داستان کودکانه داستان کوتاه کودکانه موش، خروس و گربه

  • نویسنده موضوع Aby_ZM
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 0
  • بازدیدها 206
  • کاربران تگ شده هیچ

Aby_ZM

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
28/6/20
ارسالی‌ها
1,893
پسندها
9,199
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
داستان کوتاه کودکانه موش، خروس و گربه

روزی روزگاری یک موش کوچولو و بی تجربه راه افتاد تا کمی توی مرزعه بگرده و سر و گوشی آب بده.

همینطوری که داشت راه میرفت و اطرافش رو نگاه میکرد یک خروس دید.

اون که تا حالا خروس ندیده بود،

با خودش گفت:

"وای چه موچود ترسناکی!

عجب نوک و تاج بزرگی!

حتما حیوون خطرناکیه. باید سریع فرار کنم."

بعد هم موش کوچولو دوید و رفت.

کمی جلوتر موش کوچولو به یک گربه رسید.

اون تا حالا گربه هم ندیده بود.

پیش خودش گفت:

"این چقد حیوون خوشگلیه!

عجب چشمایی داره.

چقدر دمش خوشرنگه."

همینطوری داشت به گربه نزدیکتر میشد که مامان موش کوچولو از راه رسید و سریع اونو با خودش به خونه برد.

موش کوچولو برای مادرش تعربف کرد که چه حیوون هایی رو دیده.

مادرش بهش گفت:

"ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aby_ZM
عقب
بالا