- ارسالیها
- 478
- پسندها
- 7,199
- امتیازها
- 21,583
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #301
با زانو روی زمین افتاد و چشمش روی زنجیر قفل شد.
- من میترسم.
دستانش به وضوح میلرزید، رزیتا نیم نگاهی به او کرد.
- باید قوی باشی، مثل همیشه که بودی...برای من اتفاقی نمیافته؛ ولی محکم ببندش!
قلبش بیامان در سینهاش میکوبید و استرس گرفته بود، ماندن رزیتا آن هم امشب در قصر به شدت برایش وحشتناک بود. همه از آلترا امشب در قصر حضور داشتند به خصوص خاندان سلطنتی و او نمیتوانست گرگی که شاهزاده دستور مرگش را داده بود امشب در قصر نگه دارد.
- مَ...من...نمیتونـم.
رزیتا بلند شد و با خشم به زنجیر چنگ زد و به طرفش آمد، زنجیر را جلویش پرت کرد و با صدایی که در گلویش خفه شده بود لبزد:
- تو چه مرگت شده؟
در چشمانش زل زد.
- امشب ضیافت لرد شدن مارسله...تو...تو رو می...میکشن!
رزیتا خشمگینتر به...
- من میترسم.
دستانش به وضوح میلرزید، رزیتا نیم نگاهی به او کرد.
- باید قوی باشی، مثل همیشه که بودی...برای من اتفاقی نمیافته؛ ولی محکم ببندش!
قلبش بیامان در سینهاش میکوبید و استرس گرفته بود، ماندن رزیتا آن هم امشب در قصر به شدت برایش وحشتناک بود. همه از آلترا امشب در قصر حضور داشتند به خصوص خاندان سلطنتی و او نمیتوانست گرگی که شاهزاده دستور مرگش را داده بود امشب در قصر نگه دارد.
- مَ...من...نمیتونـم.
رزیتا بلند شد و با خشم به زنجیر چنگ زد و به طرفش آمد، زنجیر را جلویش پرت کرد و با صدایی که در گلویش خفه شده بود لبزد:
- تو چه مرگت شده؟
در چشمانش زل زد.
- امشب ضیافت لرد شدن مارسله...تو...تو رو می...میکشن!
رزیتا خشمگینتر به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.