مجموعه دلنوشته‌‌ شانه‌‌‌های خیابان | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع SETAREH LOTFI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 21
  • بازدیدها 1,469
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

SETAREH LOTFI

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
13/7/19
ارسالی‌ها
5,202
پسندها
31,431
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سطح
34
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
***
نام مجموعه: شانه‌های خیابان
نام نویسندگان: ستاره لطفی، مهنا عزیزی
تگ: منتخب
ویراستار:•HOORYA•
مقدمه:
بیش از پیش به جانم فشار می‌آید،
وقتی که می‌دانم هست...
اما دست‌های من خالی است!
در این شب تیره و تار،
دل نیز گرفتار...
جان شده غرقِ درد،
جسم شده گرفتارِ مرگ...
تنها شانه‌ی خیابان است که می‌کشد بار گران مرا به دوش.
تنها شب‌های مسکوت است که می‌کند درد مرا خاموش...
دستی به سویم دراز شد،
اما وقتی آن را گرفتم؛
خرد شد... فرسوده‌ شد... محو شد... .
1630858124277.png
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

G.ASADI

مدیر بازنشسته ادبیات
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
10/4/20
ارسالی‌ها
1,259
پسندها
41,124
امتیازها
60,573
مدال‌ها
24
سطح
38
 
  • #2
•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...


614507_55d8129b2b3bd338171f79aeb97b64bc.jpg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : G.ASADI

Mohana_Azizi384

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/2/21
ارسالی‌ها
3
پسندها
30
امتیازها
30
سطح
0
 
  • #3
***
خیلی وقت است که جهانم بوی ماتم می‌دهد.
سیاهی چشم‌هانم به دلم رخنه کرده، روحم در خلعی عمیق دست و پنجه نرم می‌کند...
در تاریکی محض گم شده‌ام،
غرق شده‌ام... .
صدایی نجوا گونه نامم را فریاد می‌زند، گاهی هم صدای عربده‌اش گوش فلک را کَر می‌کند!
این شب‌ها سر بر شانه‌ی هر خیابان که گذاشتم، صحنه تدفین آرزوهایم دلم را چنگ زد و داستان من از نو آغاز شد...!
گویی زمان راهی برای رفتن پیدا نمی‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Mohana_Azizi384

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/2/21
ارسالی‌ها
3
پسندها
30
امتیازها
30
سطح
0
 
  • #4
***
در پَس تک به تک اجزای قلبم دلخوشی نمادین از غم می‌گذارم،
چهره‌ی غم زده‌ام را با نقابی از خوشحالی مفرط می‌پوشانم... .
به دلم قول داده بودم تنها زمانی به سراغش می‌روم که شادی‌هایم را با او قسمت کنم.
انسان‌های اطرافم مرا به صخره‌ی محبت از ته دل‌شان گرفته‌اند و من خرسند به باور دروغین محبت آن‌ها، چهره‌ای بشاش از خود به نمایش می‌گذارم و آن‌ها چه می‌دانند از آتش سوزانی که دلم را به پرتگاه دوزخ هیزم شکنان جهنم نزدیک می‌کند و من دلخوشی‌هایم را در دنیایی به نام ناکامی‌های بی‌اساس به یادگار می‌گذارم... .
چه زمان باید صدای شاد خنده‌هایم را از اسارت غم رهایی بخشم و سر بردارم از شانه‌های سرد خیابان‌های شب گردی‌ام.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

SETAREH LOTFI

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
13/7/19
ارسالی‌ها
5,202
پسندها
31,431
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سطح
34
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
خزان غم رمیده در حالم،
من به ناتوانی، ای خدا گرفتارم!
می‌دانی؟
حال این روزهای من،
بسی ناجوانمردانه خراب است؛
تنفس می‌آید و در خروجش،
به مشکل بر می‌خورم.
عمق وجودم در این برزخ وجود می‌سوزد و جانم تکه‌تکه می‌شود.
در این خیابان تاریک،
در بین این جماعت مغزهای فرسوده،
جای عاشق شدن نبود.
ما در جای بدی دل باختیم و غم به جان خریدیم.
جایش اشتباه بود،
حسش درست بود.
در این روزها،
آبرو بر احساس حکم می‌کند.
و همانا حس شیفتگی خرد و خاکشیر می‌شود،
چرا که ما نمی‌توانم از حس‌مان بگویم؛
چون آبرو مهر خاموشی به لب‌هایمان می‌زند و باید در قلب‌مان را قفل و زنجیر کنیم.
جماعت پوسیده‌ای که مانند ارواح سرگردان در هم می‌لولند... .
سال‌هاست عشق را از دفاتر خاطره خط زده‌اند
و با طبل توخالی آبرو،
نغمه‌اش را به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Mohana_Azizi384

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
19/2/21
ارسالی‌ها
3
پسندها
30
امتیازها
30
سطح
0
 
  • #6
***
در این دیار رویاهای بافته، گاهی آن‌ها را از جلد خاطرات بیرون می‌کشم،
نگاهشان می‌کنم؛
اما جرات خواندن و ورق زدن‌شان را ندارم.
اندکی بعد دستم را روی صورتم می‌کشم که از خواب جهالت بپرم؛
اما با اشک‌های سرازیر بر روی سرزمین خشک گونه‌هایم مواجه می‌شوم و این حجم از تهی بودن را چه کسی به روحم تزریق کرد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

SETAREH LOTFI

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
13/7/19
ارسالی‌ها
5,202
پسندها
31,431
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سطح
34
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
دلتنگم...
دلتنگ آن روزهایی که می‌شد بی‌مهابا خندید.
از ته دل لبخند زد و چهره‌ای در پس نقاب، نهان نبود.
دلتنگم همچون کودکی که تمام زندگانی‌اش را سر به شانه‌های سرد خیابان گذاشته... .
به زبان آوردن به ستوه آمده‌ام،
هرچند دشوار،
اما اگر دلتنگ آن را جار بزند به کدامین در باید کوبید...
کِه جمع می‌کند بساط این خیمه گردانی غم را؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

SETAREH LOTFI

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
13/7/19
ارسالی‌ها
5,202
پسندها
31,431
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سطح
34
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
گر شب رود، صبح رود، یار رود،
خوار شوم، زار شوم، بی‌سر و سامان شوم و آواره خیابان شوم.
جان برود، جانان رود، خواب رود،
دلبر و دلدار رود.
ابر رود، باد رود، آفتاب و آسمان رود.
لاله رود، باغ رود، شاخه و شاخسار رود.
آب شوم...
سرد شوم، بی‌روح و بی‌جان شوم.
گر بروی وای دلم؛ زخم دلم باز شود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

SETAREH LOTFI

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
13/7/19
ارسالی‌ها
5,202
پسندها
31,431
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سطح
34
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
خسته‌ام!
خسته‌تر، کلافه‌تر و گمراه‌تر از قبل.
نمی‌دانم این دنیا و روزگار چه برایم رقم خواهند زد؛ تنها می‌دانم راهی که می‌روم پر از سنگلاخ‌هایی‌ست که با هر قدم که برمی‌دارم سلول به سلول جانم را تا اعماق وجودم می‌خراشند.
سختی‌ها جانم را نه!
روحم را صیقل می‌دهند و این جان خسته،
شب‌ها را با ترس پا به فرار به سوی خیابان می‌گذارد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

SETAREH LOTFI

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
13/7/19
ارسالی‌ها
5,202
پسندها
31,431
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سطح
34
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
خستگی تمام مرا در بر گرفته؛
ناتوانی از دردهای مکرر،
روزهای تکراری،
زندگی پر از دغدغه.
از جهانم بریده‌ام و امیدم ناامید گشته.
پروردگارا!
راهی، بهر خروج از چاه زندگیم به من نشان بده!
مرا یاری دگر، دگر باری دگر، جز تو نیست،
لطفی عظیم می‌خواهم از درگاه مهربانت.
بدجور از شب‌های سرد، بی‌زار گشته‌ام!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا