- ارسالیها
- 109
- پسندها
- 650
- امتیازها
- 3,803
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #41
با صدای دادو فریاد من چندتا از بادیگاردا اومدن داخل و سعی کردن منو از اون عوضی جدا کنن تا نکشتمش ولی خون جلو چشمامو گرفته بود و همهرو پس میزدم. بعد از مدتی کتککاری به یاد سحر محکم کوبیدمش زمین و سمت اون رفتم آروم پتو رو رو تنش کشیدم و گفتم:
- این پسرو همینجا بزارید و زود به آقا بگین بیاد.
یکی از پسرا نزدیک شد و گفت:
- پسر چرا خودتو درگیر کردی؟ بزار کمکت کنم.
عصبی نگاهی بهش کردم که ازم فاصله گرفت و رفت. منم وارد سرویس شدم که صدای شلیک اومد عصبی پوزخندی زدم:
- دیر شددد بازهم انقدر دیر رسیدم که یکی دیگه از عزیزام جلو چشمم تباه شد
آبی به صورتم زدم و از دستشویی خارج شدم.
همه دستاشونو بالای سرشون گذاشته بودن و به همکارام نگاه میکردن. بدون اینکه اجازه حمله یا خروج به کسی بدن همهرو...
- این پسرو همینجا بزارید و زود به آقا بگین بیاد.
یکی از پسرا نزدیک شد و گفت:
- پسر چرا خودتو درگیر کردی؟ بزار کمکت کنم.
عصبی نگاهی بهش کردم که ازم فاصله گرفت و رفت. منم وارد سرویس شدم که صدای شلیک اومد عصبی پوزخندی زدم:
- دیر شددد بازهم انقدر دیر رسیدم که یکی دیگه از عزیزام جلو چشمم تباه شد
آبی به صورتم زدم و از دستشویی خارج شدم.
همه دستاشونو بالای سرشون گذاشته بودن و به همکارام نگاه میکردن. بدون اینکه اجازه حمله یا خروج به کسی بدن همهرو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش