دیالوگ نویسی تمرین دیالوگ نویسی | مریم کاربر انجمن یک رمان

[مریم .نژادی]

_تو همون نیستی که میگفت عشق فقط تو قصه هاس
_چرا فکر کنم همونم
_چرا فکر کنی؟پس چیشد یهو؟
_کاش میشد این یه قصه باشه
_اگه این یه قصه بود چیمیشد
_اونوقت من عاشق ترین آدم قصه بودم


این دیالوگ مخصوص رمانمه هنوز شروعش نکردم ولی خوشحال میشم وقتی شروع شد بخونینش❤

 

[مریم .نژادی]

_شنیدی میگن سرنوشت هرکی رو رو پیشونیش مینویسن؟
_نه
_میخوای بدونی رو پیشونیت چی نوشتن
_چی نوشتن؟
_که تا بینهایت مال قلبمی

 

[مریم .نژادی]

_من میتونم ذهنارو بخونم
_واقعا؟
_آره،میخوای ذهنتو بخونم؟
_میشه ذهنمو نخونی؟
_چرا؟!
_آخه همش تکراریه
_مگه چیه تو ذهنت
_اسم تو

 

[مریم .نژادی]

_میدونی ...بهم میگفت وقتش باهام تلف میشه
_تو چی گفتی؟
_هیچی...حق داشت این مدتم که مونده بود سوخت و ساخت
_نمیشه گفت سوخت و ساخت باید بگی سوزوندت تا خودشو بسازه

 

[مریم .نژادی]

_ماشه رو بکش و خلاص
_میدونم که پشیمون میشی
_تنها پشیمونیه من اینه که زندم
_اصلا از مرگ نمی ترسی؟
_من هزار بار مردم...دیگه نه نمیترسم

 

[مریم .نژادی]

_من عاشق ستاره های پر نورم
_واقعا ...اون بالا رو نگاه...میبینی اون ستاره رو؟
_نه
_چطور نمینی همون بالاست...خوب ببین
_آخه نورت انقدر زیاده که هیچ ستاره ای به جز تو نمیبینم

 

[مریم .نژادی]

_چرا دستات میلرزه؟
_کو؟...نمیرزه که
_معتادی؟
_یه زمانی بودم
_چی میکشیدی؟
_نازشو میکشیدم

 

[مریم .نژادی]

_داداش میبینی این دخترارو؟
_آره ...چطور؟
_همه ی اینارو تنهایی اداره میکنم...
_من نمیتونم اینهمه دخترو تو دلم نگه دارم
_خیلی بی عرضه ای ...پس چطور من میتونم
_آخه تو قلب نمیشه همه ی اینارو جا داد...احتمالا تو هتل داری

 

[مریم .نژادی]

_خودتو بکش
_نمیتونم
_چون ترسویی
_اتفاقا چون نترسم
_هه...اونوقت از چه لحاظ؟
_زندگی کردن ترسناک تر از مردنه

 

[مریم .نژادی]

_کجایی
_همینجام
_صدامو میشنوی؟میگم کجایی؟
_خوبی؟ من همینجام...درست جل...
_هیشششششش ...ساکت باش دارم با دلت حرف میزنم...اون بهم دروغ نمیگه