• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پرتوی ماه | آتنا سرلک کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع آتنا سرلک
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 176
  • بازدیدها 4,911
  • کاربران تگ شده هیچ

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
نگاهش را از خیابان نم زده به دخترک نحیف که روی تخت سفید رنگ دراز کشیده می‌دوزد.
صورت سفیدش رنگ پریده تر از قبل به نظر می‌رسد و مژ‌ه‌های مشکی‌اش روی گونه‌ی استخوانی‌اش سایه انداخته است.
دستی لای موهایش کشیده و با غیظ نگاهش را از سرم نیمه تمام می‌گیرد. از بوی تند آمپول و الکل چینی به بینی عقابی‌اش افتاده و ناخودآگاه از سوزش ریه اش سرفه‌ای می‌کند. دخترک به آرامی چشم‌هایش را می‌گشایدو با اولین چیزی که مواجه می‌شود دوتا تیله‌ی سبز شفاف بی‌احساس است. از نظرش می‌گذرد که در این لباس و شلوار مشکی چقدر رسمی تر بنظر می‌رسد. هنوز هم احساس ضعف و کرختی دارد کمی خودش را جابه‌جا کرده و با صدایی که از ته چاه در می‌آید می‌گوید:
- همه چیز رو بهتون میگم فقط لطفاً اجازه بدید ... .
لب پایینش را به دندان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
گلویش از شدت بغض جا خوش کرده درش می‌سوزد و سرش نبض میزند‌. نگاه بی‌احساس تیرداد دخترک را هدف گرفته است؛ چه می‌داند از غم عمیق دخترک؟ چه می‌داند از حسرت‌هایش و از تحقیرهایی که شده. سودای پول او را به این ورطه کشانده است وگرنه دختری هم‌سن او را چه به این‌کارها؟
سرفه‌ای مصلحتی کرده که نگاه غمگین دخترک میخ چشم‌هایش می‌شود.
- فرزاد...از اون برام بگو...لقبی، اسم مستعاری!
ترس در چشم‌های طوسی‌اش لم‌لمه می‌زند، کوبش بی‌امان قلبش شدت گرفته و هاله‌ای از ترس چهره‌اش را می‌پوشاند. آب بینی‌اش را بالا می‌کشد و با اکراه می‌گوید:
- لقبی که نداره...فقط فامیلش رو می‌دونم فرزاد ملکی...آها یادم اومد مالکی!
همین اسم کافی است تا آتشی در وجود تیرداد برپا شود و شعله‌هایش در چشم‌های سرخ رنگش زبانه بکشد.
صورت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
پژوی مشکی رنگش را درست جلوی در خانه‌ی دختر توقف می‌کند. نیم نگاهی به در سبز رنگ و رو رفته انداخته و نمای آجری‌اش را از نظر می‌گذراند.
- خونتون همین‌جاست؟
با صدای سرد تیرداد سرش را بالا گرفته و با دیدن محله‌ی قدیمی‌اشان که یک ماشین به زور وارد کوچه‌های تنگش می‌ود، نفسش را آه مانند بیرون می‌فرستد.
- بله همین‌جاست!
کاملاً به سمت دختر برگشته و به صورت رنگ پریده‌اش زل‌ می‌زند.
- ببین دختر فکر دور زدن منو از ذهنت بیرون کن...من همیشه انقدر با ملایمت باهات برخورد نمی‌کنم، هیچ‌کس...تکرار می‌کنم هیچ‌کس نباید از ملاقات ما با خبر بشه، تو امروز مثل همیشه رفتی پارک و جنساتو فروختی مفهوم؟
ماهک که کم مانده از ترس آن چشم‌های سبز رنگ و لحن خشن قالب تهی کند، به تکان دادن سرش اکتفا می‌کند؛ که با فریاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
**
درست در محل قرارهای ماهک روی نیم کت رنگ و رو رفته‌ای نشسته و با نگاه تیزش محیط اطراف را می‌پاید. بوی نم باران که با عطر گیاهان همراه شده مشمامش را نوازش می‌کند و اگر هر زمان دیگری بود برای خود قهوه‌ای خریده و با لذت جرعه جرعه آن را می‌نوشید.تا تلخی آن مایع گرم تلخی احوالش را همچون می‌کنی بشورد و ببرد. پارک نسبتاً خلوتی است، البته در آن هوای سرد آذر ماه همین انتظار هم می‌رود. نگاهش را در پارک چرخانده و در آخر روی جثه‌ی نحیف ماهک که با مردی جوون کنار درختی در حال بحث و جدل است ثابت می‌ماند. با فکر اینکه شاید آن مردم هم یکی از مشتری‌های ثابت دخترک است، دخالتی نکرده و کماکان در جایش می‌نشیند. اماکمی بعد دست سنگین مرد بر صورت نحیف ماهک فرود آمده و از این حرکت خون در رگ‌های تیرداد یخ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
در راه بندان مرکز شهر گیر افتاده است. ترافیک و دود سیاه و سفیدی که بر روی تهران سایه افکنده، اعصابش را بیش از پیش خدشه‌دار می‌کند. برای اولین بار دلش می‌خواهد همه چیز متوقف شود و فرار کند. فرار از خودش، از شغلش! دلش یک حاشیه‌ی امن و آرام می‌خواهد، به دور از تمام دلشوره‌ها و نگرانی‌هایش، روی صندلی راک محبوبش لم بدهد و قهوه‌ی تلخش را بنوشدو تا چشم کار می‌کند عین خیالش نباشد.
هوای سرد از پنجره‌ها وارد ماشین می‌شود و سرما در استخوان‌هایش رسوخ می‌کند. دخترک در بیمارستان تمام کرده بود؛ بخاطر دلسوزی‌اش است یا از دست دادن تنها سرنخ پرونده‌اش حسابی دچار تشویش است.
با صدای بوق‌های ممتد اعصاب خرد کن، دنده را جا زده و فوش زیر لبی نثار راننده بی اعصاب‌تر از خودش می‌کند. به عادت همیشه با یک دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
- رئیس تویی؟
سکوت تیرداد را که می‌بیند با قدم‌هایی بلند در حالی که چشم‌هایش را ریز می‌کندتقریباً به سمتش هجوم می‌آورد. چشم‌های سرخش در جنگل سبز پریشان تیرداد گره می‌خورد.
- بیا، بیا برو ببین خواهر جوونم رو چجوری پر پر کردن... .
لبه‌ی پالتوی بلند قهوه‌ای تیرداد را می‌کشدو تقریباً با جیغ می‌گوید:
- چرا وایستادی برو دیگه، برو ببین خواهر معصومم چه به روزش اومده... .
لحن دخترک آزارش می‌دهد و از طرفی بخاطر عزادار بودنش در برابر رفتارش سکوت کرده و آن را پای ناراحتی‌اش می‌گذارد. صورت پژمرده‌اش را از نظر می‌گذارند و صدای محکمش بلند می‌شود.
- متاسفم...ایشون امروز توی تصادف... .
میان حرفش می‌پرد و با دست چتری‌های کوتاه روی پیشانی‌اش را به هم می‌ریزد.
- تصادف؟ خواهر من بعد از این‌که وارد بیمارستان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
هدفون را از روی گوشش برمی‌دارد و به دست علی می‌دهد.
- چشم از مانیتور بر نمی‌داری، خودم برای بازجوییش میرم. تمام اطلاعات رو ریز به ریز یادداشت و پرونده رو برای ارائه‌ به دادگاه تکمیل می‌کنی. مفهومه؟
علی سری به نشانه‌ی تایید تکان می‌دهد.
- بله، خیالتون راحت قربان!
با قدم‌های بلند از اتاق کنترل خارج می‌شود و وارد راهروی نسبتا تاریک اداره می‌شود‌. سروان رضایی احترام نظامی برایش گذاشته و بعد از باز کردن قفل در اتاق بازجویی، کنار می‌ایستد تا تیرداد وارد شود.
عطر تلخش به آنی در فضای کوچک اتاق پخش شده و باعث می‌شود مرد جوان سرش را بالا بگیرد و به قیافه‌ی جدی تیرداد خیره شود. صدای قدم‌هایش سکوت اتاق را درهم می‌شکند، مثل همیشه صاف و بدون کوچکترین لغزشی قدم برمی‌دارد و نظامی بودنش را به رخ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
با پژوی مشکی رنگش وارد کوچه‌ی تنگ و کوچک پایین شهر می‌شود. ماشینش را جلوی دیوار سیمانی که مورچه‌ها رویش در حال حرکت اند پارک می‌کند. سوئیچ را دور انگشتش تابی داده و با قدم‌های بلند مسیر خانه‌ی ماهک را در پیش می‌گیرد.
زن های همسایه جلوی در خانه‌هایش مشغول قلیون کشیدن یا پاک کردن سبزی‌اند و بچه ها با لباس های نامرتب و کهنه در همان یک ذره جا فوتبال بازی می‌کنند. از میان چندزن همسایه که چادر رنگی به سر جلوی در آهنی زوار در رفته ایستاده و پچ‌پچ کنان داخل حیاط را می‌نگرند عبور می‌کند. توی حیاطی که از این سر تا آن سر بند رخت‌ها کشیده شده و لباس‌ها رویش خودنمایی می‌کنند سرک می‌کشد. اسباب اثاثیه کهنه‌ای روی زمین پخش و پلا شده اند و میان آنها تابلوهای زیبای نقاشی جلوه نمایی می‌کند. پیرمردی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
در همان حین پسر بچه‌ای شتابان از اتاقی بیرون پریده و پشت بندش هم زنی لاغر اندام بدون روسری با موهای چند رنگ با حالی زار به دنبالش می‌دود.
_ بچه الهی جز و جیگر بگیری...چرا باز جنس‌منو برداشتی...وایسا مادر مرده.
پسر بچه درحال دویدن است که پیرمرد از جا بلند می‌شود. آچارش را روی زمین پرت کرده و از پشت لباس بچه را می‌گیرد و در آسمان و زمین معلقش می‌کند.
- هی بچه اینکارا چیه می‌کنی؟ باز دلت هوس اتاق زیر زمین رو کرده؟
پسر بچه سرخ شده حسابی تقلا می‌کندکه پیرمرد به شدت روی زمین پرتش می‌کند. بی توجه به گریه بچه با قیافه برافروخته به سمت تیرداد که با چشم‌های برزخیش نگاهش می‌کند برمی‌گردد.
- چیه وایسادی بر و بر منو نگاه می‌کنی، اگه کس و کار این دختره‌ای که جلو پلاسش رو جمع کن ببر!
کلافه دستی لای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

آتنا سرلک

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
17/4/21
ارسالی‌ها
224
پسندها
1,085
امتیازها
6,613
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
نگاه خشمگینی نثار پیرمرد کرده از همان هایی که تن و بدن دیگران را به رعشه می‌اندازد. با مکث از آن فضای خفقان آور خارج می‌شود.
دخترک به دیوارسیمانی تکیه زده ،اشک‌هایش پی در پی بر روی گونه‌های برجسته‌اش سرازیر می‌شوند و با پشت دست سفیدش تندتند آنها را پس می‌زند. نفسش را با صدا بیرون می‌فرستد، واقعاً ظرفیتش برای امروز تکمیل است و حوصله‌ی تحمل گریه‌های آن دختر را ندارد. سرفه‌ای مصلحتی می‌کند که مهفام خودش را جمع و جور می‌کند.
- ببخشید شما درگیر مسائل من شدید، کاری داشتید اومدید اینجا؟
با چشم‌های نافذش در چشم‌های دخترک که از اشک می‌درخشد خیره می‌شود.
- باید در رابطه با خواهرتون باهم صحبت کنیم.
نگاهی به دور و برش می‌اندازد و با اشاره به ژن‌های فضول همسایه که دوتا چشم دیگر هم قرض گرفته و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : آتنا سرلک

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا