• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان لحظه‌های پُر دردسر | سیده مریم حسینی کاربر انجمن یک رمان

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
508
پسندها
5,533
امتیازها
21,773
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #141
***
تا نزدیک ساعت دوازده چرت و پرت گفتیم و آخرم یه دختر واسه فرشاد پیدا نشد!
فرشاد: ناهار چی می‌خوری؟
- همان همیشگی!
- اوکی عسلم.
عوق زدم و اَداش رو درآوردم که از خنده رو مبل پهن شد با زحمت یکم راه کار ازش یاد گرفتم و راضیش کردم سه شنبه بره کارخونه‌م و یک سری به جنس‌های تازه وارد شده بزنه، والا من که سر در نمیارم.
نزدیک به یک خداحافظی کردم و سمت بیمارستان رفتم، همین که وارد شدم کلی مریض اومد، معلومه امروز روز شلوغی هست!
دستکش‌هام رو درآوردم و توی سطل زباله پرت کردم و یکم گردنم رو ماساژ دادم خداروشکر امروز وضعیت تصادفی‌هامون به خیر گذشت.
سمت قهوه ساز رفتم تا یه قهوه بخورم که خانم محسنی سرپرستارمون سمتم اومد.
- مها جان بی‌زحمت یه سر به بخش اورتوپت بزن، اتاق صد و هشت!
- چشم عزیزم.
لیوان رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
508
پسندها
5,533
امتیازها
21,773
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #142
***
«سه شنبه»

توی خواب ناز غرق بودم که با بلند شدن صدای زنگ گوشیم از رو تخت پایین افتادم.
- آی خدا کجت کنه که کله صبحی نمی‌ذاری بخوابم.
با غرغر سمت گوشی رفتم، تماس رو وصل کردم و بعد از شنیدن صدای خنده‌ی فرشاد رگباری به فحش بستمش.
- یعنی آخر الاغ‌هایی مگه نگفتم من امروز تعطیلم می‌خوام تا ظهر بخوابم آقای مزاحم.
فرشاد: ببخشید دیگه شنگول جان زنگ زدم بپرسم ساعت چند برم کارخونه؟
یکم فکر کردم و سرم رو خاروندم تا ویندوزم بالا بیاد.
- آهان ساعت دو و نیم برو، شماره‌ی احمد رو که بهت دادم باهاش هماهنگ باش آقای مرتضوی هم هست اما می‌خوام تو هم چک کنی.
- باشه، حالا از قبل بهشون گفتی که میرم؟
- آره بابا به احمد گفت، اصلاً می‌گم خودش بهت زنگ بزنه.
- اوکی جناب رئیس فعلا!
خندم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
508
پسندها
5,533
امتیازها
21,773
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #143
در اتاق طلایی رنگ و مجزا از بقیه اتاق‌ها بود، چون بقیه همه سفید رنگ بودن.
وارد شدم، امیر چمدون‌هارو داخل گذاشت و بعد از اتاق خارج شد.
آروم به داخل اتاق قدم برداشتم.
اتاقی حدودا چهل متر اندازه‌ی یه سویت کامل بود.
نمی‌دونم چه طور توصیفش کنم خیلی کامل و عالی بود.
خاتون لبخندی به روم پاشید و با یه اجازه از اتاق بیرون رفت.
اولین کاری که کردم سمت پنجره‌ی بزرگ وسط اتاق رفتم و پرده‌های سرمه‌ای رنگی که باعث تاریکی اتاق شده بود رو کنار زدم و بعد از باز کردن پنجره به بیرون خیره شدم.
ماه هم امشب بدجور چشمک می‌زنه و درخشش اتاق رو از قبل روشن‌تر کرد‌ه.
ترکیب رنگی اتاق خیلی جالب بود هم از صورتی استفاده شده، هم طلایی و سرمه‌ای سه رنگ جالب!
یه تخت خواب چهار نفره گوشه‌ی اتاق که اجزاش به رنگ صورتی و طلائی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
508
پسندها
5,533
امتیازها
21,773
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #144
عادت ندارم کارهام رو یکی دیگه بکنه.
اگه اینجا انقدر بزرگ نبودم صددرصد همه رو مرخص می‌کردم یا اصلاً بهشون کار نمی‌دادم.
بعد خوردن صبحونه سمت حیاط رفتم و تا یکم بگردم ببینم چه جوریه!؟
امیر با اون دوتا سگ بزرگ برفی شکل سمتم اومد.
- سلام خانم، چیزی لازم دارین.
- سلام نوچ، بقیه کجان؟
- سر پست‌شونن.
چشمم به چندتا آدم جدید خورد، نزدیک امیر شدم که سگ‌ها پارسی کردن، خندم گرفت.
- می‌گم امیر اون مردها کی‌ان؟
- اون‌ها نگهبانن و فقط جلوی در و بخش نگهبانی و پشت باغ هستن و جلو‌تر نمیان خیالتون راحت!
با چشم‌های گرد شده نگاهشون کردم یعنی این هشت تا برای رسیدگی کم هستن که باز هم آوردن.
تو همین هین سهیل با ماشین وارد محوطه شد و بعداز پارک کردن ماشین با چندتا پلاستیک بزرگ سمتمون اومد.
- سلام خانم.
با دیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
508
پسندها
5,533
امتیازها
21,773
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #145
روی صندلی که فکر می‌کنم جای همیشگی پدربزرگی بود نشسته بودم و به جمعشون خیره شدم.
با اینکه در ظاهر خیلی جدی و خشن هستن اما معلومه همه‌شون در باطن خیلی مهربونن و خیلی هم هوای همدیگه رو دارن.
بیشتر روزها همه شون نیستن اما امروز که جمعه بود در کمال تعجب هر هشت تاشون توی عمارت بودن و منم از فرصت استفاده کردم.
مشغول خوردن بودیم که یهو چیزی یادم افتاد و رو به امیر گفتم:
- راستی امیر کی می‌خوای عروسی بگیری؟
سرش رو بلند کرد و گفت:
- بعد از سال آقا.
- اینجوری که نمی‌شه، مطمئن باش که پدربزرگی هم راصی نیست.
- اما خانم.
- من یه روز رو بهت می‌گم اصلاً شماره خانومت رو بده به خودم، خودم حلش می‌کنم.
یه چشمک بهش زدم که بقیه آروم خندیدن و اونم با تعجب ادامه‌ی غذاش رو خورد.
آفرین عجب اقتداری دارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

miss_marynovel

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/7/21
ارسالی‌ها
508
پسندها
5,533
امتیازها
21,773
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #146
بعد تقریباً نیم ساعت بالاخره دست از سرم برداشت.
نگاهی به آینه کردم که باعث شد فکم بیوفته، خیلی قشنگ موهای چتری‌ام رو به صورت تیغ ماهی دو طرفه گیس کرده بود.
چشم‌هام برقی زد و صورتش رو گرفتم و یه ماچ محکم بهش زدم که صورتش رژی شد.
- دستت طلا عشقم تو اصلاً عالی هستی.
کلی براش بوس فرستادم و روسری مشکی رنگم رو برداشتم و مدل دار بستم، کمی طرح کرم روش بود که باعث میشد زیاد ساده نشون نده.
با برداشتن کتونی‌های مشکیم به همراهش از پله‌ها پایین رفتم و از بقیه هم خداحافظی کردم.
کفش‌های پشمالوم رو با کتونی جایگزین
کردم و وارد محوطه‌ی حیاط شدم.
سهیل و احمد توی ماشین منتظرم نشسته بودن.
- سلام به آقایون خوشتیپ نظرتون چیه؟
یکم چرخیدم که احمد فقط خندید و سهیل از همونجا برام لایک فرستاد و گفت:
- عالیی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا