دوئل سی و چهارم| جرج ویزلی و الیویا شاردلو

[Your Pluto]

جمله‌اش را بارها و بارها تکرار کرد، اما انگار مروارید گوش‌هایش کَر شده بود! نفس عمیقی کشید و بی‌توجه به رهگذران، دستان یارش را گرفت و راه افتاد. خود هم می‌دانست که دل‌باخته و شیدای همین حرارت دستان است!

---

رهگذران
نفس عمیق
حرارت

نفس عمیقی کشید و به رهگذران خیره شد. رهگذرانی که هر یک به سمتی گام برمی‌داشتند و هر یک در پی اهدافی متفاوت بودند.
حرارت هوا روبه بالا بود! عرق گرمی که روی پیشانی‌اش جا خوش کرده بود را با دستمالی کنار زد.
آهی کشید و خود را با ازدحام رهگذران یکی کرد؛ حالا او هم یک رهگذر بود که می‌رفت و کسی نمی‌دانست به کجا!
____________
ازدحام.
اهداف.
پیشانی.

 

[Aby_ZM]

نفس عمیقی کشید و به رهگذران خیره شد. رهگذرانی که هر یک به سمتی گام برمی‌داشتند و هر یک در پی اهدافی متفاوت بودند.
حرارت هوا روبه بالا بود! عرق گرمی که روی پیشانی‌اش جا خوش کرده بود را با دستمالی کنار زد.
آهی کشید و خود را با ازدحام رهگذران یکی کرد؛ حالا او هم یک رهگذر بود که می‌رفت و کسی نمی‌دانست به کجا!
____________
ازدحام.
اهداف.
پیشانی.

به دنبال بزرگ‌ترین اهداف زندگیش گام بر می‌داشت. در ازدحام کارآموزان جدید شرکت انگار گم شده بود! عرق پیشانیش را پاک کرد و با سرعت، فرم استخدامی را از منشی بی‌اعصاب گرفت و خارج شد.

---

کارآموزان
منشی
شرکت

 

[Ms.Azar]

پایان دوئل


پست‌ها رو بررسی می‌کنم و برنده رو اعلام می‌کنم

 

[Ms.Azar]

وارد معدن شدم که با ورودم همه دست از کار برداشتن و بهم سلام کردن.
یه نفر نزدیکم شد و گفت:
- قربان پیازهارو آوردن!
و اشاره‌ای به سمت غربی معدن کرد. به اون سمت گام برداشتم و رو بهش گفتم که در گونی‌هارو باز کنه.
به محض اینکه در گونی باز شد سیلی از سوسک از گونی بیرون اومد.
با تعجب به صحنه رو به رو خیره بودم که سوسکا به سمتم هجوم آوردن.
_____________
کلمات: خورشید.
میمون.
مرگ.

19.5

و کسی نمی‌داند که خورشید، همانند مرگ می‌ماند! بال‌های زردش برای یک میمون همانند پتوی نرم است و...
اما برای یک‌ خون‌آشام، این بال‌های زرد مانند خنجرهای...

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Ms.Azar]

نفس عمیقی کشید و به رهگذران خیره شد. رهگذرانی که هر یک به سمتی گام برمی‌داشتند و هر یک در پی اهدافی متفاوت بودند.
حرارت هوا روبه بالا بود! عرق گرمی که روی پیشانی‌اش جا خوش کرده بود را با دستمالی کنار زد.
آهی کشید و خود را با ازدحام رهگذران یکی کرد؛ حالا او هم یک رهگذر بود که می‌رفت و کسی نمی‌دانست به کجا!
____________
ازدحام.
اهداف.
پیشانی.

19.75

به دنبال بزرگ‌ترین اهداف زندگیش گام بر می‌داشت. در ازدحام کارآموزان جدید شرکت انگار گم شده بود! عرق پیشانیش را پاک کرد و با سرعت، فرم استخدامی را از منشی بی‌اعصاب گرفت و خارج شد....

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Ms.Azar]

نتیجه:
جرج ویزلی از تیم گریفیندور برنده این دوئل شد

تبریک جرج
Aby_M

جاستین فینچ فلچلی
_مسئول دوئل_​