- تاریخ ثبتنام
- 10/7/21
- ارسالیها
- 1,641
- پسندها
- 20,575
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 22
- سن
- 21
سطح
28
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #121
(ایزابلا)
دستم را در دست دیان قرار دادم و مانند همیشه، آرام و با وقار، از کالسکه، پایین آمدم. بیاختیار، دوباره بهم خیره شدیم. او طبق معمول غرق من شده بود و من! من به آینده باشکوهی که، مسببش دیان بود و میتوانستم بسازم فکر میکردم. لبخند مصنوعیای، به رویش پاشیدم که به خودش آمد. خندان گفت:
- اونقدر زیبا شدی که نمیتونم، حتی یه لحظه چشم از روت بردارم.
در جوابش با خنده و ناز گفتم:
- اما اینجا جاش نیست.
تک خندهای کرد و طبق معمول بازویش را به طرفم گرفت. من هم طبق معمول، دستم را، دور بازویش حلقه کردم. دیان خطاب به نگهبانها، ندیمهها و غلامها گفت:
- نیازی نیست، شما بیاید؛ من و ملکهام میخوایم کمی تنها باشیم.
یکی از نگهبانها سریع به حرف آمد:
- ولی سرورم، این...
دستم را در دست دیان قرار دادم و مانند همیشه، آرام و با وقار، از کالسکه، پایین آمدم. بیاختیار، دوباره بهم خیره شدیم. او طبق معمول غرق من شده بود و من! من به آینده باشکوهی که، مسببش دیان بود و میتوانستم بسازم فکر میکردم. لبخند مصنوعیای، به رویش پاشیدم که به خودش آمد. خندان گفت:
- اونقدر زیبا شدی که نمیتونم، حتی یه لحظه چشم از روت بردارم.
در جوابش با خنده و ناز گفتم:
- اما اینجا جاش نیست.
تک خندهای کرد و طبق معمول بازویش را به طرفم گرفت. من هم طبق معمول، دستم را، دور بازویش حلقه کردم. دیان خطاب به نگهبانها، ندیمهها و غلامها گفت:
- نیازی نیست، شما بیاید؛ من و ملکهام میخوایم کمی تنها باشیم.
یکی از نگهبانها سریع به حرف آمد:
- ولی سرورم، این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش