- ارسالیها
- 184
- پسندها
- 974
- امتیازها
- 5,133
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #31
- اینبار نمیگم معذرت میخوام، میخوام بگم حق داری ازمن متنفر باشی؟
تکانی خورد و سرش را بلند کرد. بااینکه از دستش عصبانی بود ولی راضی به زدنش هم نبود. بیشتر به این میسوخت که چرا قلچ ارسلا مقابل مثل نکرد؟ چرا چیزی نمیگفت تا دلش را آرام کند؟
-چرا مقابله نکردی، چرا گذاشتی بزنمت؟
نفسی گرفت و بلافاصله سرفه کرد و گفت:
-چون تو تنها کسی بودی که حق زدنم رو داشتی؟
-سرورم؟
کایا میدید که قلج ارسلان زیادی به تیمور حساس شده است، عصبی میشد. چزا که و او را یک تهدید برای تاج و تخت شاهزادهاش میدانست که پیشرفتهایش را میگرفت.
بازهم اعتنایی به کایا نکرد.
-چرا؟ چرا باوجود دونستن حقیقت اینکار رو کردی؟
مکث کرد و به چشمانش خیره شد و تنها یک کلمه گفت، و میدانست که برای قانع کردنش کافی نیست.
-متأسفم.
- این جواب...
تکانی خورد و سرش را بلند کرد. بااینکه از دستش عصبانی بود ولی راضی به زدنش هم نبود. بیشتر به این میسوخت که چرا قلچ ارسلا مقابل مثل نکرد؟ چرا چیزی نمیگفت تا دلش را آرام کند؟
-چرا مقابله نکردی، چرا گذاشتی بزنمت؟
نفسی گرفت و بلافاصله سرفه کرد و گفت:
-چون تو تنها کسی بودی که حق زدنم رو داشتی؟
-سرورم؟
کایا میدید که قلج ارسلان زیادی به تیمور حساس شده است، عصبی میشد. چزا که و او را یک تهدید برای تاج و تخت شاهزادهاش میدانست که پیشرفتهایش را میگرفت.
بازهم اعتنایی به کایا نکرد.
-چرا؟ چرا باوجود دونستن حقیقت اینکار رو کردی؟
مکث کرد و به چشمانش خیره شد و تنها یک کلمه گفت، و میدانست که برای قانع کردنش کافی نیست.
-متأسفم.
- این جواب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش