• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان سفاک | ستاره سیاه کاربر انجمن یک رمان

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,615
پسندها
14,472
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #61
می‌دانست چنین بلای جانی خون‌خوارش می‌شود پشت دستش را داغ می‌کرد از این تصمیم غیر قابل جبران. حیف که دشمن دیرینش گرو بود وگرنه به سادگی دم فروبند نمی‌کرد. خواب در مغز چارلز دودو می‌زد و دلش بالشت و پتوی خشکش را طلب می‌کرد. خوابش که می‌آمد دیگر بی‌خیال راحتی مکان می‌شد، فقط خواب مهم بود. خمیازه طویلی کشید و گرمای دهانش به بخار رد بدل شد. نم اشک به چشمان قرمزش هجوم آورد اما نچکید. پیرسینگ‌های نقره‌اش را انگشتی کشید و خطاب به هر دویشان گفت:
- د میگم توی این سرما جاتون گرم و نرمه که ایستادین؟! کاری که دیگه نداریم بریم دیگه.
این ترکه چوب خشک مگر پدر خود درگیرش را نمی‌دید که چطور خون خودش را می‌مکد؟ سفاک بدون هیچ نگاهی به چارلز که برعکس زیر نگاه سنگین او بود، دستی به گرد و خاک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,615
پسندها
14,472
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #62
حدس زده بود اما حال به یقین رسید چارلز در چنته چیزهایی قایم کرده. باز تاریخ را به تکرار گذاشت و یادش نیست آن‌دفعه آهو سپر بلای جان او شد. طفلک آهویی که پدرش از نبود دخترش خون به جگرش شده.
چارلز زغال فروش خوبی بود اما به قهاری سفاک نمی‌رسید. فشار دست چارلز هر لحظه بیشتر و بیشتر شد و حق با سفاک بود. دست‌ گرمش را روی دست سرد چارلز گذاشت و قسی‌وار مچ گرفت.
- باز هم کاری کردی که سر خودتو اون جوجه بچه باهم زده بشه. خودتو خر فرض می‌کنی بقیه رو فرض نکن.
چارلز رفته‌رفته سرش پایین افتاد و برق پیرسینگ‌های نقره‌اش چشم سفاک را زد. فایده نداشت، هرکار کند باز برگ برنده دست این دخترک پسرنماست. در خودش فرو بود که سفاک دستش را سرد پس زد. لحنش بی‌تفاوت اما توبیخ داشت.
- کی دست از این گند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,615
پسندها
14,472
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #63
سفاک دستی که چاقو آویزش بود را آرام پایین آورد. احمق نبود که تن به چنین حماقتی نابخشودنی دهد. نگاهش روی سنگ‌های ریز و درشت نزدیک پایش غلط می‌خورد. آرام چاقو را در غلاف گذاشت و گفت:
- خریت شاخ و دم نداره، نزدیک بیست سال پیش پدر عوضیت از آب گل آلو ماهی چاقی صید کرد. پسرش که تو باشی جای تعجب نداره اما...می‌خوام روشنت کنم، زنده گذاشتن این بچه عواقب جای تعریفی نداره، نسل این دیونگی کی می‌خواد تموم شه نمی‌دونم.
چارلز یکه خورد، باورش نمی‌شد او همدردش باشد. چهره‌اش به خواب رفتگی رو می‌زد اما سر تا پا گوشش پیش سفاک بود. خودش هم مانده در بین این دوراهی احساس و عقل چه کند. احساسی که بوی خطرش تا چند سال دیگر به مشام می‌رسید و عقلی که حکم به بی‌عاطفه‌گی می‌داد. سفاک حرف بدی نمی‌زد، او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,615
پسندها
14,472
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #64
تبخیر کردن تخصص درونی بود این دختر بود و یک روز او را تحقیر نمی‌کردن روزش شب نمی‌شد. سفاک محتاط در تاریکی قدم برداشت. چارلز پیرو و ناچار به دنبالش کشیده شد. دیوارهای کاه‌گلی که یک ساعت پیش با چشم غارتشان کرده بود را دوباره از رد نگاه گذراند و حواسش به صدای راه رفتن سفاک شد. دخترک پسرنما از سر تا پایش فرق داشت، تفاوت هنگفتی که یک تارمویش مانند دیگر دخترانی که دیده نیست. سفاک با هیبت جالبی قدم برمی‌داشت و صدای پوتین‌هایش به گوش می‌رساند. سنگ و خارهای خاکی ظالمانه زیر پایش می‌کوفت و عین خیالش هم نبود. باد زمستانی های و هوی سردی مانند شلاق به سر و صورتشان می‌زد. به بن بست کوچه که با یک خانه تمام میشد، در خانه نیمه باز با فاصله نسبی ایستادند. سفاک چهره‌اش بی‌تفاوت بود، برعکس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,615
پسندها
14,472
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #65
روی سفاکش اجازه بر رحم نمی‌داد که رقت قلب پیش بگیرد تا پسرک را نرم بر زمین بگذارد. قسی وار پایش را کنار کشید و از جایش سفت بلند شد. پسرک روی سرامیک‌های سفید افتاد و سرش برخوردی به کف کرد. دلش نسوخت، به هیچ عنوان. برای او رحمت و رئوف جایی در قلبی که به قول چارلز مرده بود، معنا نداشت که دست سپر بلای پسرک کند. بی‌حوصله باری دیگر روی پا نشست و صورت رامین را با دو انگشت اشاره و شست گرفت. به روی خودش که برگرداند، زخم گوشه لبش و کبودی پای چشمش فهماند کتک‌های پدری که شرافت را بلعیده و یک آب هم رویش، کم نصیب خود نمی‌شود. انگار مود شده والدین فرزندان معصومشان را فدای خریت خودشان کنند. چه شباهت بی‌نقصی بین و خودش این پسرک زخمی بود. شاید تنها وجه اشتراکی بینشان نبود، او اسم داشت و این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,615
پسندها
14,472
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #66
نه! حتی سفاک سرش هم می‌برید باز می‌بایست راه فراری حفر کند تا پسر از شر این درد لاعلاج که بدتر از مرگ بود، دمش را روی کولش بگذارد و دور شود. چارلز از روی اطمینان این‌که خبری از دیو نیست، سر چرخاند و با نبودنش خیالش تا حدی راحت شد. تن ترکه چوبش را تکانی داد و با وجود آن کبودیِ حاصل دست سفاک، رامین را مانند مادران دلسوز در بغل گرفت. با آن که می‌لنگید باز ول کن بچه نبود. قدم در قدمش را درد می‌کشید و زانویش می‌سوخت. عرق از کنار شقیقه‌هایش می‌ریخت و در هر گام اخمش غلیظ‌تر و زجر و ناتوانی‌ بیشتر هویدا می‌شد. اگر پایش صحیح و سلامت بود، این فاصله کم آنقدر طویل به نظر نمی‌آمد. «آخ» ناخداگاه از مابین لبانش جاری شد و یک لحظه حس کرد بریده. مگر یک ضربه خفیف تا کجا می‌توانست ضعف در عمق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,615
پسندها
14,472
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #67
سفاک به فاصله‌ای که کمتر از یک گام بود، خیره شد. اذیت کردن این دورگه حالش را عوض نمی‌کرد اما به هر حال اسمش قسی نهاده بودند تا تنها ظلم کند. همانطور که تا به حال در حق او ظلم شد. دست درون جیب‌های سویشرتش کرد و نیشخندش را رو به سکینه‌ای که از ترس و لرز سرما، پتو را دورش چسبیده بود، انداخت. در حالی‌که رویش به سکینه بود نقطه هدف کلامش چارلز بود.
- پرستش به خدایی که نظاره این معرکه‌ست، روزی تموم شد که همین‌طور التماس می‌کردم اما...فهمیدم توی این دنیای سگی خودم هستم و خودم...هرچی التماس کنی طرف رگ سادیسمیش بیشتر گل می‌کنه. به جای این‌که ناله کنی و دست به دعا برداری، سعی کن جربزه یه حرکتو داشته باشی چارلز. این‌جوری شاید دری به روت باز شد.
چشمش از وحشت عمق چشمان سکینه گرفت و رو به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,615
پسندها
14,472
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #68
از همان جا چشم براقش گوشزد یک خطا بود و به اجبار زبان به کام گرفت و دهانش را بست. به خاطر خودش نبود، دخترک شیرخوارش گناهی نکرده که چوب غفلت این مردک معتاد را بخورد. نفرتی رواج درون چشمان سبزش به محسن از خدا بی‌خبر انداخت. باورش نمی‌شد شوهرش یک ساعت پیش دست معرفت را بوسه زد و فلنگ را بست، حال خودش و این نهال بینشان باید جواب کثافتکاری‌های این نامرد را بدهند. زیر لب تف و لعنتش فرستاد و سارا را درون آغوشش چلاند.
چارلز از همان لحظه ایستاده و به دست و پای آنان که تا قبل از رفتنشان بسته بود، با چشمانی خواب‌آلود نگاه می‌کرد. یادش بود که به محض رسیدن سکینه به ماشین، خودش دستمال آغشته به مواد بیهوشی را روی فک و چانه‌اش گذاشت و طناب پیچش کرد. تن لرزان از سرمایش را در هم جمع کرد و تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا