دیالوگ نویسی تمرین دیالوگ نویسی | ستایش کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع SETAYESH.MO
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 7
  • بازدیدها 260
  • کاربران تگ شده هیچ

SETAYESH.MO

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/12/20
ارسالی‌ها
2,231
پسندها
16,606
امتیازها
44,373
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
- بزرگ‌ترین آرزوت چیه؟
- کاش زندگیم یه معادله ریاضی نبود کاش حداقل پر مجهول نبود!
- زندگی و معادله‌هاش سخت نگیر
- پس کاش زندگیم شبیه نقاشی زهرا دوساله از تهران نبود کاش پر از خطای رنگی نبود کاش زندگی بود زندگی فقط زندگی
 
آخرین ویرایش

SETAYESH.MO

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/12/20
ارسالی‌ها
2,231
پسندها
16,606
امتیازها
44,373
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
- هنوزم دوسش داری؟
- نه!
- پس چرا بهش فکر می‌کنی؟
- من بهش فکر نمی‌کنم وقتی نگاه می‌کنم می‌بینم چقدر شکسته شدم گریه‌ام می‌گیره که چرا انقدر احمق بود میدونی اون خیلی وقت بود که رفته بود و من و فراموش کرده بود اما من دیر فهمیدم و شکستم، شکستم بخاطر حماقتم بخاطر این که قلبم شکست هزار تیکه شد وقتی نگاهی به قلبم می‌ندازم می‌فهمم که من نه ساده بودم نه عاشق من یه احمق بودم که عشق کورش کرده بود فقط یه احمق نه چیزی بیشتر نه چیزی کمتر
 

SETAYESH.MO

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/12/20
ارسالی‌ها
2,231
پسندها
16,606
امتیازها
44,373
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
- دلم برات تنگ میشه
- مگه قراره جایی بری که دلت برام تنگ بشه
- آره یه سفر طولانی
- نرو خواهش می‌کنم اگه تو بری من تنها می‌مونم آخه
- من قلبم روحم کنارته فقط ممکنه من و نبینی همین
- همین آخه نامرد بدونه تو هوایی برای نفس کشیدنم باقی نمی‌مونه
- مهم قلبمه که برای همیشه برای تو جسم که ارزشی نداره من روحم قلبم تا ابد برای تو تا ابد دوست دارم مالک قلب و روحم
 

SETAYESH.MO

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/12/20
ارسالی‌ها
2,231
پسندها
16,606
امتیازها
44,373
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
- این حقه منه که دیگه دوست نداشته باشم
- نه این حق و نداری وقتی من هنوز تو قلبتم
- نیستی دیگه نیستی
- هستم چشمات میگه هستم
- کاش از تو چشمام می‌خوندی چقدر دوست داشتم کاش از چشمام می‌خوندی چقدر بی‌تابتم بودم کاش می‌فهمیدی عشقت باهام چیکار کرد نفهمیدی چقدر داغون بودم الانم داری اشتباه می‌کنی
- پس بهتره برم حالا که دیگه تو قلبت نیستم
- هیچ وقت نفهمیدی که من و تو باید ما می‌بودیم نه من، من و تو هیچ وقت ما نشدیم پس خداحافظ ای همسفر روزهای خوبم خداحافظ
 

SETAYESH.MO

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/12/20
ارسالی‌ها
2,231
پسندها
16,606
امتیازها
44,373
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
- سخته
- چی؟
- این‌که پاییز بیاد زیر بارون قدم بزنی خش‌خش برگا زیرپات باشه اما....
- اما چی؟
- اما به اطرافت نگاه کنی و نبینیش نتونی تو این هوا دستای سردش و بگیری تو دستات نگاه کنی اما نگاه مهربونش و پیدا نکنی اینا همه یه درد عمیق که بخوایش با تموم وجودت اما اون دیگه نباشه.
 

SETAYESH.MO

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/12/20
ارسالی‌ها
2,231
پسندها
16,606
امتیازها
44,373
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
- چرا انقدر منفی فکر می‌کنی؟
+ منفی فکر نمی‌کنم از قدیم گفتن حقیقت تلخه
- حقیقت تلخه اما گاهی باید حقیت و انکار کرد.
+ انکار...واژه‌ای که تو ذهنم نمی‌گنجه، یعنی چی انکار کن؟
- یعنی گاهی چشمات و رو حقیقت ببند تا انقدر اذیت نشی.
+ می‌دونی انکار مثل چیه انکار مثل این‌که روی یه نیمکت چوبی زیر بارون بشینی باهاش حرف بزنی تو فکرش باشی هر لحظه حس کنی کنارته اما این میشه انکار حقیقتی که اون نیست و تو دلتنگشی! این حقیقته که ما رو از هرچی تظاهر و انکار دور می کنه تا خودمون باشیم.
 
آخرین ویرایش

SETAYESH.MO

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/12/20
ارسالی‌ها
2,231
پسندها
16,606
امتیازها
44,373
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
- پری؟
- هوم
- اگه بفهمی توی همه‌ی این سال‌هایی که زندگی کردی یکی همیشه از دور دوست داشته و هیچ‌وقت جرائت نکرده بهت بگه چی‌کار می‌کنی؟
- چرا می‌پرسی رادمان؟
- همین‌طوری مگه باید دلیلی داشته باشه؟
- من از این شانس‌ها ندارم، بهتر کمتر ذهنت و درگیر این شانس نداشتم بکنی.
- فکر کن من همون شانسم که هیچ‌وقت جرائت نداشت بیاد و بگه.

 

SETAYESH.MO

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/12/20
ارسالی‌ها
2,231
پسندها
16,606
امتیازها
44,373
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • نویسنده موضوع
  • #8

- ببین میشه یه خواهشی ازت بکنم؟ میشه دیگه نیای، میشه؟ میشه ولم کنی و دیگه نیای؟
- پری وایسا باید به حرفام گوش بدی، خواهش می‌کنم گوش بده من باهات حرف دارم.
- دیگه نیا دنبالم رادمان این آخرین حرفمه.
- پری دوست دارم صد سالم بگذره تو تنها شاه‌ نشینه قلبمی! پس بدون حتی با رفتنم چیزی از عشقت تو قلبم کم نمیشه پس انقدر من و از خودت نرون، من دوست دارم هزارسالم بگذره سلولای بدنم همه فریاد می‌زنن و میگن دوست دارم.
- خداحافظ
- پری؟
- خداحافظ رادمان
- آخه چرا؟
- رادمان باهم بودن ما مثل ترشح ماده دوپامین می‌مونه و سم تولید می‌کنه و تهش جفتمون پشیمون می‌شیم اما زمانی که اون سم اثر کرده و تا مغز استخونمون و به سیاهی کشیده پشیمون می‌شیم زمانی که خیلی دیره! پس برو خدانگهدار.

 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] (Luna)

موضوعات مشابه

عقب
بالا