید و پوزخندی زد. به هر حال او یک جادوگر بود و به این چیزها عادت داشت. باز نام زن را صدا زد:
- بانو ینف‍... .
- خیلی زودتر از این‌ها منتظرتون بودم شاهزاده جوان!
برگشت و با دیدن زنی که پیش رویش بود چشمانش در حدقه گرد و ابروهایش بالا پرید و با دهانی باز گفت:
- تو؟
(- متأسفم.
پیرزن دستش را دراز کرد و سبدش را که روی زمین افتاده بود را برداشت.
- چیزی نیست پسرم اتفاق می‌افته!)
صدای خنده پیرزن به هوا رفت ‌و درحالی‌که به سمتی از خانه می‌رفت گفت:
- پس شناختی؟
با فکر به آن شب دستی در موهایش کرد و با وجد گفت:
- اون حسا! فکر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #245
دوتایشان با چشمانی گشاد شده به زنی با موهایی بلند و سیاه و قدی کشیده و اندامی لاغر و بی‌نقص خیره شدند. قلبش بی‌امان در سینه‌اش می‌کوبید، این همه هیجان آن‌ هم در چند لحظه بیش از انتظارش بود.
زن موهای پر کلاغی‌اش را با دست کنار زد و به طرفش برگشت. چشمانش چیزی را که می‌دید باور نمی‌کرد، پیرزن به زنی بسیار چشمگیر و زیبا با چشمانی نافذ تبدیل شده بود و با حالت خاصی به طرفش می‌آمد.
نارویک وایی زیرلب گفت و به زن جوان خیره شد.
اعتراف می‌کرد که مجذوب آن همه شکوه شده بود، حال چهره واقعی زن را دیده بود خنده‌اش گرفت.
سرش را تکان داد، پس منظور پدرش از معاشرت با زن‌ها و این‌که شاید این جادوگر بتواند روی احساس مردانه‌اش تأثیر بگذارد این بود. دست مریزاد!
این هم توسط پدرش برنامه ریزی شده بود و او را با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #246
ینفر باز نگاه زشتی به نارویک انداخت و محکم چوب دستی را از دستش کشید و رویش را به طرف دیگری کرد و با صدایی زیر گفت:
- فقط به خاطر وجود شما.
ینفر که رفت تا چوب را درست کند نارویک با رویی در هم رفته عقب عقب آمد و کنارش ایستاد و درحالی‌که به جای خالی یِنِفِر نگاه می‌کرد صدایش را نازک کرد و سرش را تکان داد و گفت:
- فقط به خاطر وجود شما!
با دیدن آن حرکت و این حسادت دخترانه‌اش نتوانست خنده‌اش را کنترل کند و قهقه‌اش به هوا رفت، نارویک نگاهی ناباور بهش انداخت و پایش را با حرص به زمین کوبید و مانند بچه‌ها ازش دلخور شد.
- شاهـزاده!
حتی لحن شاهزاده گفتنش هم برایش خنده‌دار بود، در میان خنده‌اش صدای مشتاق ینفر زیر گوشش نجوا شد:
- پس شاهزاده جوان افتخار این خنده جذاب رو به ما دادن.
هنوز در شک حرفش بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #247
مشتاقانه به طرف او آمد، با بی‌امنیتی به میز پشت سرش چسبید. ینفر که به او رسید دستش را دور گردنش انداخت و دو پلک زد، با لحنی عشوه‌گرانه گفت:
- بیشتر به دیدن من بیاید شاهزاده.
لبش را با زبان تر کرد و سعی کرد در آن نزدیکی نفسی تازه کند، ضربان قلبش بی‌نهایت بالا رفته بود و هزاران بار به خاطر گوش کردن به حرف پدرش به خودش لعنت فرستاد. عرق سردی پشت کمرش نشست، لبخندی زورکی روی لبش نشاند و درحالی‌که دستان ینفر را از دور گردنش باز می‌کرد گفت:
- در وقتی مناسب حتماً.
ینفر چشمانش را خمار کرد و به او نزدیک‌تر شد، انگشت اشاره‌اش را روی صورتش کنار شقیقه‌اش گذاشت و تا زاویه فکش و چانه‌اش پایین کشید و آهسته گفت:
- این همه زیبایی بی‌نقص نفس منو بند میاره!
قدمی از او فاصله گرفت و چشمانش را در اتاق گرداند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #248
نارویک در خانه را بست و با دو خودش را به او رساند و با صدایی که آغشته به بهت گفت:
- اون تو رو بوسید؟
از طرز گفتنش خنده‌اش گرفته بود هم نمی‌خواست جلوی او چیزی بروز دهد، با همان اخم گفت:
- نه.
باز گفت:
- خودم دیدم، اون تو رو بوسید!
ایستاد، نارویک هم به تبعیت از او روبه‌رویش ایستاد و سعی کرد از زیر کلاهش چهره‌اش را ببیند. کلاهش را عقب کشید و با صورتی جدی گفت:
- اون این کار رو نکرد.
باز حرف خودش را تکرار کرد.
- نمی‌تونی اینو پنهون کنی، من اونجا بودم. خودم دیدم!
این چرا باز حرف خودش را میزد؟ چشمانش را در قاب چرخاند و شمرده شمرده گفت:
- اون...منو...نبوسید!
نارویک انگشتانش را بالا آورد و درحالی‌که روی هر کدامشان دست می‌گذاشت گفت:
- اول بهتون نزدیک شد... .
پوفی کرد.
- ساکت شو.
- اومد جلو... .
آب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #249
تا این‌که نارویک به خودش آمد و هینی کشید و با صورتی گلگون شده به عقب رفت و کلاه شنلش را روی سرش کشید و تعظیم کوتاهی کرد و گفت:
- م...منو ...منو عفو کنید عالیجناب!
بعد به سمت ابتدای کوچه پا تند کرد و رفت و او را با دنیایی از بهت و تعجب تنها گذاشت، به خودش آمد و نفس حبس شده‌اش را بیرون فرستاد و به سمت کالسکه رفت. چه اتفاق‌هایی که امروز برایش نیوفتاده بود و این قلبش هنوز آرام و قرار نداشت و مدام به دیواره‌های سینه‌اش می‌کوبید.
نیم نگاهی به نارویک که گوشه‌ای خیلی عادی نشسته بود انداخت، این دختر چقدر حالی به حالی بود!
گاهی اوقات از خجالت سرخ می‌شد و بعد طوری رفتار می‌کرد که انگار اتفاقی نیوفتاده است؟
به بیرون خیره شد، این متفاوت‌ترین دختری بود که تا به عمرش دیده. سعی کرد با نفس‌های عمیقی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #250
نارویک به صندلی چرم کالسکه چنگ زد و چیزی نگفت، با این‌که نزدیک بودن به او برایش سخت‌ترین کار ممکن بود و امکان داشت هر لحظه اختیارش را از دست بدهد؛ ولی عقب نکشید و گفت:
- جواب من رو ندادید دوشیزه جوان؟
دستان عرق کرده و سرد نارویک روی سینه‌اش قرار گرفت و گفت:
- خواهش می‌کن‍...
انگشتش را روی دهانش گذاشت و با شیطنت اضافه کرد:
- شیـش، نگو که تو هم نمی‌خوایی؟
نارویک آب دهانش را قورت داد و باز ساکت شد، دیگر تحمل کردن برایش به حد مرز رسیده بود و نمی‌توانست خودش را نگه دارد. وقتی سکوت را در آن چشم‌های قهوه‌ای‌اش دید اختیارش را از دست داد و چشمانش ناخودآگاه بسته شد و فاصله را تمام کرد... .
***
باز صدای همان دختر بچه در گوشش نجوا شد، چشم باز کرد که روبه‌روی رودخانه شهر خودش را یافت. باد روی آب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا