- ارسالیها
- 2,611
- پسندها
- 44,199
- امتیازها
- 69,173
- مدالها
- 33
- نویسنده موضوع
- #61
***
_ ماری، به چیزی دست نمی زنی، از ما دور نمی شی، اتفاق عجیبی نمی افته اگه تو کاری نکنی.
تئودور سوالی به مینوری نگاه کرد که با پایش بر روی زمین ریتم گرفته بود و مسلسل وار این نصیحت ها را خطاب به ماری می گفت. سرانجام ماری تاب نیاورد و با حرص پایش را درون دایره نورانی ای که هدف از نورش، انتقال آن ها بود کوبید.
_ بسه مینور، اه. من که کاری نمی کنم.
ولی این حرف او همان لحظه نقض شد، چون کوبیدن پایش به یکباره نور سفیدی را پخش کرد و حصار بنفش نورانی منتقل کننده به یکباره خاموش شد. مینور چشمانش را با حرص بست، نفسی عمیق کشید و با کف دست محکم به پیشانی اش کوبید؛ صدای مینور بود که انفجارش باعث شد ماری گوشش را بگیرد.
_ دِ من می گم هیچ کاری نکن باز می کنی.
ماری همان طور که گوشش را گرفته بود و چشمانش...
_ ماری، به چیزی دست نمی زنی، از ما دور نمی شی، اتفاق عجیبی نمی افته اگه تو کاری نکنی.
تئودور سوالی به مینوری نگاه کرد که با پایش بر روی زمین ریتم گرفته بود و مسلسل وار این نصیحت ها را خطاب به ماری می گفت. سرانجام ماری تاب نیاورد و با حرص پایش را درون دایره نورانی ای که هدف از نورش، انتقال آن ها بود کوبید.
_ بسه مینور، اه. من که کاری نمی کنم.
ولی این حرف او همان لحظه نقض شد، چون کوبیدن پایش به یکباره نور سفیدی را پخش کرد و حصار بنفش نورانی منتقل کننده به یکباره خاموش شد. مینور چشمانش را با حرص بست، نفسی عمیق کشید و با کف دست محکم به پیشانی اش کوبید؛ صدای مینور بود که انفجارش باعث شد ماری گوشش را بگیرد.
_ دِ من می گم هیچ کاری نکن باز می کنی.
ماری همان طور که گوشش را گرفته بود و چشمانش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.