شاعرغیرپارسی اشعار آنا آخماتووا

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROEE
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 574
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROEE

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
"به نام خدا"
(به روسی: Анна Ахматова) با نام اصلی آنّا آندرییوا گارینکو (به روسی: Анна Андреевна Горенко) (زاده ۱۸۸۹، اودسا - درگذشته ۱۹۶۶، مسکو) شاعر و نویسنده اهل روسیه بود. او یکی از بنیان‌گذاران مکتب شعری آکمه‌ئیسم بوده‌ است. بن‌مایه‌های اشعار وی را گذر زمان، خاطرات و یادبودهای گذشته، سرنوشت زن هنرمند و دشواری‌ها و تلخی‌های زیستن و نوشتن در زیر سایه استالینیسم تشکیل می‌دهد.

***

من چون عاشقي چنگ به دست نيامدم
تا در دل مردم رخنه کنم
شعر من صداي پاي يک جزامي است
به شنيدن صداي آن ناله خواهي‌کرد
و نفرين
هرگز نه شهرتي خواستم نه ستايشي
سي سال تمام
در زير بال نابودي
...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROEE

GHAZAL NAROEE

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
عشق
گاه چون ماري در دل مي‌خزد
و زهر خود را آرام در آن مي‌ريزد
گاه يک روز تمام چون کبوتري
بر هرّه‌ي پنجره‌ات کز مي‌کند
و خرده نان مي‌چيند
گاه از درون گــُـلي خواب آلود بيرون مي‌جهد
و چون يخ ، نمي ، بر گلبرگ آن مي‌درخشد
و گاه حيله گرانه تو را
از هر آنچه شاد است و آرام
دور مي‌کند
گاه در آرشه‌ي ويولوني مي‌نشيند
و در نغمه غمگين آن هق‌هق مي‌کند
و گاه زماني که حتي نمي‌خواهي باورش کني

در لبخند يک نفر جا خوش مي‌کند
***

در دل من ، خاطره‌اي است
مثل سنگي سفيد در دل ديوار
مرا با آن سر جنگ نيست ، توان جنگ نيست
خاطره سرخوشي و ناخوشي من است
هر که به چشمانم بنگرد
نمي‌تواند که آن را نبيند
نمي‌تواند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROEE

GHAZAL NAROEE

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
قلب تو دیگر ترانۀ قلب مرا
در شادی و اندوه نخواهد شنید
آن گونه که می شنید
دیگر پایان راه است
ترانۀ من در دوردست ها
در دل شب سفر می کند
جائی که دیگر تو در آن نیستی
***
جدايي از تو هديه اي است

فراموشي تو نعمتي
اما عزيز من
آيا زني ديگر
صليبي را که من بر زمين نهادم

بر دوش خواهد کشيد؟
***

چگونه فراموش کنم که جواني من چطور سرد و خاموش گذشت؟
چگونه زندگي روزمره جاي همه چيز را گرفت
و عمرم مثل دعاي يکشنبه ي کليسا ، يکنواخت و خسته کننده سپري شد؟
چه راهها دوشادوش آنکس رفتم که اصلا دوستش نداشتم
و چه بارها دلم هواي آنکس کرد که دوستش داشتم
حالا ديگر راز فراموشکاري را از همه ي فراموشکاران بهتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROEE

GHAZAL NAROEE

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
چه کنم که توان از من مي گريزد
وقتي نام کوچک او را
در حضور من بر زبان مي آورند
از کنار هيزمي خاکستر شده
از گذرگاه جنگلي ميگذرم
بادي نرم و نابهنگام ميوزد
و قلب من در آن
خبرهايي از دوردست ها ميشنود ، خبرهاي بد
او زنده است ، نفس ميکشد
اما ، غمي به دل ندارد
***

جام آخر

مي نوشم براي خانه‏ ي ويران
براي زندگي قهرآلود خود
براي تنهايي
در حين با هم بودن
و براي تو من مي‏نوشم
براي دروغ لب‏هاي خيانتگرت به من
براي سرماي بي‏جان چشمانت
براي آن که دنيا زمخت و بي‏رحم بود
و براي آن که خدا هم نجات‏مان نداد
***

جدائي تاريک است و گس
سهم خود را از آن مي‌پذيرم ، تو چرا گريه مي‌کني ؟
دستم را در دست خود بگير و بگو که در يادم خواهي بود
قول بده سري به خواب‌هايم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROEE

GHAZAL NAROEE

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #5

***

خانه سفيدت را ، باغ آرامت را ترک خواهم گفت
و زندگيم را تهي و پاک خواهم کرد
آنگاه تو را در شعرم خواهم ستود
آن گونه که هيچ زني تا حال نکرده است
و هميشه پاره اي خواهم بود از زندگي تو
از بهشتي که برايم ساختي
گرانبها ترين ها را خواهم فروخت
عشق ات را ، نازک انديشي ات را
***

تو همواره اسرارآمیزی و غافلگیر کننده
و با هر روزی که می گذرد
مرا بیشتر اسیر خودت می کنی
اما ای دوست جدی من
احساس من به تو
نبرد آتش و آهن است.
***

مي دانم تو پاداشي هستي
براي سال هاي رنج و عذاب من
براي اين که هرگز دل
به لذات حقير مادي نبستم
براي آن که هيچ گاه به عاشقي نگفتم
تو تنها عشق مني
و براي اينکه بدي ديدم و بخشيدم

تو فرشته جاوداني من خواهي بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : GHAZAL NAROEE

GHAZAL NAROEE

مدیر بازنشسته + نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
8/7/18
ارسالی‌ها
3,051
پسندها
55,607
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
18
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
خاطره اي در درونم است
چون سنگي سپيد درون چاهي
سر ستيز با آن ندارم ، توانش را نيز
برايم شادي است و اندوه
در چشمانم خيره شود اگر کسي
آن را خواهد ديد
غمگين تر از آني خواهد شد
که داستاني اندوه زا شنيده است
مي دانم خدايان ، انسان را
بدل به شيئي مي کنند ، بي آن که روح را از او بر گيرند
تو نيز بدل به سنگي شده اي در درون من
تا اندوه را جاودانه سازي
***

عاقبت
همه‌ي ما
زير اين خاک
آرام خواهيم گرفت
ما
که روي آن
دمي به همديگر

مجال آرامش نداديم
 
امضا : GHAZAL NAROEE

ABCDEFGH

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
458
پسندها
5,120
امتیازها
22,873
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #7

بسم تعالی
در این تایپیک تعدادی از اشعار شاعر و نویسنده روسی تبار آنّا آندرییوا گارینکو با اسم مستعار آنا آخماتووا قرار گرفته است.

220px-Kuzma_Petrov-Vodkin._Portrait_of_Anna_Akhmatova._1922.jpg

 

ABCDEFGH

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
458
پسندها
5,120
امتیازها
22,873
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #8

1. داغ و پرسوز است باد خفقان‌آور

داغ و پرسوز است باد خفقان‌آور،
انگشتان آفتاب خورده در علف‌زار،
بالاي سرم، طاقه‌اي سپهر
از شیشه‌ي آبی و ترد ساخته شده‌اند؛
***
گل‌هاي پایا کمابیش بوي خشکی‌شان بلند شد-
زمانی داس‌ها آنها را از جا کندند.
[COLOR=rgb(0...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

ABCDEFGH

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
458
پسندها
5,120
امتیازها
22,873
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #9

2. در خانه‌ام ماري هست

در خانه‌ام، ماري هست،
آهسته و جلوه‌گر چمبره می‌اندازد...
آرام و خوددار است او
بسی شبیه من- و همان سان سرد.
***
وقتی شامگاهان دارم می‌نویسم
پهلویم می‌نشیند،
چشمان دیگرگونه‌اش را از من بر نمی‌گیرد،
زمردي درخشان در شب.
***
در تاریکی، غمزده می‌نالم
اما شمایل‌ها پاسخ نمی‌دهند...
اگر به خاطر آن چشم‌ها نبود،
درخواست‌هایم بس متفاوت می‌شدند.
***
بامدادان، وقتی دلگیرم،
مانند شمعی که میگدازد ترد،
باریکهاي سیاه آزادانه می‌سرد
پایین بر سراسر پوست شانه‌ام.
***

 

ABCDEFGH

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
458
پسندها
5,120
امتیازها
22,873
مدال‌ها
14
سطح
12
 
  • #10

3. پسر مرا گفت: «چقدر دردناك است»

پسر مرا گفت: «چقدر دردناك است!»
و کمی خود را بزه‌کار می‌دانستم.
نه خیلی پیش، او در سعادت می‌زیست
و هیچ اندوهی را تا آن وقت نمی‌شناخت.
***
اما در این دم به‌ یقین اندوه را می‌شناسد
نه کمتر از خردمند و مرد کهن.
به نظر این چشم‌ها آغاز به تنگ شدن کرده‌اند،
و روشنایی تابان‌شان اکنون سرد است.
***
می‌دانم: که دردش بزودي بس زیاد خواهد شد،
درد عشق نخست جانکاه است.
بسی بیگریز و تبدار بود تماسش
همچنان که بر دستانم می‌سرید.
***

 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا