احساس کردم چیزی روی دستم حرکت میکند و آرام آرام دور بازویم میپیچد و به سمت صورتم میآید. به سرعت تکیهم را گرفتم و به دستم نگاه کردم گیاه دور دستم پیچیده بود و میدانستم ثانیهای دیگه دور دستم سفت می شود و مرا به سمت خود میکشد که در خودش حل کند!
اول هول کردم با و دست سعی کردم آن را از خودم دور کنم، ولی بعد یاد چوبم افتادم.
دستم را به لباسم کشدم و وقتی دستم بهش خورد به سرعت بالا آوردمش تا از دست آن گیاه زنده رها شوم.
وقتی تکهی سوختهای از آن روی زمین افتاد، بی توجه به خستگیم به سرعت شروع ب دویدن کردم.
- الیزابت!
توی جام خشک شدم و با تردید برگشتم.
دستهایم را روی دهانم گذاشتم و جیغ کشیدم.
جنازهی ادموند در حالی که چشمانش باز بود و با لبخندی وحشتناک بهم خیره شده بود چند قدمیم روی زمین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.