• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پرتوی ماه | آتنا سرلک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع آتنا سرلک
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 176
  • بازدیدها 4,910
  • کاربران تگ شده هیچ

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
***
دستش را از دست پرویز خان که با چشم های حریص بهش زل زده بیرون می‌کشد. آنقدر حس انزجار دارد که گویی دستش نجسی ای را لمس کرده است ‌‌.
- کارت عالی بود امشب واقعا لذت بردم. خوب حال اون مردک عرب رو گرفتی! اگه به سفارش بالا دستی ها نبود ... بگذریم.
دستش را روی شانه‌ی پهن تیرداد می‌گذارد. تیرداد با خود می اندیشد اگر آن مرد یک مهره‌ی سوخته نبود باز هم با او اینگونه برخورد می‌کرد؟
- به زودی ترتیب یک ملاقات رو میدم.
به تکان دادن سرش اکتفا می‌کند آنقدر خشمگین است که می‌ترسد زبان باز کند و این مرد و تمام حاظرین آن محفل فساد را به باد ناسزاهایش بگیرد. بدون کوچکترین تغییری در چهره ی سردش به همراه به ظاهر بادیگاردهایش که هر دو از ستوان های اداره هستند با گام های بلند مسیر خروج را در پی می‌گیرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
*** مهفام
مستأصل و با استرس در خیابان تاریک چشم می‌گرداند. بغضش آنقدر سنگین است که هر لحظه امکان شکستنش وجود دارد. هر دم ماشینی از آن بچه ژیگول های مهمانی جلوی ‌پایش سبز می‌شوند. تیکه بارش می‌کنند و با پیشنهادهای بی‌شرمانه می‌خواهند او را سوار بر ماشین کنند. حس انزجار تمام وجودش را در برگرفته است گویی از خود سیر شده است که هر دم آرزو می‌کند همینجا در همین خیابان جان بدهد و از فشار این همه بی‌رحمی خلاص شود. برای هزارمین بار در دل فرزاد را لعنت می‌فرستد که او را مجبور به پخش مواد در مهمانی کرده و حال خود به دنبال المیرا رفته است. با توقف پژوی مشکی رنگی درست جلوی پایش، لرزی کرده وبا مشت کردن دستانش با عجله چند قدمی جلو می‌رود. ماشین چراغ داده و بوق می‌زند، با اینکه ترس در دلش لانه کرده اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
***
بوی دود و سوختگی کل خیابان را در بر گرفته است و رقص آژیر آمبولانس‌ و آتشنشانی فضای نیمه تاریک را روشن کرده‌. مهفام نگاه هراسانش را روی جمعیت جمع شده که اکثرا پسرهای جوان هستند می‌چرخاند. در آخر روی تابلوی خوابگاه پسران ثابت می‌کند. چندی بعد علی به همراه تیرداد از نوارهای زرد رنگ عبور می‌کنند و قلب مهفام با دیدن چهره‌ی عصبی‌اش به تپش می‌افتد.
تیرداد کلافه دستی به موهای پخش شده روی پیشانی‌اش می‌کشد. از بوی سوختگی معده‌اش به هم ریخته و دلش می‌خواهد از ته دل عق بزند.
- چطور می‌تونی ازم بخوای خودم رو کنترل کنم علی؟ یک نفر دیگه هم قربانی شد به همین سادگی!
علی دستی به صورت تازه اصلاح شده‌اش می‌کشد و در برابر تیرداد خشمگین سکوت می‌کند خودش هم کاملا گیج شده است.
تیرداد با حس خفگی دو دکمه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
نگاه مهفام اما هنوز به جای خالی تیرداد است و قلبش از طرز ترسناک نگاهش در دهانش می‌کوبد.
چند لحظه بعد علی سراسیمه وارد ماشین شده و درحالی که کمربندش را می‌بندد میگوید:
- ببخشید شما معطل شدید، ماموریت خبر نمیکنه اگر اورژانسی نبود نمیومدم.
زیر چشمی ظاهر آشفته‌اش را از نظر می‌گذراند و مردد می‌پرسد.
- اونجا چه اتفاقی افتاده بود؟
نیم نگاهی به چهره‌‌ی رنگ پریده‌ی مهفام می‌اندازد وپایش را روی پدال گاز می‌فشارد. سعی می‌کند بحث را منحرف کند.
- چیز خاصی نبود‌...مهم اینه الان شما رو زود برسونم وگرنه‌ سرگرد ... .
دستش را روی گردنش گذاشته و به معنی بریدن چپ و راست می‌کند.
از این حرکت علی لبخند محوی روی لبانش نقش می‌بندد پس او هم مثل مهفام از تیرداد می‌ترسد حق هم دارد هیچ کس دوست ندارد آن چشم‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
*** مهفام
بوی خاک و سیمان در مشامش می‌پیچدو به خاک خواهرش که حالا مزین به سنگ قبر با شعرنوشته‌ای پرسوز شده است می‌نگرد. از مرد تشکر کرده و بعد از حساب کردن پول کنار سنگ قبر تازه نصب شده جای می‌گیرد. آهی از اعماق قلب سوخته اش می‌کشد. گل های رز سرخ رنگ را آرام آرام پر پر کرده و روی سنگ می‌ریزد.
- مبارک باشه خواهرم ...خیلی دلم می‌خواست این جمله رو وقتی بهت بگم که لباس سفید عروسی پوشیده‌ باشی... .
از تماس انگشتان ظریفش با سنگ سرد بر خود می‌لرزد. بغض همچون خنجری گلویش را خراش می‌دهد و اشک بر چهره‌ی استخوانی‌اش جاری‌ می‌شود.
- یادته همیشه وقتی بچه بودیم می‌گفتی دوسداری یک تاج از گل رز داشته باشی؟ همیشه عاشق گل رز بودی. ولی من هیچ وقت دوستش نداشتم... .
تلخندی می‌کند.
- آخه عمرش خیلی کوتاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
- تولدت مبارک تیرداد.
صدای کودکانه نفس میان دست و سوت جمعیت حاظر که همه دختر خاله و پسر دایی هایش هستند گم می‌شود. گویی یک سطل آب یخ رویش خالی کرده اند، مبهوت روی حاظرین چشم می‌چرخاند و روی چهره‌ی آرایش کرده‌‌ی پریسا زوم می‌شود.
ذهنش تقویم را ورق می‌زند پنجمین روز از دی ماه، پس تولدش فرا رسیده و او در انبوه پرونده ها باز هم آن را فراموش کرده. هرچند که سالهاست این روز برایش اهمیتی ندارد.
نفس را در آغوش می‌کشد و با وسواس از بالا تا پایین نظاره اش می‌کند تا از سالم بودنش اطمینان حاصل کند.
- حالم خوبه فقط می‌خواستیم سوپرایزت کنیم.
کمی به سمتش خم شده و با خنده می‌گوید:
- البته به پیشنهاد خاله پریسا!
حمید پسردایی‌اش که دقیقا هم سن اوست جلو آمده و به پشتش می‌زند‌.
- به‌به‌ آقا تیرداد بالاخره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
انگشت تهدید آمیزش را پس کشیده و با غیض عقبگرد می‌کند.
گاهی نمی‌دانی از دست داده‌ای یا از دست رفته‌ای! اشک‌هایش بی‌محابا بر روی گونه های برجسته‌اش جاری می‌شوند و مردمک عسلی لرزانش قامت بلند و هیکلی تیرداد را نظاره می‌کند.
قلب سرکشش اما سر ناسازگاری بر می‌دارد و بی امان این عشق کهنه را فریاد می‌کشد. محال است اینبار به سادگی دست از سر تیرداد بردارد.
*** مهفام
با تنی رنجور و خسته بدون اینکه برق ها را روشن کند وارد خانه‌ی تاریک می‌شود. شاید دلش نمی‌خواهد جای خالی تابلوی نقاشی محبوبش روی دیوار بهش دهن کجی کند. کیفش را روی مبل پرت کرده و مسیر حمام را در پیش می‌گیرد. پاهایش از درد ذوق ذوق می‌کند، چشم هایش از شدت اشک‌هایی‌ که ریخته‌ می‌سوزد و گویی ماه گرفته است که نقره‌ای درخشان چشمانش اینگونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
نگاهش همچون سطل آب سردی است که در یک روز تابستانی بر رویش خالی شده است.لرزی کرده، سریع پرده را انداخته و لب برجسته‌‌ی خوش حالتش را به دندان می‌گیرد.با دست محکم بر پیشانی بلندش می‌کوبد و خود را به باد ناسزا می‌گیرد.
چندی بعد روی صندلی شاگرد کنار تیرداد جای گرفته و شرم زده نیم رخ جدی‌اش را می‌نگرد.
- پس قصد داشتی تلفنم رو جواب ندی!
قلبش در دهانش کوبیده و گونه هایش رنگ می‌گیرند. هول زده و با استرس کلمات را ادا می‌کند.
- ن...نه...من فقط... دستم بند بود.
مستقیم در چشم های مهفام خیره می‌شود و یک تای ابروی خوش حالتش را بالا می‌فرستد.
- بند دید زدن از پنجره؟
چشم هایش که گرد می‌شوند خنده‌ای همچون نسیم از چهره‌‌ی تیرداد عبور می‌کند. قطع به یقین سراب دیده است وگرنه تیرداد با هر گونه لبخندی غریبه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
در سکوتی سلسله‌وار، به نقره‌ای خوشرنگ مهفام خیره می‌شود. جنگل سبزش بر خلاف همیشه آرام است و خستگی در اعماقش لملمه می‌زند. مهفام تاب نگاه خیره‌اش را نمی‌آورد و برای پس زدن جو نامساعد بینشان دوباره پیش قدم می‌شود.
- هوا داره سردتر میشه... اگه حرفی ندارید برگردیم.
چه بگوید وقتی خودش هم نمی‌‌داند چرا دخترک را به این محلی که سرتاسر برایش خاطره‌‌ است کشانده؟ چه بگوید وقتی میان انبوه بغض ها و دردهایش ناخواسته جلوی در خانه‌ی مهفام سبز شده و وقتی به خود آمده او را با خود به اینجا اورده است.
سرفه‌‌ای مصلحتی کرده و اخم هایش را در هم می‌کشد بهتر است ذهنش را معطوف ماموریت کند.
- در رابطه با ماموریت فرصت نشد که صحبت کنیم ... می‌خوام هرچی اونشب توی عمارت دیدی و شنیدی رو بهم بگی.
برای پر کشیدن آن همه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
***
ترس از دست دادن حس عجیبی است، وجودت همچون شهری می‌شودکه بر روی گسل زلزله بنا شده و هر لحظه بیم فرو ریختنش وجود دارد.
آن روز تیرداد مثل همیشه با کابوس هایش بیدار می‌شود و می‌داند اتفاق بدی انتظارش را می‌کشد.
آبی به سر و صورتش می‌زند و اندکی از التهاب درونیش کاسته می‌شود اما چشم های سبزرنگش هنوز هم هاله‌ای از سرخی دارد. سرش را زیر شیر آب می‌گیرد و چشم هایش را می‌بندد.کی قرار است از دست این کابوس ها رها شود خدا می‌داند. امروز کارهای زیادی برای انجام دادن دارد باید به اداره برود و آن نامه را مورد بررسی قرار دهد، حرفای مهفام را کنار هم بگذارد و در نتیجه در جلسه ی سرهنگ شرکت کند. در کنار همه‌ی این‌ها سردرد و فکر مشغولش به آن دختر در کافه نوید یک روز سخت را می‌دهد.
بعد از خشک کردن موهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : آتنا سرلک

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا