اسلیترینی‌ها در جنگل ممنوعه

  • نویسنده موضوع A.Hamzeh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 9
  • بازدیدها 345
  • برچسب‌ها
    color
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

A.Hamzeh

معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
2,343
پسندها
27,587
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
اینجا چه خبره!؟ اسلیترینی‌ها یواشکی رفتن به گردش توی جنگل ممنوعه. البته هیچ کدوم سال اولی نیستن که براشون ممنوع باشه ولی بازم به کسی نگفتن و باهم رفتن.
دنبال چی هستن؟ چرا رفتن؟
چه بلایی قراره سرشون بیاد؟!

1601878002175.png

غیر از گروه ارواح وابسته به اسلیترین و همچنین مدیر مدرسه کسی پست نذاره! فقط بخونین و لذت ببرین.

زنده باد سالازار اسلیترین!
hadi M.HADI
 
امضا : A.Hamzeh

A.Hamzeh

معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
2,343
پسندها
27,587
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
آروم آروم و پاورچین وارد جنگل ممنوعه شدیم. با صدای آروم به بچه ها گفتم:
- هیس! بی صدا بیاین تا از هاگوارتز دور بشیم.
همه ادای منو درآوردن و پاورچین قدم بر میداشتن. دلفی که کلاً داشت ادای منو در میاورد. وقتی خوب دور شدیم ایستادم و یکی زدم پس کله اش. با ناراحتی گفت:
- عهههههههه بابا چرا میزنی؟!
یکی دیگه زدم و گفتم:
- برای اینکه دیگه ادای منو در نیاری!
گریه کنان گفت:
- اداتو درنیاوردم. ژنتیکی حرکاتم شکل توئه!
یکمی کله کچلم رو خاروندم و بیخیالش شدم. دوباره راه افتادیم. همه جا بدجور تاریک بود. چوبدستیم رو درآوردم و گفتم:
- لوموس!
نوک چوبدستیم روشن شد و رو به رو رو بهتر میدیدیم. راه افتادیم و رفتیم دنبال اون شی باارزشی که دنبالش بودیم. نمیدونین چه شی ای؟ حالا بعدا سر وقتش میگم بهتون!
 
آخرین ویرایش
امضا : A.Hamzeh

Sepideh.T

معلم زبان
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/19
ارسالی‌ها
2,744
پسندها
20,130
امتیازها
53,173
مدال‌ها
28
سطح
29
 
  • #3
دلفی‌ گریه مصنوعیش‌ رو تموم‌ کرد و با ترس گفت:
- او... او... اون‌ چی... چیه اون‌ جا؟
به جایی‌ که دلفی اشاره کرد نگاه‌ کردیم‌...
دو چشم‌ قرمز‌ براق‌ رو دیدیم‌...
ولدمورت‌ گفت:
- واااای‌ چه نازه‌...@_@
خب البته بیشتر‌ از اینا‌ از جناب‌ لرد که اتفاقا چشم‌هاش‌ هم قرمزه‌‌ انتظار نمیره‌...
این جنگل‌ می‌تونه‌ خیلی خطرناک‌ باشه...
البته برای بقیه‌... نه برای ما نه نفر...
ما که بیهوده‌ نیومدیم‌ توی این جنگل‌... باید او شئ‌ رو پیدا‌ کنیم‌... باید!
نگاهم‌ افتاد به درختی که کنارم بود...
روی تنه‌ش نوشته‌ شده بود:
چو پیدا شود راز جنگل‌
به خون‌ آغشته‌ شود برگ‌ برگ‌
با صدایی‌ که بقیه‌ بشنون‌ خوندمش‌...
کویینی‌ گفت:
- یعنی‌ چی؟
ولدمورت‌ گفت:
- یعنی‌ اون‌ همین‌جاست‌....!
 
آخرین ویرایش

•серо•

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
8/7/20
ارسالی‌ها
2,150
پسندها
21,134
امتیازها
46,373
مدال‌ها
19
سطح
28
 
  • #4
کووینی گلدشتاین.​
یعنی‌ چی؟
ولدمورت‌ گفت:
- یعنی‌ اون‌ همین‌جاست‌....!
چطور به این زودی پیداش کردیم؟!
رفتم سمتش و دستم رو دراز کردم تا ببینم چیه یهو این دراکو اومد بیرون و گفت:
- بدون من میخواستین برین؟!
- گفتیم بیا ولی آیا تو از خواب ناز پا شدی؟!نخیر.

- خب خوابم میومد چیکار کنم حالا بیاین بریم.
ولدمورت گفت:
- تموم اینکار ها فقط واسه اینه که بتونیم اون رو پیدا کنیم. اون خیلی مهمه خیلی...
چطور باید پیداش کنیم؟! من باید پیداش کنم.
داد زدم:
- ما همه اسلیترین اصیلیم هـــــــــــــــــی
 
امضا : •серо•

^MiushaW.GM

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
11/6/20
ارسالی‌ها
1,510
پسندها
22,346
امتیازها
46,373
مدال‌ها
22
سن
16
سطح
28
 
  • #5
«دلفی ریدل»

ایش! این کویینی هم چقدر جیغ جیغ می‌کنه سرم رفت :hmmsmiley02:

نگاهم و دقیق‌تر کردم و جلو رفتم!
اما...
رد خون اون پایین بود.:blinksmiley:

انگشتم و رو خون می‌کشم و نوک زبونم و بهش می‌زنم (چندشم خودتونید)!
واسه سه ساعت پیشه!
تو جلد، جدی خودم فرو میرم هرچی دلقک بازی درآوردیم بسته!
جدی به بابام نگاه می‌کنم اون خیلی مهمه چیزی که می‌تونیم باهاش قدرتمند‌تر شیم و محفلیا رو به درک بفرستیم.
سوروس جلو میاد و اون هم دستش و به خون می‌ماله اما یه دفعه چشماش گرد میشه و نگاهش رو بین من و بابام می‌چرخونه و خیلی مرموزانه میگه:
- به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ^MiushaW.GM

A.Hamzeh

معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
2,343
پسندها
27,587
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
یعنی پوکوندی همه برنامه هامو دلفی!
ایششششششششششششش!
حالا که خودت می‌خوای بگیر که اومد. سوروس دست راستشو دراکو دست چپش و سالاد سزارم جفت پاهاشو گرفت. منم خون رو ریختم تو حلقش. خنگول عوق زد و خون‌ها رو بالا آورد ولی فک کنم اونقدری که باید ازش خورد و وارد معده‌اش شد. بعد یهو از هرچی سوراخ داشت نور زد بیرون :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d: منظورم دماغ و دهن و چشم و گوش و.... اینا بود منحرفا!!!!
همه با بهت اینجوری نگاش می‌کردیم:blinksmiley:
یهو ننه‌اش بلاتریکس جیغ جیغ کنان دوید سمتم و هی می‌زد تو کله‌ی کچلم و می‌گفت:
- چه بلایی سر دخترم آوردی؟ هان؟ کچل بی‌دماغ! حرف بزن! حرف بزن!
خواستم براش توضیح بدم که یهو....
 
آخرین ویرایش
امضا : A.Hamzeh

•серо•

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
8/7/20
ارسالی‌ها
2,150
پسندها
21,134
امتیازها
46,373
مدال‌ها
19
سطح
28
 
  • #7
کویینی گلدشتاین
بلا جیغ میزد و جیغ میزد و از ولدی جواب میخواست که یهو دیگه هیچ نوری نیومد. دلفی بلند شد و وایساد و دوباره شروع کرد به راه رفتن هنه دهنشون اندازه غار حرا باز بود. روش رو سمت ما کرد و گفت:
- نمیاین؟!
همه دهنشون و بستن و راه افتادیم.
توی راه اسنیپ و ولدمورت در مورد یه چیزایی قایمکی حرف میزدن.
من زدم به شونه دلفی و گفتم:
- هی دلفی! :219:
- بله کویین؟:batting-eyelashes:
- اسنیپ و بابات چی دارن میگن به هم؟ :blinksmiley:
- نمیدونم. راست میگیا وایسا برم فضولی.
میپرید بالا و میرفت سمتشون.
- بابا؟:batting-eyelashes:
- بله دلفی؟:hmmsmiley02:
- با پرفسور چی میگفتین؟:batting-eyelashes:
- الان باید بهت بگم؟ :hmmsmiley02:
- :shok:
- برو برو کار دارم.:hmmsmiley02:
دلفی با این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : •серо•

Sepideh.T

معلم زبان
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/19
ارسالی‌ها
2,744
پسندها
20,130
امتیازها
53,173
مدال‌ها
28
سطح
29
 
  • #8
*اسنیپ‌*
این دلفی هم معلومه فضولیش‌ گل کرده‌ها...
یکی نیست بگه اگه بهت بگیم در مورد چی حرف می‌زنیم سه بار سکته می‌کنی بعدم قالب تهی می‌‌کنی:mellowsmiley:
ولدمورت:
یعنی باید بهش بگیم!
شونه‌ای بالا انداختم، لوسیوس گفت:
سرورم‌... بهتره‌ چیزی نگیم و کار رو عملی کنیم!
ولدمورت:
باهات‌ موافقم‌ لوسیوس‌... دلفی!
دلفی از جا پرید و گفت:
بله لرد!
ولدمورت‌ با چوب دستی‌ش نور قرمز رنگی رو درست کرد وگفت:
دلفی دنبال این نور‌ برو‌... سوروس هم باهات می‌فرستم که کارت‌ رو درست‌ انجام بدی‌...
دلفی که سعی می‌کرد صداش نلرزه‌ گفت
چه کاری
اما ولدمورت چیزی نگفت
وقتی نور قرمز رنگ حرکت کرد دلفی ناچار شد دنبالش بره‌...
منم پشت سرش راه افتادم‌...
 

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,571
پسندها
14,009
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • مدیر
  • #9
به نام خداوند مهربان
با صدایی که می گفت:
- جیمز پاشو.
از خواب بیدار شدم و از روی تخت بلند شدم و به طرف پنجره رفتم، در همون حال نور قرمزی رو توی جنگل ممنوعه دیدم
با تعجب زمزمه کردم:
- یعنی چی شده؟
فوری به طرف لباسام رفتم و پوشیدم و از دفترم بیرون زدم و به طرف جنگل ممنوعه راه افتادم.
به جنگل رسیدم و وارد شدم و شروع به جلو رفتن کردم نمی دونم چقدر رفته بودم که صدای پچ‌پچی باعث شد وایسم.
چوب دستیم رو جلو گرفتم و گفتم:
- لوموس.
وقتی روشن شد تازه چشمم به جمال اسلیترینی‌ها روشن شد.
رو به همشون گفتم:
- الان یکتون بگه شما نصف شب توی جنگل چکار دارین هان؟
ولدی گفت:
- یه چند دقیقه صبر کن می فهمی:thinking:
این ولدی هم وقت گیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : پرینز نوچی

Sepideh.T

معلم زبان
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/4/19
ارسالی‌ها
2,744
پسندها
20,130
امتیازها
53,173
مدال‌ها
28
سطح
29
 
  • #10
ولدمورت:
یاران‌ وفادار‌ من حمله‌...
بلاتریکس‌:
کرو‌...
دلفی داد زد:
نه مامان‌..‌ باید حافظشو‌ اصلاح‌ کنیم‌...
بارتی‌ کراوچ‌ پسر:
آبلیوی‌ ایت‌...
ولدمورت‌:
ولش کنین‌ همین‌جا بمونه‌‌‌...
بلاتریکس‌ چوب دستیش‌ رو گرفت‌ سمت آسمون‌ و گفت:
مورزمودر‌(پیدایش‌ علامت‌ شوم)
گفتم:
آخه مگه ما الان‌ کسیو‌ کشتیم‌ که تق... این می‌فرستی‌ هوا‌...
گفت:
خب چی‌کار کنم؟ دلم برای اون موقع که آدم می کشتیم‌ تنگ‌ شد؟ از وقتی هم لرد از مدریت‌ استعفا داد و این‌ پاتر‌ جاشو‌ گرفت‌ اوضاع خیلی‌ بدتر از قبل شده!

 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا