- ارسالیها
- 109
- پسندها
- 650
- امتیازها
- 3,803
- مدالها
- 6
- نویسنده موضوع
- #81
چندتا نفس عمیق کشیدم تا حالم سر جاش بیاد و در همون حال گفتم:
-هیچی... خوبم مرسی.
نفس عمیقی کشید و بعد از دور انداختن وسایلا، حرکت کرد.
با رسیدنمون به شرکت، از میعاد تشکری کردم و پیاده شدم که صدام زد:
- کارِت تموم شد به خودم زنگ بزن بیام دنبالت با تاکسی جایی نرو باشه؟
مطیع، سری تکون دادم و به سمت شرکت حرکت کردم.
***
میعاد
- میعاد تو دیوونه شدی؟ میدونی با اومدن اون دختر به خونهات، ممکنه خودت هم هدف این آدما قرار بگیری؟
- برام مهم نیست!
-میعاد... میگم بحث جونته بعد تو میگی مهم نیست؟!
- شهرام اون یه دختره تنهاس تو این کشور... نمیتونم اجازه بدم که تنها تو خونهای بمونه که هر لحظه یه نفر میتونه درش رو باز کنه و تهدیدش کنه! یا حتی جونشو...
نتونستم ادامه بدم و محکم دستمو بین موهام کشیدم.
-...
-هیچی... خوبم مرسی.
نفس عمیقی کشید و بعد از دور انداختن وسایلا، حرکت کرد.
با رسیدنمون به شرکت، از میعاد تشکری کردم و پیاده شدم که صدام زد:
- کارِت تموم شد به خودم زنگ بزن بیام دنبالت با تاکسی جایی نرو باشه؟
مطیع، سری تکون دادم و به سمت شرکت حرکت کردم.
***
میعاد
- میعاد تو دیوونه شدی؟ میدونی با اومدن اون دختر به خونهات، ممکنه خودت هم هدف این آدما قرار بگیری؟
- برام مهم نیست!
-میعاد... میگم بحث جونته بعد تو میگی مهم نیست؟!
- شهرام اون یه دختره تنهاس تو این کشور... نمیتونم اجازه بدم که تنها تو خونهای بمونه که هر لحظه یه نفر میتونه درش رو باز کنه و تهدیدش کنه! یا حتی جونشو...
نتونستم ادامه بدم و محکم دستمو بین موهام کشیدم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش