متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تکه‌ای از ماه | سورینا هوشیار کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aniros
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 441
  • بازدیدها 19,040
  • کاربران تگ شده هیچ

نظرتون راجع به رمانم چیه؟

  • عالییی

  • متوسط

  • بد


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #311
آب دهانش را قورت داد، پس وقت رقص رسیده بود!
همیشه از رقص فرار می‌کرد تا به حال پیش نیامده بود که با کسی رقصیده باشد، دخترها منتظر پسرها برای پیشنهاد رقص بودند و با چشمانش بسیاری از آن‌ها را می‌دید که روی مارسل زوم بودند.
برای خودش هم تعجب برانگیز بود که مارسل به چه کسی پیشنهاد رقص می‌دهد؟
کیلیان هم خودش را به راه دیگری زده بود و اصلاً به مردم نگاه نمی‌کرد، آدم‌ها با لبخند به زوج‌هایی که جلوی چشمانش می‌چرخیدند خیره بودند و صحبت می‌کردند. انقدر به تکان خوردن دختر و پسرها خیره شده بود که حالت تهوع‌اش دو برابر شد، دور اول رقص تمام شد و پیانیست شروع کرد به نواختن آهنگ دوم.
آرام نگاهی به بچه‌ها کرد، کسی حواسش نبود. خواست جیم بزند که یک آن اریک به طرفش چرخید و نیم نگاهی بهش انداخت، تا منظورش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #312
پسری لاغر اندام را دید که با غرور و ابهت به سمتش می‌آمد. چشمانش را روی هم فشرد، منتظر این‌ها بود! پسر نزدیکش شد و دستش را با تمسخر جلویش گرفت و گفت:
- افتخار می‌دید دوشیزه؟
اصلاً از لحن پر تمسخرش خوشش نیامد و اخمی کرد، با خودش گفت (الان چنان ردت کنم نفهمی از کجا خوردی) سرش را با تحکم به طرف دیگری کرد و و پیشنهادش را رد کرد، پسر تا این کارش را دید اخم غلیظی کرد که یک آن ترسید. بعد با ایشی از کنارش رد شد و رفت، چشمانش گرد شد و دهانش باز. وا؟ حال پسرها ناز می‌کردند؟!
تا پسر از جلوی چشمش دور شد به روبه‌رویش نگاه کرد که با صورت اخم آلود آیهان مواجه شد، ابرویش بالا پرید. نگاهی به دور و برش کرد، برای چه کسی اخم کرده بود؟ باز نگاهش به او که آن طرف سالن بود کشیده شد که هنوز با اخم روی او زوم بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #313
چشمانش گرد شد و بادش خالی، چه فرد مناسبی بـود. هر چه ناسزا بلد بود نثار روح بزرگوار آیهان کرد و لبش را مدام می‌جوید، بی‌شک اگر رزیتا کنارش بود او را به گیوتن می‌بست. صدای پیانو قطع شد و چشمش روی زوج‌ها میخ شد که ناگهان مادرش را دید که با چشم غره عظیمی نگاهش کرد، حتماً دلیلش به خاطر رد کردن پیشنهاد آن گل پسر بود.
به روی خودش نیاورد و چشمش را سمت ماریا و ریچارد کشید که با لبخند به جمعشان اضافه شدند و پشت سرشان اریک و اریسا با صورت‌های سرخ بینشان جای گرفتند.
این دونفر زیادی خوش خنده بودند و معلوم بود به خاطر اینکه نتوانسته بودند بخندد انقدر سرخ شده بودند، اریک تا رسید بهت زده گفت:
- این همه فرصت با چه کسایی رو از دست دادی ملورین!
اول تعجب کرد و بعد پقی زد زیر خنده، ماننده دخترها حرص...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #314
دستش را آرام بالا آورد و بین انگشتان آیهان جا داد، لبخند آیهان پر رنگ‌تر شد و به سمت جایی که می‌رقصیدند کشیدش. تا به خودش آمد دست آیهان دورش حلقه شد و او را به خودش نزدیک‌تر کرد و دست دیگرش را بالا گرفت و شروع کرد به رقصیدن، فقط به رو‌به‌رویش که لباس سیاه آیهان بود خیره نگاه می‌کرد و سرش را تکان نمی‌داد.
با صدای آیهان که در گوشش نجوا می‌شد سرش را بلند کرد و در چشمان سیاهش زل زد.
- مثل ماهی شدی که بین تموم این ستاره‌ها می‌درخشی!
دستش از دامنش جدا شد و ناخودآگاه روی شانه‌اش قرار گرفت و به خاطر تعریفش لبخند دلنشینی زد، پیانو بسیار زیبا نواخته می‌شد و آن‌ها با هر ملودی‌اش تکان می‌خوردند. چشمانش را پایین آورد و به لباسش که کتی جذب بود و با پیراهن سیاهش هم‌خوانی داشت و طرح‌های زیبایی گوشه‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #315
خودش هم امیدوار بود! مدام به رزیتا فکر می‌کرد و دعا می‌کرد سر وقت پیش او برود، با اینکه خودش به این حرف احتیاج داشت؛ ولی زمزمه کرد:
- مشکلی پیش نمیاد، همه چی حل میشه.
آن دو گوی مشکی شبگونش بالا آمد و در چشمانش با حالت خاصی خیره شد، نفسش بند آمد و نگاهش را دزدید. لحظه‌ای آیهان تکانی خورد و سریع به اطراف چشم چرخاند، امشب به حد کافی همه چیز مشکوکش می‌کرد و آیهان انگار بسیار زیاد مضطرب بود. با چشمانی ریز شده تحت نظرش داشت که حس کرد آیهان دستش را فشاد داد و به لباسش چنگ زد، نفسش را در سینه حبس کرد و لبش را گزید. متوجه حالات غیر منتظره‌اش شد و تنها متعجب شدن واکنشی بود که نشان داد، آرام لب زد:
- آیهان، حالت خوبه؟
آب دهانش را با صدا قورت داد که باعث شد سیب گلویش قدری بالا و پایین برود و سریع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #316
پا روی پله دوم نگذاشته بود که به بازویش چنگ زد و گفت:
- من نمی‌ذارم تنها بری!
مستقیم بهش زل زد.
- الان وقت شوخی نیست، برگر... .
حرفش را قطع کرد و با تحکم گفت:
- من هیچ جا نمیرم.
چشم غره‌ای بهش رفت و زیر‌لب نجوا کرد:
- کله شق!
پله‌ها را یکی‌یکی بالا رفت، اهمیتی به حرفش نداد و چشمانش را در قاب چرخاند و پشت سرش راه افتاد. نمی‌دانست چرا، در حالت عادی همیشه قصر شلوغ بود؛ ولی حال نه تنها خدمه‌ای نبود. بلکه نور مشعل‌ها تا دقایقی دیگر به اتمام می‌رسید و بی‌شک قصر در ظلمات فرو می‌رفت، به طبقه بالا رسیدند.
آخرین بار رزیتا در اتاقش بود و گمان نمی‌کرد که به طبقه بالا بیاید؛ ولی شاید به آن‌جا آمده بود تا کسی صدایش را نشنود!
پنجره‌ها باز بود و باد خنکی به داخل می‌وزید و به دلیل نسیم چندین مشعل خاموش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #317
آهسته لای در را باز کرد، هنوز اتفاقی نیوفتاده بود و او مانند دیوانه‌ها احتمال هر واکنشی را می‌داد. در را باز کرد و وارد اتاق شد، او هم مثل جوجه اردک پشت سرش رفت. حتی میلی‌متری هم ازش جدا نمی‌شد، دوتایشان کنار هم بودند، آیهان با دستش در را هل داد و باز با صدای بسته شدنش سکوت شد. چشم در اتاق گرداند تا کسی را ببیند، همه چیز مرتب بود و تمام وسایل سر جای خودش قرار داشت و چیز عجیبی نبود.
آیهان کمر راست کرد و دستی در موهایش کشید و گفت:
- فکر کنم، اتاقو اشتباهی اومدیم!
خواست حرفش را تأیید کند که ناگهان چشمش روی موجودی سیاه رنگ که پشت تخت بود میخ شد و زبانش بند آمد، چشمش از روی آن کنار نمی‌رفت و مغزش دستوری نمی‌داد. تمام توانی که داشت را جمع کرد و در گلویش جا داد و نجوا کرد:
- آ...آی‍...آیهاان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #318
دستش را جلوی دهانش گذاشت و قدمی عقب رفت که به آیهان خورد، در موقعیتی نبود که به فکر نبود فاصله بینشان باشد و برایش ذره‌ای اهمیت نداشت، قطره اشکی از چشمش چکید و صدای کلافه آیهان در ذوقش زد.
- از این بهتر نمی‌شد!
با صدایی که در اثر بغض می‌لرزید زمزمه کرد:
- حالا باید چه کار کنیم؟
سریع او را به طرف خودش برگرداند و با دو دستش دو طرف صورتش را گرفت و گفت:
- ملورین، به من نگاه کن.
چشمانش دو دو میزد، با این‌حال به آن دوتیله مشکی خیره شد و چیزی نگفت. سکوتش باعث شد ادامه دهد.
- ملورین حواستو جمع کن و به من گوش بده و برو پیش کیلیان.
گیج لب‌زد:
- ولی...ولی چرا؟
ازش فاصله گرفت و درحالی‌که زنجیرش را از شلوارش جدا می‌کرد و به دور دستش می‌پیچید ادامه داد:
- چون که رزیتا اون بیرونه و این بیشتر برای حفاظت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #319
پوزه رزیتا باز چین خورد و چشمان کشیده‌اش حالت عجیبی گرفته بود و مدام دندان‌های تیزش را به رخش می‌کشید، چشمش روی هشت زنجیر که دورش پیچیده بود و هر کدام از آن به جایی از اتاق وصل بود و آن را محکم نگه داشته بود میخ شد.
برای دقیقه‌ای قلبش از دیدن بهترین رفیقش در آن وضعیت به درد آمد و بغضی راه نفسش را سد کرد، یکی را به پایه تخت و یکی به پایه کمد، یکی را به دستگیره در و انتهایشان به هر جایی وصل بود.
نمی‌دانست چطور خودش این‌ها را بسته که انقدر محکم نگهش داشته؟
از میان زنجیرها رد شد و با احتیاط نزدیکش رفت، با لبخندی گفت:
- من تنها نمی‌ذارم.
رزیتا آرام‌تر شده بود و عکس‌العملی نشان نداد، دستش به زنجیرهای سرد کشید و با اخمی مصنوعی لب‌زد:
- کی اینا رو بسته؟
رزیتا سری تکان داد که باعث شد تمام زنجیرها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

Aniros

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
478
پسندها
7,199
امتیازها
21,583
مدال‌ها
13
  • نویسنده موضوع
  • #320
- همین‌جا می‌مونی و جم نمی‌خوری! باید برم پیش عشقت و برگردم.
تا اسم عشقش اومد یک آن نشست و تکان نخورد، خنده‌اش را قورت داد و سریع از اتاق بیرون زد. قدمی برنداشته بود که سرجایش متوقف شد، برگشت و نگاهی به در انداخت. آخرین بار یادش می‌آمد رزیتا در اتاق را قفل کرده بود، حال چگونه باز بود؟!
در را باز کرد و رزیتا را دید که همان‌گونه ساکت نشسته، با همان اخم کلید را از پشت در برداشت و در را از بیرون قفل کرد.
درحالی‌که همان‌طور خیره به کلید بود به سمت سالن می‌رفت و به این فکر می‌کرد چه کسی رزیتا را بسته؟! خودش ابداً نمی‌توانست خودش را زنجیر کند و بی‌شک یک نفر او را بسته بود!
با همین فکرها به داخل سالن رفت که در کمال تعجب با سالنی خالی از مردم مواجه شد، چشمانش گرد و دهانش باز. وسط سالن خالی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aniros

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا