متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 19,030
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #251
نفس نفس میزد، چشمش را در اتاق گرداند. درهای بالکن باز بود و باد خنکی به داخل می‌آمد، پتو را کنار زد و از تخت پایین آمد. با دست عرق پیشانی‌اش را پاک کرد و وارد تراس شد. چرا هر چقدر سعی می‌کرد با دختر ارتباط برقرار کند نمی‌شد؟ هر دفعه دختر دورتر میشد و او به نحوی از خواب بیدار. خسته شده بود و این کابوس هر شبش که تازگیا به صبح‌هایش هم رجوع کرده بود راحتش نمی‌گذاشت.
تمام جنگل و نیمی از شهر و دریاچه‌ای که حال برایش حکم وحشت را داشت پیش چشمش بود. کلافه به آسمان چشم دوخت، نه ماهی بود و نه ستاره‌ای. خوابِ چه زمانی را می‌دید که ماه هنوز بود؟
به اتاق برگشت و پیراهنش را برداشت و به تن کرد، طوماری را که همیشه همراه خودش بود را در جیبش فرو کرد و از اتاق بیرون زد. وقتش بود، دیگر حتی نمی‌توانست با این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #252
تمام این اتفاقات را تقصیر روح برگشته برادرش می‌دانست که صدایش می‌کرد، باید به آکتاوا می‌رفت و حدأقل جنازه‌اش را پیدا می‌کرد، حتی استخوانش هم می‌توانست این روح خسته‌اش را کمی ترمیم کند!
چند تقه به در زد و وارد شد، نارویک با شنیدن صدا از روی تخت پرید و با چشمانش اطراف را کاوید.
بی‌رمق رفت و روی صندلی میزش نشست، نارویک در آن تاریکی تا چشمش به او افتاد پتو را در مشت گرفت و با بهت گفت:
- شاهزاده آیکان؟
موهایش آشفته روی صورتش ریخته بود حالش بدتر، نیم نگاهی به او کرد. لباسی حریر مشکی به تن داشت که از آن دور فقط بالا تنه‌اش معلوم بود.
بهش حق می‌داد که بعد از آن اتفاقی که درون کالسکه افتاده بود و این‌که خودش را در اتاق حبس کرده بود انتظار دیدنش را در این موقع شب نداشت!
- مشکلی پیش اومده؟ این وقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #253
از کنارش رد شد و به سمت پنجره رفت، چرا همه این انتظار را ازش داشتند؟ اگر نمی‌شد چی؟ اگر نمی‌توانست؟
- این امکان پذیر نیست!
- هست، هست چون... .
برگشت و با تندی گفت:
- من نمی‌تونم اون ماه لعنتی رو برگردونم، پس هیچی نگو و ساکت باش!
نارویک حرفش را رد کرد و گفت:
- درون شما نیرویی از ماه هست، من اینو می‌فهمم چون بهم قدرت میده. باعث میشه وقتی کنار شمام بتونم روی پاهام وایسم، وقتی کنار شمام می‌تونم حتی کوچک‌ترین جادویی رو انجام بدم، وقتی نزدیک شمام جسمم به حالت جادوگری خودش برمی‌گرده و این یعنی یه چیزی هست که باعث این تغییرات میشه!
بی‌حرف به صحبت‌های عجیب نارویک گوش سپرده بود، پس دلیل این بی‌حالی و لرزش بی‌وقفه بدنش و ضعف‌هایی که داشت نبود ماه بود. چون او انرژی ماه را داشت کنارش تغییر حالت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #254
دهانش را باز کرد که چیزی بگوید؛ ولی انگشت نارویک روی دهانش قرار گرفت و با اطمینان لب‌زد:
- شیـش، نمی‌خواد چیزی بگید. من بهتون قول میدم تا برگشت شما زنده بمونم.
سرش را به نشانه نه تکان داد.
- تو نمی‌تونی!
نارویک دستانش را رها کرد و به طرف تختش رفت و بعد با کوزه‌ آبی رنگ آشنایی برگشت، کوزه را به طرفش گرفت و ادامه داد:
- آب چشمه وِندِلبِرت منو تا برگشت شما زنده نگه می‌داره.
چشمش روی کوزه ثابت ماند، پس دلیل این‌که کوزه را همیشه دنبال خود می‌کشاند این بود! نارویک کوزه را کنار گذاشت و چوب دستی‌اش را طبق معمول از آستین لباسش در آورد.
خواست او را منصرف کند که نارویک چوب دستی را روی زمین چرخ داد و شروع کرد به خواندن وِردهایی نامعلوم، طولی نکشید که روی زمین چاله‌ای طلایی رنگ ایجاد شد. الان وقت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #255
با فکر نارویک باز قلبش درد گرفت، یعنی الان چه حالی داشت؟ راجع به زنده بودنش به او دروغ گفته بود یا واقعاً زنده می‌ماند؟!
نفسی تازه کرد و کلافه قدم برداشت، همه‌ جا انگار در آتش سوخته بود، دست در جیب شلوارش فرو کرد و با خاطره‌ای که به یاد آورد سرجایش میخکوب شد.
(- چی از جنگ باقی موند؟
- جنگ فقط خرابی به بار آورد، بیشتر برای انسان‌ها.
از حرف پدرش عصبی شد و گفت:
- ما هم آدم‌های زیادی رو از دست دادی‍... .
آراکو دستش را بالا آورد و او را وادار به سکوت کرد.
- ما فقط آدم از دست دادیم؛ ولی انسان‌ها نیمی از سرزمین‌شون. اون‌ها در این جنگ بی‌طرف بودن؛ ولی خسارتی که بهشون وارد شد جنگل‌شون رو خاکستر کرد!)
آب دهانش را قورت داد، او در محل جنگ دو سرزمین قرار داشت. جنگی که همه زندگی‌اش را مانند این جنگل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #256
صدا نزدیک‌تر شد، کسی داشت از پله‌ها پایین می‌آمد! نفسی کشید و به خودش مسلط شد، شمشیرش را آرام از غلاف در آورد. پشت میز پنهان شد، از زیر میز به انتهای پله‌ها چشم دوخت، مدتی گذشت. همه چیز آرام بود، خواست از زیر میز بیرون بیاید و هرچه زودتر آن‌جا را ترک کند که چکمه‌ای مشکی از زیر میز پایین پله‌ها نمایان شد.
چشمانش سیاهی رفت و شمشیر را بیشتر در دستش فشرد، چکمه همان‌جا ایستاده بود. کمی که گذشت آرام آرام در اتاق چرخید، فقط صدای برخورد چکمه با کف چوبی کلبه و نفس‌های منقطع خودش بود که می‌شنید. چکمه جلوی یکی از قفسه‌ها ایستاد، صدای ورق خوردن صفحه‌ها نشان می‌داد کتابی را دارد نگاه می‌کند!
- این چرتو پرتا دیگه چیه؟!
صدای بم و مردانه جذابی در فضای اتاق چرخید، چشمانش از این صدای زیبا گرد شد. واقعاً...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #257
لبش را با زبان تر کرد و سر تکان داد.
- خیلی خب، الان بگو؟
شمشیر را باز به سمتش گرفت و با چشمانی ریز شده اضافه کرد:
- ترجیح میدم اول اسم شما رو بپرسم.
هنوز این پسر آشنا بود، باز با انگشتش شمشیر را کنار زد و درحالی‌که به قفسه کتاب پشت سرش تکیه می‌کرد لب‌زد:
- آی‍... .
میان حرفش ایستاد و در فکر فرو رفت، انگار حرف بدی زده بود! چشمانش را روی هم فشرد و با لبخندی مصنوعی ادامه داد:
- دارنِل (Darnell).
صورتش در هم جمع شد و نگاه عمیق دیگری بهش انداخت، شمشیر را پایین آورد و درحالی‌که سعی می‌کرد قیافه‌اش عادی باشد نجوا کرد:
- آآ، خوشبختم...آیدارنل!
پسر تک خنده‌ای کرد و انگشت اشاره‌اش را به نشانه منفی تکان داد.
- نه، دارنِل.
سرش را به نشانه فهمیدن بالا انداخت، وقتی نگاه خیره پسر را روی خودش حس کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #258
پسر پوزخندی زد و با همان بی‌تفاوتی اضافه کرد:
- خیر، منظورم مطالب کتاب‌ها بود.
از مطالب کتاب‌ها باخبر بود؛ ولی با این وجود خودش را به نفهمیدن زد و گفت:
- من تعداد کمی رو مطالعه کردم.
چطور می‌خواست راجع به این مسائل به این پسر توضیح دهد؟ اصلاً چه می‌گفت؟! پسر سرش را تکان داد و به سمت پله‌ها رفت و تشکر زیرلبی کرد.
تنها به لبخندی اکتفا کرد و دنبالش از پله‌ها بالا رفت، تا چشمش به چوب‌های کلبه افتاد نفس راحتی کشید. الان حدأقل انقدر که در کتاب‌خانه بود احساس خطر نمی‌کرد، درِ کتاب‌خانه را بست.
- نمی‌دونستم همچین کتاب‌هایی در سرزمین انسان‌ها هم هست!
چشمانش گشاد شد و با وجد به طرفش برگشت.
- کجا؟
پسر سریع سرش را تکان داد و گفت:
- مهم نیست.
بعد با سرعت از کلبه بیرون زد، عجیب رفتار می‌کرد!
فرش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #259
دو پلک زد، انتظار چنین حرفی را از او نداشت، ناباور لب‌زد:
- دو سال پیش؟ اون هم بعد از جنگ؟!
مستقیم و بدون کوچک‌ترین شوخی نگاهش کرد.
- بله.
دستانش را در هوا تکان داد.
- نوزده...نوزده‌ ساله پیش جناب دارنل!
- چـند؟
این دفعه نوبت دارنل بود که با بهت در فکر فرو برود، لبش را از داخل گزید و سرش را پایین انداخت.
- ظاهراً این ماجرای گم شدن ماه ذهن شما رو هم درگیر کرده؟
دارنل از فکر بیرون آمد و سری تکان داد و با حالی غمگین گفت:
- بیشتر ناپدید شدن پادشاه ماه منو آشفته کرده.
درحالی‌که پایش را تکان می‌داد گفت:
- اولین نفری هستید که چنین حرفی رو می‌زنید.
این غریبه علاقه‌مند به ماه توجهش را جلب کرده بود، دارنل حرفی نمی‌زد و به شدت در خودش بود، آرام پرسید:
- این‌جا، دنبال چیزی می‌گردید؟!
اول در محل جنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #260
همه جا سرسبز بود و بوی تازگی و عطر خوش دریا و درختان بهش انرژی می‌داد، پس به آلترا رسیده بودند؟ مانند تعریف‌هایی که راجع به این شهر شنیده بود واقعاً دیدنی بود. پس از چند دقیقه طی کردن مسیر به دروازه شهر رسیدند، از دروازه گذشتند.
چشمش بین دکان‌ها، سفره خانه‌ها، خانه‌هایی با درهای رنگی و مردمانی که در شهر می‌چرخیدند در گردش بود. از شهر بیرون آمدند و مسیر جنگلی بسیار سبزی را طی کردند، با خودش فکر می‌کرد چرا قصر باید بیرون از این شهرِ باشکوه باشد؟
هوا کم‌کم‌ تاریک می‌شد تا این‌که به قصر رسید، با دیدن قصر مرمرین چشمش درخشید. قصر به روی آبشاری که با شدت به پایین دره‌ای می‌ریخت بنا شده بود، پلی از روی آبشار می‌گذشت که جنگل را به قصر وصل می‌کرد.
چنین قصری در همچین جایی او را به وجد آورده بود، پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا