- ارسالیها
- 109
- پسندها
- 650
- امتیازها
- 3,803
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #51
همونطور با صورتی سرخ به سمت آشپزخونه رفت که اصلان گفت:
- چیکار کردی با دختره مردم که سرخ و سفید شد انقدر؟
مظلوم گفتم:
-هیچییی.
چشاشو ریز کرد و گفت:
- من که تورو میشناسم وِزه!
یهو جفتمون باهم زدیم زیر خنده.
بالاخره دورهمی تموم شد و ما خسته رسیدیم خونه. عسل وارد آشپزخونه شد تا آب بخوره منم پشت سرش وارد شدم و گفتم:
- عسل.
در حالی که لیوان دستش رو از آب پر میکرد گفت:
- هوم؟
- تو عاشق آرمان شدی؟!
یهو آب پرید تو گلوش و به سرفه افتاد. چندتا ضربه به پشتش زدم که سرحال اومد و گفت:
- چرا یهویی سوال میپرسی؟
- ببخشید که انقدر هول میکنی وقتی حرفش میشه.
بیشعوری نثارم کرد که گفتم:
- نه جدی دوستش داری؟
- خب چجوری بگم...
دستشو گرفتم و رو صندلی نشوندمش خودمم مقابلش نشستم:
- هرجور که راحتی بگو.
- خب...
- چیکار کردی با دختره مردم که سرخ و سفید شد انقدر؟
مظلوم گفتم:
-هیچییی.
چشاشو ریز کرد و گفت:
- من که تورو میشناسم وِزه!
یهو جفتمون باهم زدیم زیر خنده.
بالاخره دورهمی تموم شد و ما خسته رسیدیم خونه. عسل وارد آشپزخونه شد تا آب بخوره منم پشت سرش وارد شدم و گفتم:
- عسل.
در حالی که لیوان دستش رو از آب پر میکرد گفت:
- هوم؟
- تو عاشق آرمان شدی؟!
یهو آب پرید تو گلوش و به سرفه افتاد. چندتا ضربه به پشتش زدم که سرحال اومد و گفت:
- چرا یهویی سوال میپرسی؟
- ببخشید که انقدر هول میکنی وقتی حرفش میشه.
بیشعوری نثارم کرد که گفتم:
- نه جدی دوستش داری؟
- خب چجوری بگم...
دستشو گرفتم و رو صندلی نشوندمش خودمم مقابلش نشستم:
- هرجور که راحتی بگو.
- خب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر