• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان مِردال | زهرا آسبان کاربر انجمن یک رمان

ZaRi_bano

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/4/21
ارسالی‌ها
106
پسندها
795
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سن
19
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
مِردال
نام نویسنده:
زهرا آسبان
ژانر رمان:
#ترسناک #معمایی #پلیسی #عاشقانه
《به نام چاشنی بخش زبان ها
حلاوت سنج معنی در بیان ها》

کد رمان: 4285
ناظر: Rounika Rounika

خلاصه:
گاهی اوقات وحشت مرگ و به سراغ آدم میاره؛ اما اینبار خود مرگ به تنهایی برای اعدام یه قاتل و نجات یه مقتول از راه می‌رسه و داس پایان زندگی و بر شاهرگ حیات می‌زنه... .
یه داستان یا شاید یه افسانه برای حیات بخشیدن به یک مرگ مجدد آغاز پیدا می‌کنه... .
و سرانجامش و با ریختن جام حیات درون دره‌ی مرگه پایان می‌ده... .
مِردال یه چوپان بدذات و اهریمن صفته که یه روز بر اثر یه حادثه ی مرموز به قتل می رسه؛ اما کسی نمی دونه چطور یا توسط چه کسی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ZaRi_bano

YEGANEH SALIMI

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,473
پسندها
8,151
امتیازها
31,973
مدال‌ها
23
سطح
16
 
  • مدیر
  • #2
{به نام داعیه سرمتن‌ها}
505049_c738d7ad2d7f75ce6730dfd90533a998.jpg


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
" قوانین جامع تایپ رمان "

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
" چگونه رمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEGANEH SALIMI

ZaRi_bano

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/4/21
ارسالی‌ها
106
پسندها
795
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سن
19
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
صدای دادش از درون چاه آب به گوش می‌رسید... .
از ترس هوا برای تنفس کم آورده بودم... .
قدم هایم ناخودآگاه به سمت عقب برداشته می‌شدند... .
دست هایم از ترس به شدت می‌لرزیدن... .
به وضوح لرزیدن تمام اجزای بدنم را احساس می‌کردم... .
***
با عصبانیت چمدونم و از پله های خراب و درب و داغونه خونه بالا کشیدم و همین جور زیر لب غر می‌زدم:
- نمی‌تونستن یه خدمتکار بگیرن تا من اَلافِ یه چمدون نشم؟ اَه اَه! حداقل یه جای درست و حسابی هم ما رو نیوردن؛ خونه که نیست آشغال دونیه!
کاترینا با تشر به من که زیر لب مدام غر می‌زدم گفت:
- بس کن دیگه!
منم متقابل با عصبانیت گفتم:
- چرا بس کنم؟ وضع ما رو نمی‌بینی؟! ببین اوضاع قاراش میش ما رو، کی من و دیدی کارام و خودم به تنهایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ZaRi_bano

ZaRi_bano

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/4/21
ارسالی‌ها
106
پسندها
795
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سن
19
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
از بس خم شده بودم کمرم درد می‌کرد و دولا شده راه می‌رفتم.
مامان هم طبق معمول مثل اشراف زاده ها رو مبل نشسته بود و داشت با دوست خودش هانی جون حرف می‌زد.
بعد از تمیز کردن زمین، ساک صد تُنیم و بلند کردم و از پله ها بالا رفتم.
اتاق من و کاترینا مشترک بود. اتاق نسبتا بزرگی بود؛ اما در مقایسه با اتاق قبلیم یه آلونک بیشتر به حساب نمی‌اومد!
در کمد و باز کردم؛ حجم انبوهی از خاک تو هوا پخش شد و باعث شد به سرفه بیوفتم.
داخل کمد پر از تار عنکبوت بود و از دَرزهای کمد مایع قرمز رنگی بیرون زده بود.
انگشت اشارم و نزدیک بردم و روی مایع قرمز رنگ کشیدم و نزدیک بینیم آوردمش؛ بوی خون بود!
چشمام گرد شدن؛ این یعنی چی؟!

به عقب قدم برداشتم. تو یه لحظه وحشت تمام وجودم و در برگرفت،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ZaRi_bano

ZaRi_bano

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/4/21
ارسالی‌ها
106
پسندها
795
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سن
19
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
کاترینا متعجب تر از من گفت:
- نه، داشتم دستشویی و تمیز می کردم.
بی حال رو زمین افتادم، اینا یعنی چی؟! پس اون کی بود؟! کاترینا با دو اومد سمتم؛ زیر بغلم و گرفت و با نگرانی گفت:
- هلن یکهو چت شد؟!

بی حال رو زمین افتاده بودم؛ کاترینا وقتی دید به حرف هاش عکس العملی نشون نمی‌دم، با داد گفت:
- مامان بیا هلن حالش بده. مامان!
مامان با داد بالا اومد و با تشر گفت:
- چی شده؟! چرا داد می‌زنی؟!
کاترینا در حالی تمام سعیش و می‌کرد تا من و از رو زمین بلند کنه گفت:
- هلن حالش بده!
مامان تا چشمش بهم افتاد با بهت گفت:
- چش شده؟! این که خوب بود!

زیر بغلام و گرفت؛ خواستن تو اتاق ببرنم، بی‌اراده جیغ کشیدم:
- من تو این اتاق نمی‌رم!
مامان با آرامش بازوم و نوازش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ZaRi_bano

ZaRi_bano

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/4/21
ارسالی‌ها
106
پسندها
795
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سن
19
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
نمی‌دونم زمان چطوری گذشت و من چطوری خوابم برد. وقتی چشمام و باز کردم همه جای خونه تاریک بود و باد سوزناکی توی خونه در حال پرسه زدن بود.
متعجب از نبودن مامان و کاترینا، سرگردون نگام و اطراف چرخوندم، فضای خونه در تاریکی شب غرق شده بود و به من این اجازه و نمی‌داد تا به اطرافم دید داشته باشم؛ با صدای افتادن چیزی با جیغ از رو مبل پریدم پایین و با صدای بلندی گفتم:
- مامان، کاترینا کجایید؟
بارها پشت سرهم صداشون زدم؛ اما دریغ از صدایی که پاسخگوی سوالم باشه! با قدمای لرزون به سمت پله ها رفتم. هنوز چند قدمی با پله ها فاصله داشتم که حس کردم چیزی پشت سرمه؛ انگشتام و تو هم حلقه کردم و صورتم و به سمت چپ مایل کردم تا به پشت سرم دید داشته باشم، وقتی دیدم چیزی پشت سرم نیست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ZaRi_bano

ZaRi_bano

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/4/21
ارسالی‌ها
106
پسندها
795
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سن
19
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
در همون حین که اون حرف می‌زد تو یه حرکت ناگهانی به سمتش چرخیدم؛ اما اینبار تونستم صورت سفیدش و که لا به لای موهای سیاهش پنهون کرده ببینم پوزخندی زدم و گفتم:
- چی شد؟! تونستم ببنمت!

اونم در مقابل پوزخند صداداری زد و گفت:
- چون زمان مرگت فرا رسیده!

تا منظور حرفش و بفهمم، با دست محکم به عقب هلم دادم چون لبه‌ی تخت بودم به سمت عقب مایل شدم. هر لحظه منتظر بودم به زمین برخورد کنم؛ اما هر لحظه پایین تر می رفتم تا جایی که همه جا رو تاریکی فرا گرفت و من تو آب افتادم.
عمق آب زیاد بود و من نمی‌تونستم تعادلم و رو آب حفظ کنم. دست و پا می‌زدم تا بیشتر رو آب بمونم؛ اما هرلحظه بیشتر تو آب می رفتم یه لحظه حس کردم چیزی دور مچ پام پیچیده شد. تا به خودم بیام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ZaRi_bano

ZaRi_bano

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/4/21
ارسالی‌ها
106
پسندها
795
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سن
19
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
بی‌حوصله رو صندلی نشستم و دستم و تکیه گاه چونم کردم. مامان تند‌تند بشقاب‌ها رو روی میز چید و کنارم نشست. با ‌بی‌اشتهایی چنگال و برداشتم و تو ماکارونی فرو کردم چنگال و به دهنم نزدیک کردم؛ اما بلافاصله تو بشقاب رهاش کردم، نگاه متعجب مامان و فضول کاترینا و رو خودم حس می‌کردم؛ اما من بی‌توجه به اونا با چنگال ماکارونی و از این ور بشقاب به اون ور بشقاب هل می‌دادم.
فکرم درگیر چند لحظه پیش بود، صدای بره، بیابون و در آخر آب تو سیاهی مطلق! با صدای اعتراض مامان به خودم اومدم. نگام که بشقاب افتاد چشمام گرد شد! من اینکارو کردم؟ شکل ناواضح و گنگی بود. یه خط منحنی که وسطش برجسته تر بود و روش یه خط راست که روش خط خطی شده بود، ماکارونی به خاطر حرکت چنگال به بیرون از بشقاب ریخته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ZaRi_bano

ZaRi_bano

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/4/21
ارسالی‌ها
106
پسندها
795
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سن
19
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
چراغ خواب و کنار پام گذاشتم؛ موهای پریشونم و با دست به عقب هل دادم. صدای جیر‌جیر لولای در کمد دیواری باعث شد که به سمت عقب برگردم. دستی از کمد بیرون امد! چشمام از تعجب و ترس گرد شده بودن تو دلم به خاطر شجاعت از ناکجاآبادم، خودم و لعنت کردم که چرا نمی‌تونم یه دقیقه زبون به دهنم بگیرم. پاهام مثل بید می‌لرزیدن برای اینکه لرزش دستام و کم کنم تو هم قفلشون کردم صدای گوش خراشی تو اتاق پیچید. انگشتای اشارم و تو گوشام فرو بردم و همونطور که چشمام خیره به در کمد بود با قدمای کوتاه خودم و به عقب می کشوندم. ناخونای شکسته و تیکه‌تیکه شدش و رو زمین می‌کشید، جوری که رد ناخوناش رو پارکت باقی مونده بود. با اینکه گوشام و گرفته بودم؛ اما صدای گوش‌خراش و به واضحی می‌شنیدم.
یه لحظه حواسم پرت شد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ZaRi_bano

ZaRi_bano

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
4/4/21
ارسالی‌ها
106
پسندها
795
امتیازها
3,753
مدال‌ها
6
سن
19
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
با قدمای سست به سمت خونه رفتم وقتی پام پارکت زخیم خونه رو لمس کرد به قدمام سرعت دادم و با دو از پله ها بالا رفتم تو دلم خدا‌، خدا می‌کردم اون چیزی که فکرش و می‌کنم نباشه به در بالکن که رسیدم ایستادم با تردید در و باز کردم و به سمت میله‌هایی که طناب‌ها بهش آویزون بودن رفتم؛ اما قبل اینکه دستم طناب‌ها رو لمس کنه، طناب‌ها باز شدن و دو جسم بی‌جون رو هوا معلق شدن موهاشون از رو صورتشون کنار رفت با دیدن صورتشون نیرو از بدنم رفت و با زانو رو زمین افتادم، قلبم اونقدر با سرعت می‌زد که حد نداشت لبام از ترس و بغض می‌لرزیدن با هق‌هق جیغ زدم:
- چــرا اونا؟!
ترس و لرزون بلند شدم، وقتی به خودم اومد که بالای آهنی های بالکن ایستادم و همونطور که نگام به مامان و کاترینا که بی‌جون رو زمین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ZaRi_bano

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا