• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه فاقد متهم | ستاره سیاه کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,465
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
کد داستان: 377
ناظر: M (Mahsa)

«به نام حق»
عنوان: فاقد متهم
نویسنده: ستاره سیاه
ژانر: #درام #معمایی #تخیلی

خلاصه: رفتن به نزد یک پیش‌گو و شنیدن حرف‌های عجیب او، خواب از سر سیما با تمام ناباوری‌هایش حرام می‌شود. درست به گفته آن زن، همان شب خواب عجیبی می‌بیند که تنها سه روز فرصت دارد تا خانواده‌اش را از چنگال مرگی عجول نجات دهد. مرگی که تمام عالم فراری‌اند و راه گریز از او غیر ممکن است و لاعلاج. حال رد چاقوی پر از قطره‌های خون متهم، مدرکیست که او در این خواب دوزخی دیده.

 
آخرین ویرایش

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/3/20
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
23,322
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
سطح
28
 
  • #2
1628367848089.png
"والقلم و مایسطرون"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،

خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین **♡ تاپیک جامع مسائل مربوط به داستان‌کوتاه ♡**

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡

برای انتخاب ژانرِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Shiva.Panah
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Taban_Art

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,465
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
کشیدن یک آن بازویش، تیر عمیقی بین کتف و آرنجش کشید. سگرمه‌های سیما از این همه اصرار، در هم نشست و زورکی هم شده دست ژاله را پس زد. ژاله کنه‌تر از آنی بود که با یک ممانعت پس بکشد و بی‌خیال این دخترک عبوس شود. سرسختانه دست سیما را برای رفتن کشید.
- د کوتاه بیا دیگه...از کله سحر دارم واسط روضه می‌خونم بلکه از خر شیطون بیای پایین.
- اوهو دیگ به دیگ می‌گه روت سیاه! فعلاً که خودت سوار خر شیطون سواری می‌گیری...نمیام. نمی‌خوام بیام. مگه خرم عقلم رو بدم دست اون زنیکه.
سیما دستش را کشیده بود اما ژاله، رفیق گرمابه گلستانش محال بود ولش کند به امان خدا. دخترک تا خواسته‌اش به عمل تبدیل نمی‌شد دست از سر کچلش نمی‌کشید. دستان سیما را محکم در بغل گرفت، انگار که مادرش را بعد از سالیان پیدا کرده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,465
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
سیما کوله‌اش را بی‌میل بالا کشید و از کنار ژاله‌ای که در عالم هیاهوی خوشی به سر می‌برد، رد شد. همینش مانده افسارش را دست رفیق خل و چل بدهد تا هرجایی که دلش تنگ است، او را خرمان‌خرمان به دنبال خود بکشد. مگر این‌که مغز خر بلعیده باشد چنین خریتی بکند. همین یک‌بار برای هفت پشت جدش بس است. پدر و مادرش او را با ضرب و بد و بی‌راه از لانه موشش می‌کشند بیرون حالا با رضایتی اجباری که ژاله زورش در برابر مخالفت‌های او می‌چربید و آخر سر پیروز میدان، باید تن به لاف زنی‌های زنکی دهد که ژاله یک ‌ماه است برای راضی کردنش دارد هندوانه زیر بغلش می‌کارد تا همپای شنیدن مشتی خرافات در کنارش مظهور باشد. طاقت حرف زور را نداشت علی الخصوص رفتن به منزل آن زنکی که آب سرش تا همین امروز توسط ژاله مکیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,465
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
مرد سری تکان داد و به چشمان دوزخی سیما یک رده از نیشخند زد. سپس بی‌حرف تا قوای جان پای روی پدال گاز فشرد. ماشین از جا کنده شد و در عرض چند لحظه آن پراید سفید که مردک گمان می‌برد سوار لامبورگینی است سر کوچه از حضور چشمانشان غایب شد. سیما دستی که ژاله برای آرام کردنش ابتدا روی قفسه سینه سپس بی‌اراده روی شانه‌اش گذاشته بود تا جلوی معرکه‌ای خنده‌دار را بگیرد با وسواسی عجیب بلند کرد و مقابل چشمان هاج و واج ژاله، روی هوا خونسرد ولش کرد.
- خوب بلدی ماست مالی کنی.
ژاله مچ دستش را ماساژ داد و لبخندی تا بنا گوشش رشد داد. کم آوردن جزئی از خلقش نبود. لبخندش در نگاه سرد سیما کوته شد. قاطی کردن سیما را در مدرسه دیده بود. جوری معلم و معاون را با چهار دیواری کلاس روی سرش گذاشته بود که تمام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,465
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
حال و حوصله نطق‌هایی که برایش هیچ چیز جزء چرت نبودند، از جانب این دخترک نداشت و سرش را به قدم‌هایش گرم کرد. جالب است مهر اتهام به حق آنی می‌زنند که جنم دفاع از خود داشته و اختیار تامش را با حرف زور لگد مال نکرده. خوشش نمی‌آمد حرفی را بی‌جواب بگذارد. مرام روزگار نیست دیگران هرچه دلشان خواست بگویند و او سکوت در جوابشان تحویل دهد.
ابرهای دلگیر آسمان به امر نزول باران، سر صدای رعد برقشان رعشه دهشتناکی به تن جفتشان انداخت. زور ترس بر لبخند لب‌های ژاله چربید و جای چهره خوش‌سیمایش گره کوری بین ابروهایش زد. شاکی زیر لب زمزمه کرد.
- شکر خدا یه مرتبه نشد بیام بیرونو این آسمون خدا دلش نوحه‌گر نباشه.
غرش را که زد، چشم از آسمان نم‌دار گرفت و به صفحه گوشی انداخت. موزیک سه دقیقه‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,465
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
ژاله لبخندش را کسری از ثانیه قورت داد و کیفش را ول کرد. جلوگیر دخترک نمی‌شد معلوم نبود چه بلایی سرش بی‌آید. سیمای لجباز به پاس نترکیدن غرورش عمق چاهی مرگ‌بار هم برود باز می‌گوید خوب کرده‌ام اما این‌جا زمان بر وقف مراد نبود؛ وقتی رمال در ناکجاآبادی بی‌سر و ته، تعیش به سر می‌برد دگر از همسایه‌های معتاد و گشنه توقع خاصی نباید داشت. بدو سمت سیما که خودش را بغل گرفته بود تا از سرمای کمتر بلرزد، رفت. نرسیده به سیما کیف بغچه‌ایش را پنگول کشید و وادار به ایستادنش کرد. سیما عصبی و پرخاشگر پوست لبش را جویید. انگار امروز روز شانسش نبود و بند ناف ژاله را با او پیوند زدند که اخیاری از آن خود ندارد. پوست لبش را زیر دندان کند و قبل از سخنوری ژاله برگشت. دست ژاله کشیده سپس رو هوا ماند. سیما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,465
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
ژاله پرده شیشه‌ای اشک را با سر انگشتش کنار کشید و آهنگ ملایم گوشی‌اش را قطع کرد.
باطن سوخته و سوزانش دل و دماق غم و غصه آهنگی نداشت که بگذارد ولومش گوش‌هایشان را نوازش دهد. یک ماه است تن بی‌روح دختر خاله‌اش روح سالمش را دریده. همان لحظه که پا گذاشت دم اتاق سرتاسر سفید، روح و روانش مانند دخترکی که گوشه تخت کز کرده بود در هم شکست. کاش اسرار نابجا به والدینش نمی‌کرد که او را نزد مرده‌ای متحرک ببرند تا رگ فضولیش ورم کند و پایش جایی بگذارد که پدر و مادرش عار می‌دانند و بفهمند جگر گوشه‌شان به نیت دیگری دروغ گفته و با رفیقش تا پاسی از شب در استخر به سر می‌برند. خدایی نکرده بفهمند تکه بزرگه‌اش از گوش کوچک‌تر است.
سیما سرگردان و حیران درحالی‌که زیر پوست خود از خشم نمی‌گنجید، دست ژاله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,465
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
تا این‌جا آنی شده که او امر کرده و سیمای لجوج را با خودخواهی کت بسته به این‌ خرابه آورده اما الان، جلوی دربی که تا یک هفته پیش رنگ و رخ تازه‌ای نداشت و از فرسایش زیاد چارچوبش به تلنگری مانند سبکی باد کنده می‌شد، ایستاده و دست دست می‌کند. دروغ بی‌شاخ و دم برای آدمی رنگ و رخ ندارد که بخواهد خودش را رنگ کند. می‌ترسید و لرزش دست و پای همزمانش رسوای عالمش می‌کرد. گلوی خشکش را با آب دهانش تر کرد و لبخندی مصلحتی برخلاف علایق باطنی‌اش به زور سر لبش نشاند. تعلل و ریخت و قیافه ناراضی ژاله، شست سیما را از جا زدن ژاله خبردار کرد. جایش با ژاله عوض شد. حال سیماست که پایش را در یک کفش بکند و خواهان رفتن به داخل باشد حتی اگر رفیقش بارکش پشیمانی به دوش بکشد. یک ساعت حیران است و روا نیست از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

BLACK.STAR

مدیر تالار عکس + طراح انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار عکس
تاریخ ثبت‌نام
2/1/19
ارسالی‌ها
1,614
پسندها
14,465
امتیازها
35,373
مدال‌ها
20
سطح
20
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا