متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 19,034
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #271
- مهم نیست عزیزم، لباستو انتخاب کن من میرم پیش مارسل.
مخالفتی نکرد و پیش خیاط‌ها رفت، بعد از دیدن لباسش و تحویل گرفتن آن چند خدمه لباس را به اتاقش منتقل کردند. موقع برگشتنش به اتاق دختری پیشش رفت و گفت:
- بانوی من، شاهزاده تشریف آوردن و لرد مارسل برای استقبال ایشون رفتند. گفتند به شما هم اطلاع بدم!
در فکر فرو رفت، شاهزاده زودتر از چیزی که تصورش را می‌رفت به آلترا آمده بود. وقتی باد خنکی به صورتش خورد نفسی تازه کرد و با دیدن کیلیان جلوتر رفت، مارسل و آیهان زودتر از او رسیده بودند و کیلیان با رویی خوش با آن‌ها صحبت می‌کرد و رزیتا و میا هم گوشه‌ای نظارگر بودند. درحالی‌که بهشان نزدیک شده بود لب‌زد:
- چه دیدار غیر منتظره‌ای شاهزاده!
کیلیان چشم از آن‌ها گرفت و لبخند کجی زد، دستش را به طرفش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #272
- جایی می‌رید بانو؟
به دامنش دست کشید.
- بله، میونه‌ی خوبی با نشستن ندارم. میرم یکم تمرین کنم!
میا: تمرین؟
رزیتا هم متقابلاً بلند شد و جوابش را داد:
- بانو ملورین علاقه زیادی به مبارزات و سلاح‌های سرد داره و در اوقات فراغتش خودش رو به کشتن میده!
میا خنده‌کنان رو به او گفت:
- می‌تونم شاهد تمریناتتون باشم؟
حرفش را تأیید کرد.
- البته!
با رزیتا و میا به سمت پشتی قصر رفتند تا تنها باشند و او در آرامش حوصله‌اش را جا بیاورد، میا و رزیتا صندلی را زیر سایه قصر گذاشتند و نشستند. به دستورش چندین جا را نشانه‌گذاری کردند که موقع تیراندازی آن‌ها را هدف قرار دهد، بدش نمی‌آمد در این هوای خوب که بادی نمی‌آمد کمی تیراندازی کند! خدمت‌کاری تیر و کمانش را برایش آورد و به دستش داد، کمان را برداشت و تیر را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #273
دستش را در هوا تکان داد.
- همه چیز تحت کنترله... .
صدایش را پایین آورد و با خودش گفت:
- البته گمون کنم!
تیر سوم را برداشت و در کمان کرد، قبل از این‌که دستش را بالا ببرد چشمانش را بست و در همان حالت با خودش تکرار کرد:
- تو تنهایی ملورین، صدایی نشنیدی...تو تنهای‍... .
صدایی که زیر گوشش نجوا شد باعث شد چشمانش را تا حد ممکن باز کند.
- انقدر مطمئـن حرف نـزن دختر کوچـولو.
چشمانش به چمن روبه‌رویش بود و فقط سایه خودش را می‌دید که روی چمن‌های سبز افتاده بود، لحظه‌ای سایه دیگری از پشت سرش به حرکت درآمد. مردی بلند و چهارشانه از پشتش آرام داشت رد می‌شد، یک آن بی‌وقفه کمان را کشید و برگشت. سایه مانند دودی محو شد و از بین رفت، سایه که از بین رفت یک جفت چشم متعجب را جلویش دید. میا بود، رزیتا خشک شده به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #274
اهمیتی نمی‌داد، سایه در حیاط می‌چرخید و او بی‌وقفه به سمتش تیراندازی می‌کرد، خسته شده بود و نای تکان خوردن را نداشت. تیرهایش به اتمام رسید بود، آخرین تیر را برداشت. آن را در کمان گذاشت، نشانه گرفت، سایه جلوتر رفت. نفسی کشید و چشمانش را فشرد، دنبالش جلو رفت.
انقدر جلو رفت که سایه را دوتا چهارتا می‌دید، همه‌جا تار و زمین و زمان جلوی چشمش می‌چرخید.
کمی جلوترش دیوار کوتاهی بود که پشتش دره و زیرش آبشار در حال ریزش بود، سایه معلق بالایش ایستاده بود و چیزی زیر گوشش نجوا می‌کرد:
- بیـا جلو خانوم کوچولو...آفـرین...بـیـا!
آیهان: نـه، ملورین...مواظب بـاش.
مارسل: ملورین برگرد!
تیر و کمان از دستش افتاد، نیرویی انگار داشت او را به سمت دره می‌کشاند و او توانایی متوقف کردنش را نداشت. لحظه‌ای برگشت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #275
- برو عقب، وگرنه همین و... .
حرفش تمام نشده بود که آیهان با پوزخندی به سمتش آمد و قبل از اینکه به او اجازه حرکتی بدهد
تیر را با یک حرکت از دستش گرفت و آن را خورد کرد و به طرف دیگری انداختش، تندتند نفس می‌کشید. ناخودآگاه به خاطر این کارش مشت محکمی به صورتش زد و با داد گفت:
- تو چه مرگته؟
آیهان چشمامش را در قاب چرخان و نسبت به مشت محکی که بهش زده بود واکنشی نشان نداد و با دستانی مشت شده و فکی منقبض غرید:
- گمشو اون‌ور ملورین نمی‌خوام بهت آسیب بزنم.
برای بار دوم بود یقه آیهان را از زمان آشنایشان می‌گرفت و مثل دفعه اول آیهان از جایش تکان نخورد و در چشمانش زل زد، موهایی کوتاهش روی پیشانی‌اش ریخته بود و او را یاد کسی می‌انداخت!
با حرص گفت:
- بـزن...اگه می‌تونی بهم آسیب برسون!
صدای مشتاق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #276
صدای بسته شدن در بالکن آمد و نسیم‌های ملایمی که مهمان صورتش بود خاتمه یافت، صدای مارسل توجهش را جلب کرد:
- تو می‌دونستی؟ اون چی بود؟!
در تمام این مدت مارسل ‌و کیلیان با شخص مجهولی صحبت می‌کردند؛ ولی صدایی از فرد دیگری نمی‌شنید. دستمال از روی پیشانی‌اش برداشته شد و صدای ریختن آب آمد و بعد دستمال با رطوبتی پیشانی‌اش را خیس کرد، هنوز نمی‌توانست چشمانش را باز کند و فقط مکالمه‌ای که می‌شنید هر لحظه کنجکاوترش می‌کرد.
کیلیان: چه بلایی سرش اومده؟
بلأخره صدای شخص مجهول را پس از کلی سؤال شنید:
آیهان: پالیمِن!
صدای دختری که شباهت زیادی به رزیتا داشت را از کنارش شنید:
- چـی؛ ولی این غیر ممکنه...نه.
پالیمن! پالیمن دیگر چه بود؟!
[Palimon: پالیمون پادشاه اجنه‌های کافر است که از قدرت و توانایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #277
میا بدون وقفه از جایش بلند شد و پیشش رفت. کیلیان به سرعت دستور داد:
- پزشکو خبر کنید!
آیهان با همان دردی که می‌کشید دستش را بالا آورد و گفت:
- لازم نیست.
وقتی به خودش مصلت شد با آرامی رو به کیلیان ادامه داد:
- خیلی چیزها هست که درکشون سخته؛ ولی شما قراره سرزمینی رو به دست بگیرید و باید با چنین رویدادهایی آشنا بشید!
کیلیان اخم ریزی کرد.
- موجوداتی در سرزمین من وجود دارن که من الان از وجودشون باخبر شدم.
آیهان به میا گفت که می‌تواند برود و حالش خوب است و رو به کیلیان زمزمه کرد:
- درک این مسائل سخته؛ اما باید باهاشون کنار بیاید.
با دردی که به قلبش وارد می‌شد نیم‌خیز شد و به تاج تخت تکیه داد، با بلند شدنش همه با بهت بهش خیره شدند. مارسل سریع به طرفش آمد و قبل از هر حرفی خودش دهان باز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #278
کیلیان دستی در موهایش کشید و کلافه نالید:
- آیهان من نمی‌تونم بذارم این موجود داخل سرزمینم باشه و کاری نکنم، مردمم در خطرن.
آیهان در فکر عمیقی فرو رفته بود و با این حرف کیلیان سرش را به نشانه فهمیدن تکان داد، دیگر حرفی نمانده بود که کیلیان به سمتش آمد و بعد از مطمئن شدن اینکه حالش خوب است اتاق را ترک کرد و پشت او رزیتا و میا هم با نگرانی بیرون رفتند. مارسل را با زور از اتاق بیرون کرد، دلش راضی نمی‌شد او را تنها بگذارد و ترس داشت نکند باز اتفاقی برایش بیوفتد. آیهان به سختی از جایش بلند شد و گفت:
- چرا یه پالیمن باید قصد جون تو رو بکنه؟
پتو را کنار زد و بلند شد و به طرفش رفت.
- تو چطور صدای اونو می‌شنیدی؟
آیهان سرش را بلند کرد و به چشمانش که با فاصله‌ کمی ازش قرار داشت خیره شد و پوزخندی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #279
خسته شد و طاق باز خوابید و به سقف چوبی تخت خیره شد که صدای جیرجیری باعث شد سرش را آرام به سمت راستش بچرخاند، آب دهانش را قورت داد و به در باز تراس خیره شد. پتو را در مشتش فشرد نیم‌خیز شده به سایه سیاهی که در تراس بود چشم دوخت، نفسش بند آمد. با صدای لرزانی گفت:
- کسی اون‌جاست؟
سایه تکانی نخورد و باعث شد با زانوهایی که می‌لرزید و بدنی یخ کرده از تخت پایین بیاید، پایش را روی سنگ سرد کف اتاق گذاشت و دستانش را بقل کرد. نواری از موهایش که روی شانه‌اش رها بود را پشت گوش فرستاد، آرام به سمت بالکن رفت.
درش را باز کرد و پا به بالکن گذاشت.
- تو کی هستی؟ پالیمن؟!
می‌دانست کارش تماماً احمقانه است و نباید حتی برای رفتن به آن‌جا اقدام می‌کرد؛ ولی نمی‌توانست تا صبح با وجود مردی در بالکن اتاقش آرام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #280
دستش را اهرم کرد و از جایش بلند شد، قصر در سکوت بود و مشعل‌ها رو به خاموش شدن. بدنش هنوز می‌لرزید و خبری از سایه نبود، یه چرخ دیگری در سالن زد. روبه‌رویش در اصلی قصر بود!
زانوهایش از افتادنش زخم شده بود و مایع غلیظی از پیشانی‌اش پایین آمد، حدسش را میزد که خون باشد. حس کرد لای در باز شد، چشمش به در کشیده شد که داشت از هم باز می‌شد، آب دهانش را قورت داد و‌ منتظر به در کامل باز شده خیره شد. نه کسی پشتش بود و نه کسی بازش کرده بود!
باز نفسش به شمار افتاد که یک آن کسی از پشت به جلو هلش داد، با دو دست روی زانوهای زخم شده‌اش فرود آمد و چشمش سیاهی رفت.
برگشت و سایه سیاه را بالا سرش دید که می‌چرخید، جیغی کشید و عقب عقب رفت و سریع بلند شد و به طرف در رفت. پایش روی سنگ ریزها می‌رفت و درد می‌کرد؛ ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا