حماسه‌ای برای ریونکلاو

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

پرینز نوچی

مدیر بُعد میانه
پرسنل مدیریت
مدیر بعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
4,571
پسندها
14,009
امتیازها
51,173
مدال‌ها
23
سن
29
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
به نام خداوند عشق و لبخند

ریونکلاو
این گروه در هاگوارتز
حماسه‌ای
در
راه دارد
مرلین
این حماسه
را اعلام میکند.
VAN HaparoT
 
امضا : پرینز نوچی

VAN

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/8/20
ارسالی‌ها
268
پسندها
4,653
امتیازها
21,973
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
12
 
  • #2
به‌نام خداوند زمین و زمان
typography1_1603963604.pngدرود ریونکلاوی‌های عزیز
با توجه به اینکه گروه ریونکلاو فعالیت‌های کمی
در روز‌های گذشته از خود نشان داده، ما تصمیم گرفتیم یَک اردو برای نفله کردنتان... . ینی چیزه
برای تشویق کردنتان ترتیب بدیم!
در هزار توی کاتیا، که مرتبط با حماسه‌ی کاتیا میباشد
شما موظف هستید به دنبال یک گل رز آبی رنگ باشید، و پس از یافتن گل به گروه ریونکلاو سی امتیاز داده خواهد شد.
اگر در این اردو شرکت نکنید ده امتیاز منفی برای اشخاصی که شرکت نکرده‌اند ثبت خواهد شد!
قصد ما پیشرفت گروه است، پس لطفاً همکاری کنید.
شما حق ندارید خود سر اردو را به اتمام برسانید، یا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : VAN

ملکه قلم*ف. فرخی*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
27/8/20
ارسالی‌ها
117
پسندها
734
امتیازها
3,803
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • #3
حماسه کاتیا


مه،مه،مه و بازم مه چشم چشم را نمیبیند چه برسد دیدن گل آبی، آندریا مگل زاده ای که نمیدانست چه شجاعتی دارد، شجاعتی که باعث شده در گریفندر بیفتد و دوستانش
و دوستانش که از شیطنت نام اورا در داوطلبان مسابقه اعلام کرده بودند؛خودش گذشتن از دو مرحله قبل راخوش شانسی میدانست اماشجاعتی که به خرج داده بود را دیگران دیده بودند و با خود زمزمه میکردند عجب سر نترسی دارد..با پرتاب نور چوپ دستی پرفسور مکگناگال مدیر مدرسه هاگوارتز مسابقه شرو شد ؛در میان دالان تو در توی هزار تو حس سرما در وجودش پیچید خودش را در آغوش کشید نا گهان صدای فریادی لرز بر تنش انداخت دیوار ها تنگ تر و تنگ تر میشدند ارسه را تنگ دید شروع کرد به دویدن هرچه میدوید سر انجامی نداشت صدای هس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ملکه قلم*ف. فرخی*

amante_wx

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/9/20
ارسالی‌ها
215
پسندها
7,308
امتیازها
21,013
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • #4
داشتم صبحونه می‌خوردم که گوشیم زییییینگ صدا داد. نه ببخشید دییییینگ. همین که خوندم دیدم مرلین جونم گفته: عزیزم می‌خوام تو کلاس واسه بچه‌ها گل رز آبی نشون بدم ولی محل رشرش تو هزار توی کاتیاس و من نمی‌تونم وسط اینهمه کار برسم و اونو بیارم. ممنون میشم اگه این لطفو تو برام بکنی.
بله و اینجوری شد که من زودی خودمو به هزارتو رسوندم. چه دروازه‌ی نانازی داره. دروازه با گل‌های آدم‌خوار تزئین شده بود.
اصلا واسه رد شدن از دروازه نگران نبودم. بالاخره آدم‌خوارن، جادوگر‌خوار که نیستن!
از درواز صحیح و سالم گذشتم. و به ۶ تا راهی که جلوی روم بود نگاه کردم. خب از کدوم رد بشم؟
سعی میزکنم انتهای راه‌هارو ببینم ولی چیزی دستگیرم نمیشه. تیله‌های عزیزمو که به قرمز رنگ کرده بودم رو از جیبم دراوردم. و یکیش رو تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

MOBARAKEH

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
2/8/20
ارسالی‌ها
851
پسندها
9,375
امتیازها
30,873
مدال‌ها
19
سن
17
سطح
19
 
  • #5
ای خدا من رو از دست اینا نجات بده! من الان چه گلی… چیز یعنی چه خاکی توی سرم بریزم؟!
« وجدان بدبختم نالید: خاک رسبریز… آخه بدبخت نونت کم بود، آبت کم بود که خودت رو انداختی توی این دردسر… .
بعدش یه آهی کشید که خودم به شخصه با اون که می‌دونم چه کلکیه، دلم واسش سوخت.
منم فرمودم: با اون که همیشه باهات مخالف بودم، توی این یه مورد موافقم»
با نشنیدن چیزی از طرف وجدانم، دوباره فکرم به بدبختی که الان توش گرفتار بودم، افتاد.
دوست داشتم بگم بابا من غلط کردم، اصلاً شرکت نمی‌کنم، من فقط بخاطر آنتونی بود که شرکت کردم؛ ولی من بدبخت چه می‌دونستم که اینجا انقدر خطرناکه! انگار اومدی ترن وحشت؛ البته به پای اون نمی‌رسه ولی خب یه ذره شباهت دارن!
با دیدن نور آبی رنگی که به سمت آسمونی که مه اون رو دربرگرفته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MOBARAKEH

Dark color

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
16/9/20
ارسالی‌ها
582
پسندها
3,424
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • محروم
  • #6
احساس کردم چیزی روی دستم حرکت می‌کند و آرام آرام دور بازویم می‌پیچد و به سمت صورتم می‌آید. به سرعت تکیه‌م را گرفتم و به دستم نگاه کردم گیاه دور دستم پیچیده بود و می‌دانستم ثانیه‌ای دیگه دور دستم سفت می شود و مرا به سمت خود می‌کشد که در خودش حل کند!
اول هول کردم با و دست سعی کردم آن را از خودم دور کنم، ولی بعد یاد چوبم افتادم.
دستم را به لباسم کشدم و وقتی دستم بهش خورد به سرعت بالا آوردمش تا از دست آن گیاه زنده رها شوم.
وقتی تکه‌‌ی سوخته‌ای از آن روی زمین افتاد، بی توجه به خستگیم به سرعت شروع ب دویدن کردم.
- الیزابت!
توی جام خشک شدم و با تردید برگشتم.
دست‌هایم را روی دهانم گذاشتم و جیغ کشیدم.
جنازه‌ی ادموند در حالی که چشمانش باز بود و با لبخندی وحشتناک بهم خیره شده بود چند قدمی‌م روی زمین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Dark color

RiRa-M

گوینده انجمن + مدیر بازنشسته
گوینده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/11/20
ارسالی‌ها
2,416
پسندها
18,151
امتیازها
48,373
مدال‌ها
27
سطح
24
 
  • #7
هزار توی کاتیا هلن داولیش
***
اگه دو چیز توی این دنیا باشه که ازش متنفرم یکی سگ ها هستن و دیگری دعوت های غیر منتظره، وسط سال و اونم اردوی تشویقی خواهد بود.. داشتم نفس نفس میزدم.. چند ساعته دارم همینجوری میون این هزارتوی وسیع میدوم؟ به ریش خود مرلین قسم دیگه هرگز هیچ دعوت غیر منتظره ای رو حتی از طرف خودش هم باشه قبول نمی‌کنم..
هوا تاریک بود و خش خش برگ و زیزه ی گرگ واقع فضای ترسناکی رو درست کرده بود.. بدترین قسمت توی این هزارتو اینه که مدام داره دیوار ها جاهاشون رو تغییر میدن.. یهو پام به یک چیز گیر کرد و با مخ افتادم زمین.. آخــخ .. با درد سرم رو برگردوندم و با دیدن یه ساقه‌ی وحشتناک که تا ران پاهام پیچیده شده بود وحشت کل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : RiRa-M

RiRa-M

گوینده انجمن + مدیر بازنشسته
گوینده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/11/20
ارسالی‌ها
2,416
پسندها
18,151
امتیازها
48,373
مدال‌ها
27
سطح
24
 
  • #8
ادامه:

این.. این صدا.. خودش بود.. آره این صدای خودش بود.. صدای مادربزرگم.. صدای زنی که تمام دنبای من بود.. به درونت رجوع کن.. به درونت رجوع کن.. صداش توی مغزم طنین می انداخت.همینه.!.محبتم.. چیزی که در درون منه..ذهنم خالی شده بود.. تجسم کردم.. خودم رو در اون موجود تجسم کردم و لحظه ای بعد حس میکردم تمام سلول های وجودم دگرکون شدن و وقتی چشمام رو باز کردم دیگه اون دید ثابق رو در تاریکی نداشتم... دیدم واضح شده بود.. چیزی که محبت یک جانورنمای گربه بود.. ذهنم فرمان داد چنگ بزن.. پنجه های کوچکم شروع کرد به پاره کردن ساقه های درشت و نازک اون دیوار.. دیوار لرزید.. داشت حرکت میکرد.. اینو حس میکردم.. چنگ بزن .. چنگ بزن.. دستام آزاد شدن.. همینه
دستام رو آزاد شدن به جلو چنگ زدم یا یک تونل برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : RiRa-M

RiRa-M

گوینده انجمن + مدیر بازنشسته
گوینده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/11/20
ارسالی‌ها
2,416
پسندها
18,151
امتیازها
48,373
مدال‌ها
27
سطح
24
 
  • #9
ادامه ی ادامه:

یکی از بلند ترین چوب هام رو برداشتم.. همینطور تمام ساقه های مانده.. یک سر یاقه ها رو به چوبم گره زدم و سر دیگش رو شروع کردم به بافتن.. تمام ساقه هارو بهم بافتم تا دسته ی عصام رو درست کنم.. بالاخر بعد از کلی تلاش عصام آماده شد.. نصفش چوب بود نصفش ساقه های محکمی که در هم بافته شدن.. ماشالا ما تمام وسایلمون اورجیناله.. اصن غیر ارجینال اصلا قبول نداریم..
به سختی بلند شدم.. عصا و پام به خوبی درست شده بودن.. شروع کردم به حرکت کردن.. اینبار بی جهت نمیدویدم.. به درونم رجوع می‌کردم.. درست مثل حرفی که مادربزگم زده بود.. بین یک دوراهی ایستادم.. نفس عمیقی کشیدم و با تمام وجودم به دنبال اون گل آبی گشتم..
سمت راست خیلی خیلی تیره بود و سمت چت به مراتب از اون روشن تر.. قانونا در این جور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : RiRa-M

RiRa-M

گوینده انجمن + مدیر بازنشسته
گوینده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
23/11/20
ارسالی‌ها
2,416
پسندها
18,151
امتیازها
48,373
مدال‌ها
27
سطح
24
 
  • #10
ادامه ی ادامه ی ادامه:

بـلـه باعث شد بیدار بشود و من پخ پخ.. صدای غرش وحشتناکش باعث شد تمام وجودم لال بشه.. که این شامل درد پام هم میشد.. با ترس وحشتناکی سرم رو به سمت صدا بردم و با دیدن او موجود قشنگ سه تا سکته ی ناقابل رو زدم.. یه.. یه.. یه سگ سه سر گنده‌ی ترسناک چیزی بود که من دیدم..
خیلی خوب یادمه که هاگرید این سگ وحشتناک رو برای تمام هاگوارتز به یادگار گذاشته، است.. و همیشه هم توی موقیت های این مدلی باید باشه.. اما.. اما.. نکته ای که باید دقت داشته باشید اینه که.. من به شدت ..تکرار میکنم.. به شدت از سگ متنفرم.. که البته این برای یک جانورنمای گربه کاملا عادیه.. اما نکته اینه که.. دقت داشته باشید، من.. انقدر بدشانسم که الان، با این وضع داغون افتاده در یک گودال عمیق گلی با یک عصای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : RiRa-M
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا