• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اِدمان | مریم شکیبائی کاربر انجمن یک رمان

Maryam.Shakibaei

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/7/20
ارسالی‌ها
266
پسندها
5,994
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
راه را با نواختن صدای اندک پاشنه‌ی کوتاه کفشم با کف سالن طی می‌کنم. زودتر از من می‌نشیند.
- چه عجب؛ از این طرفا!
مانند خودش ابروی کوتاهم را بالا می‌اندازم.
- عجب از ماست یا از شما؟!
لبخندی بر چهره می‌نشاند. رگه‌های مشکی در ریشِ کوتاهش کمتر از قبل شده و چهره‌اش جا افتاده‌تر.
- کنایه می‌زنی دخترجان!
چشم می‌دوزم به چشمان آبی که حالا چین‌های اطرافش عمیق‌تر شده. بند چرمی کیفم را در دستم مشت می‌کنم. در برابر نگاه راسخ این مرد نباید ضعیف جلوه کنم. بی توجه به حرفش می‌گویم.
- راستش اومدم راجب سهند باهاتون حرف بزنم.
ابروهای بلندِ جوگندمیش به هم می‌پیوندند.
- فکر کنم پیش‌تر حجت رو باهات تموم کردم!
خودم را کمی روی مبل سلطنتی جلو می‌کشم. چشمان مشکی‌ام بی‌قرار در صورت کشیده‌اش دو دو می‌زند.
- چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/7/20
ارسالی‌ها
266
پسندها
5,994
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
طولانی پلک بر هم گذاشته و نفسی می‌گیرم. حالا که دقت می‌کنم کمرش هم قدری خمیده شده. بی‌توجه به حرفش حرف خود را ادامه می‌دهم.
- الان دارم از مجلس ختم میام. حمید؛ فکر کنم بشناسینش.
مکثی می‌کنم تا تاییدش را بگیرم. چشم ریز می‌کند. متفکر و با شک زمزمه می‌کند:
- همون رفیق نابابِ سهند؟!
لب‌هایم را روی هم فشار داده و سری بالا و پایین می‌کنم.
- درسته! من نمی‌خوام این سرنوشت رو برای سهند ببینم.
تعجب را از ابروهای بالا پریده‌اش می‌توانم بخوانم. می‌شود غم را در نی‌نی چشم‌هایش دید اما به رو نمی‌آورد. سرانجام دست از کلنجار رفتن با شیشه‌های عینکش برداشته و آن را روی چشم می‌گذارد.
- خدا به خانوادش صبر عنایت کنه. فکر کردی من از غرق شدنِ سهند خوشحالم؟ اما اون این آرامش رو با تو داره! باید آرامشش رو بهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/7/20
ارسالی‌ها
266
پسندها
5,994
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
متقابلا لبخندی به رویش می‌پاشم. با تمامِ سختگیری‌هایش، منطقی بودن نقطه‌ی مشترکی است که رابطه‌مان را حفظ می‌کند. حیاط طویل خانه را طی می‌کنم. آبیِ آسمان گرفته شده و درمیان تیرگی‌اش حضور ابرهای بغض‌آلود پیداست. قطرات باران بر صورتم می‌نشیند. دیگر باران را دوست ندارم؛ به هزار و یک دلیل! اولین تاکسی که می‌ایستد را سوار می‌شوم. باد سردی از شیشه‌ی جلو به صورتم خورده و چند تارِ جهیده بر پیشانیم را می‌رقصاند. شاید عجیب به نظر برسد یا به قول خاله ثریا، احمقانه! اما با تمام تشویش‌ها، در شلوغیِ خیابان دلم پر‌ می‌کشد برای آرامش خانه!
تاکسی سر کوچه می‌ایستد. جایی برای رد شدن ماشین نیست در کوچه‌ای که حریم رودخانه‌ای خشک شده است و فاصله‌ی چندانی با آن ندارد. باران شدید‌تر از قبل شده. کلید می‌اندازم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/7/20
ارسالی‌ها
266
پسندها
5,994
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
پشت سرش راه می‌افتم. در را طبق معمول با فشار زیاد به داخل هل می‌دهد. کفش‌ها را با خود به خانه می‌‌آورم و در جاکفشیِ فلزیِ پشت در می‌گذارم. کیفم را روی زمین گذاشته و با همان دستمال چهارخانه، پشت گردنش را خشک می‌کند. قطرات باران روی شیشه‌های گِلی شده‌ی در سر می‌خورند.
- اگه تو حالته بریم تو بارون قدم بزنیم؛ هوم؟
چشمان قهوه‌ای رنگش را باریک‌تر از آنچه هست می‌کند و ادامه می‌دهد.
- قدم زدن تو بارونو دوست داشتی همیشه.
لبخندم را بر چهره حفظ می‌کنم اما قلبم پوزخند می‌زند. سهند هنوز هم با منِ دو سال قبل زندگی می‌کند انگار. با همان علایق! قلبم می‌خواهد از سینه بیرون بیاید و فریاد بزند دیگر هیچ بارانی برایم لذت بخش نیست! مغزم اما این روزها هر توجهی را جوانه‌ای از امید برای بهبودی می‌داند. کوتاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/7/20
ارسالی‌ها
266
پسندها
5,994
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
ورودیِ آشپزخانه دقیقا کنار در ورودیست و سریع می‌توانم از میان کابینت‌های فلزیِ زنگار گرفته، لگنِ پلاستیکی را بیرون بکشم. پا تند می‌کنم تا فرشِ محبوبم بیش از این خیس نشود. هنوز پایم را از ورودیِ آشپزخانه بیرون نگذاشته‌ام که سنگینیِ چیزی را بر شال مشکیِ کلفتم حس می‌کنم و در پیِ آن خیسی‌ای که به فرق سرم می‌رسد. لگن را به سهند می‌رسانم.
- اینو بگیر؛ فکر کنم سقف آشپزخونه‌ هم چکه می‌کنه.
برمی‌گردم تا فکری به حال خیس نشدن گلیمِ آشپزخانه کنم. صدای طنزآلودش را از پشت سرم می‌شنوم.
- خداوکیلی خونه از این رمانتیک‌تر دیده بودی؟! قدم زدن زیر بارون نمی‌خوایم که؛ خونمون خودش یه پا آسمونه نُروژه!
صدای برخورد قطرات باران به سطح داخلیِ لگن روی اعصابم می‌دود. کاش همه چیز را به مسخره نگیرد تا بیش از این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/7/20
ارسالی‌ها
266
پسندها
5,994
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
لباس‌هایم را در آورده و از جالباسیِ ایستاده‌ی گوشه‌ی اتاق آویز می‌کنم تا خشک شوند. این اتاق تنها جاییست که سقف آهنی و گچ خورده‌اش ترس از فرو ریختن را بر دلم نمی‌اندازد.
درحالی که کشک بادمجانِ باقی‌مانده از ظهر را روی گاز گرم می‌کنم، سهندی که دقایقی‌ست کنار بخاری خود را مشغول کرده مورد خطاب قرار می‌دهم.
- میگم مگه چند ماه پیش سقف رو قیرگونی نکرده بودی تو؟!
کاغذ را بین دو کف دستش گذاشته و لول می‌کند.
- روغن سیاه زده بودم کل پشت بوم رو. نمی‌دونم از کجا راه پیدا کرده!
صدای جلز و ولز غذا که با صدای باران آمیخته می‌شود، غر می‌زند:
- خوبه بابا انقدر گرم نکن اونا رو. کشک بادمجون سردش خوبه!
و سرش را با ولع تکان می‌دهد. قاشق چوبیِ حرارت گرفته را در قابلمه‌ی تفلون چرخی می‌دهم.
- من از غذای سرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/7/20
ارسالی‌ها
266
پسندها
5,994
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
آستین‌های بلندِ بلوز بافتم را در مشت می‌فشارم. همچنان چشمان گردم خیره می‌ماند به ضرباتِ سیل به درِ کم‌جان. حضور سهند را کنارم حس می‌کنم. سرعتِ باران به قدری بالا رفته که گویا آسمان یکپارچه دریا شده و به زمین می‌ریزد. این باران بی‌سابقه است! آب از لا به لای آجرها به داخل حیاط می‌ریزد. با ترس به نیم‌رخ سهندی که انگار قالب تهی کرده است می‌نگرم. سیبک گلویش بالا و پایین می‌شود.
- خدا خیلی مجلسی امشب فرمونو گرفته روی ما!
نفس‌هایم از ترس به شماره می‌افتد. این خانه تاب و توان ایستادن در برابر سیل را ندارد. آن هم وقتی در حریم رودخانه است و خطرناک‌تر از هرجای دیگر.
- این آبا چرا نمیره به اون چاهکِ لعنتی!
چشم از رو به رویش نمی‌گیرد. گوشه‌ی ابروی بلندی که دنباله‌اش به پایین کشیده شده را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/7/20
ارسالی‌ها
266
پسندها
5,994
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
یک دستم را به کمر زده و دست دیگرم را شاکی در هوا تاب می‌دهم.
- چیزی نشده؟! رسما داره خونه رو آب می‌بره و ما هیچ‌کاری نمی‌کنیم؛ چیزی نشده؟! از نظر تو دقیقا اتفاق چیه؟
دستم از حرکت ایستاده و کنار تنم رها می‌شود. ولوم صدایم کمی پایین می‌آید. انگار چیزی گلویم را چنگ انداخته و می‌فشارد؛ و من عجیب ناتوانم در برابرش.
- مصیبت از در و دیوار این زندگی کوفتی می‌باره؛‌ اصلا درک می‌کنی؟!
چقدر دل‌نازک شده‌ام این روزها. شاید کاسه‌ی تحملم لبریز شده؛ هر چه که هست، قطره‌ی سرکشی می‌شود که درون چشمم دور می‌خورد. نفسش را عمیق بیرون‌ می‌فرستد.
- خب الان میگی من چیکار کنم؟ راهی نداریم به جز اینکه صبر کنیم تا آب پایین بره.
با کف دست بینی قوس‌دار و کشیده‌اش را می‌خاراند. حالش را می‌فهمم اما هنوز هم آرامشش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/7/20
ارسالی‌ها
266
پسندها
5,994
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
لبخندی ناخودآگاه لبان کوچک و برجسته‌م را فرا می‌گیرد. با تمام بدقلقی‌ها سرش برود قولش نمی‌رود و من همیشه این‌گونه اخلاق‌هایش را می‌ستایم. انگشت‌هایم به کندی روی حروف صفحه حرکت می‌کنند. هیچ‌وقت در کار با موبایل سریع نبودم.
- باشه حتما. خیلی ممنون.
دیگر پیامی از جانبش دریافت نمی‌کنم. تکیه می‌کنم به دیوار پشتی و نگاه می‌دوزم به استکان‌های چاق و کوتاه قامتی که از چای گیلاسی پر شده‌اند.
- سهند!
درحالی که به پهلو دراز کشیده و وزنش را روی آرنجش انداخته «هوم» کوتاهی از بین لبانش خارج می‌شود. نفسی می‌گیرم.
- میگم... پیش یه دکتر وقت گرفتم؛ فردا با هم بریم.
جمله‌ام را خبری بیان می‌کنم؛ بدون هیچ ردی از سوال. آرنجش را برداشته و کمی خودش را بالا کشیده و نگاهم می‌کند.
- دکتر چرا؟ ببین سپیده اگه برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا