نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم BNY رمان نقاش نقش | الیف شریفی نویسنده برتر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Enola❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 107
  • بازدیدها 3,348

Enola❁

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
29
 
ارسالی‌ها
2,935
پسندها
28,822
امتیازها
59,373
مدال‌ها
38
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
- بسم رب -
کد:4362
ناظر: miss_marynovel miss_marynovel

سطح:ویژه، رتبه اول جنایی، رتبه‌ سوم BNY
عنوان: نقاشِ نقش
نویسنده: الیف شریفی
ژانر: #جنایی #عاشقانه

نقاش نقش_3.jpg
خلاصه:

او فوق‌العاده است!
در هنگامه‌ی پستی و بلندای زندگی جوانی‌اش، او به جبران عشقی که بر دلش جوانه نمی‌زند، به سودای قدرتی پوشالین می‌رود.
و قدرت، قرار است همیشه دست و پاگیر باشد؛ حتی آن زمان که او در منجلاب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Rahele.khaleghi

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
24
 
ارسالی‌ها
1,504
پسندها
18,830
امتیازها
43,073
مدال‌ها
28
{به نام داعیه سرمتن‌ها}
803158_775237f76b190a238a3357cd57afa8ab.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
" قوانین جامع تایپ رمان "

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.
" چگونه رمان خود را در انجمن قرار دهیم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Enola❁

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
29
 
ارسالی‌ها
2,935
پسندها
28,822
امتیازها
59,373
مدال‌ها
38
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
-مقدمه-

بگذارید این بار مرد جوان در تابلویِ سرگردان بر فراز دریای مه*، درون‌نمای کاسپر فردریش نباشد. این‌ دفعه را اویی باشد که هرگز نمی‌خفتد. بگذارید اویی که فرسخ‌ها را با آوازه‌ی شهرت طی کرده و همگانِ در سودای درخشنده‌های کوچکش را بی‌رحمانه کور گردانده این بار جای کاسپر، غرق دنیایی گردد که پیش‌تر ندیده بود.
سرگشته شود، گم شود، کوچک شود و چوب گرانقیمتش که زمانی پتکی بود بر سر دیگرانش، عصایی شود سمبل ضعف او مقابل عظیمتی که تا پیش از این، کور گشته بود مقابلش.
بگذارید او همان‌جا ایستاده در نقشش بماند که در این قصه نقاشی‌ها کاره‌ای نیستند؛ می‌ایستند و روایت می‌کنند و روزی از یاد برده می‌شوند.
در این قصه، نقاش‌هایند که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Enola❁

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
29
 
ارسالی‌ها
2,935
پسندها
28,822
امتیازها
59,373
مدال‌ها
38
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
لوله‌ی تفنگ بر تیغ کمرش چون موریانه افکار گریختن را در ذهنش می‌جوید و تفاله‌هایش، قطره اشک‌هایی می‌شدند که قرار نبود فرو بریزند.
صدای نحس خش‌دارش با لهجه‌ای که به سختی می‌شد کلمات پارسی را از آن بیرون کشیده و به خورد فهم رساند، کنار گوشش پیچید:
- داری لفت دادی. می‌خوای بمیری؟
انگشتانش از سوز باد بهمن ماه نبود که می‌لرزید. او ترسیده بود و همه‌ی کسانی که چیزی برای از دست دادن داشتند، می‌ترسیدند!
- تو که هنوز سریال رو بهم ندادی!
صدایش نمی‌لرزید انگار و همین حضور پرزورتر لوله‌ی تفنگ را بر کمرش، پررنگ‌تر کرد.
- حالا EGL* رو بزن. می‌خونم برات.
انگشتانش در میانه‌ی راه ایستادند. برای لحظه‌ای شاید، اسلحه‌ی پشت سرش را از یاد برد و گستاخانه صدا برآورد:
- دیوونه‌ای؟ من رو با اروپا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Enola❁

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
29
 
ارسالی‌ها
2,935
پسندها
28,822
امتیازها
59,373
مدال‌ها
38
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
صدای خرد شدن چهارمین بشقاب سفیدفامشان در نهایت سبب شد دست چپش را از کمرش گرفته و چتری‌هایی که پیشانی‌ بلندش را قاب گرفته بودند را کنار بزند.
- بسه مبین. داری مشتریا رو می‌ترسونی!
طبیعتاً دستانی که مبین با کلافگی سمت سرش می‌برد، باید به میان موهایی می‌رفت که او قبلاً از ته تراشیده بود و در صورتش رنجی بود که برخلاف علاقه‌ی او، حالش از آن همه ضعف به هم می‌خورد.
- چرا اون؟ چرا باید بره با رفیق هشت ساله‌ی من گندم؟
گندم سرش را به چپ و راست تکان داد و دست‌هایش را در هوا تکان داد.
- شاید باید بگی چرا رفیق هشت ساله‌ت رفت با دوست‌دختر سابقت! هوم؟
خود گندم در آن لحظه می‌دانست مبین در شرایطی‌ست که تنها می‌شنید و نمی‌فهمید. فضای کوچک آشپزخانه را با سه قدم می‌توانست طی کرده و برگردد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Enola❁

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
29
 
ارسالی‌ها
2,935
پسندها
28,822
امتیازها
59,373
مدال‌ها
38
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
دیری نپایید صدای پر شور رضا، میان هیاهوی پشت خط گوشش را خراشید.
- جانم؟ گندمم تویی؟
گندمش طی اقدامی کودکانه، گوشی تلفن را بیشتر به گوشش چسباند که به قول خودش، خدای نکرده کسی نشنود! چشم‌های قهوه‌نشان دو دوزنش آن دختر و پسر را می‌پایید و صدایش با کمی لرز و تاخیر در گوش رضا پیچید.
- رضا؟ کجایی؟ می‌تونی یه سر بیای کافه؟
ابروهایش را به هم نزدیک کرد و امیدوارانه گوش سپرد میان هیاهوی آن پشت، به دنبال جوابی.
- چرا عزیزم؟ چی شده؟
نوای "رضا" گفتن‌های پسرانی که یحتمل با آن‌ها بساط خوش‌گذرانی انداخته بود، سبب شد گوشه‌ی لبان سرخ رنگش به چنگال دو دندان خرگوشی‌اش بیفتد. طبق عادت ناخن انگشت شستش را در پوست انگشت اشاره‌اش فرو برده و با صدایی که حالا جان قبلی را نداشت، گفت:
- با پسرایی؟ من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Enola❁

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
29
 
ارسالی‌ها
2,935
پسندها
28,822
امتیازها
59,373
مدال‌ها
38
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
چراغ ماشین‌ها، گذر و آمدها و صداهایی که در گوشش زنگ می‌زدند. او قدمی به عقب کشاند. این‌گونه به موقع نمی‌رسید. حالا طعم تلخ اضطراب را حس می‌کرد؛ اگرچه اولین بارشان نبود که انسولین دیر گیرشان می‌آمد.
طی اقدامی آنی، بزاقش را قورت داده و قدم‌های تندش را سمت کوچه‌ی کناری هدایت نمود. دومین و سومین قدمش، سریع بودند ولیک چهارمی بی شباهت به دویدن نبود. در آن ترافیک سنگین هرروزه‌ آن‌ هم در شبان ابتدایی تیرماه، شاید حق داشت میانبرها را با دویدن طی کند. حالا صدای نفس‌نفس‌ زدن‌هایش در گوشش بود و خیسی عرق میان تارهای چتری‌اش به رقص در می‌آمدند.
قدم‌هایش در پنجمین کوچه بود یا ششمین، کم‌کم نیرو از کف دادند. ایستاد و دست بر سینه نشاند. نفسی گرفت و پشت دستان خنکش را به لپ‌های داغ و یحتمل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Enola❁

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
29
 
ارسالی‌ها
2,935
پسندها
28,822
امتیازها
59,373
مدال‌ها
38
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
***
دسته‌ی قلم‌مویش نقره‌ای بود؛ به رنگ گوشواره‌های کوچک پردیس که از مقنعه‌ی عقب رفته‌‌اش گریخته و جلوه می‌نمودند.
ته قلم‌مویش را بین لب‌هایش گرفته و خیره به بوم و مستغرق در افکارش، طنین صدای پردیس هم چندان توجهش را جلب نمی‌کرد.
- بیخیال دیگه چرا رودخونه رو قرمز کشیدی. طبیعتاً آبی رو با قرمز که قاطی نمی‌کردی!
لب‌هایش را از قید قلم‌مو آزاد کرده و نگاهش را به صورت گندمگون پردیس سنجاق کرد. پلت رنگش را بالا گرفت و با صدای آرام گفت:
- می‌بینی که زیر هررنگ اسمش رو نوشتم. کوررنگی دارم ولی بی سواد که نیستم. خودم خواستم قرمز باشه!
پردیس لب هایش را جمع کرده و چشم‌هایش را بیشتر در تکاپوی معنای تابلو، گرداند. دست راستش را تکیه‌گاه دست چپش نمود و چشم‌های خمارش را کمی ریزتر کرد.
- خب پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Enola❁

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
29
 
ارسالی‌ها
2,935
پسندها
28,822
امتیازها
59,373
مدال‌ها
38
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
نغمه با ذوقی که همچنان برای گندم عجیب بود که از کجا این وقت صبح آورده‌است، کیفش را پرت صندلی پشتی آن دو کرده و روزنامه‌ی در دستش را لوله کرد.
- چی داشتید می‌گفتید دخترا؟ باز چی رو از دست دادم؟
گندم دستش را در هوا تکان داد و گفت:
- هیچی.
نوری که از پنجره‌ی سمت آن‌ها به داخل می‌گریخت، چشمان قهوه‌رنگ پردیس را اذیت می‌کرد. سرش را پایین‌تر گرفت و خیره به روزنامه‌های دست نغمه، با صدای بلندتر از حد معمولش گفت:
- بابا بینی عروسکی باز تو رفتی روزنامه‌ی تازه خریدی هدرشون بدی؟
نغمه با راحتی روی صندلی‌اش لم داد. تخته شاسی بلندش را از کوله‌اش بیرون کشید و حینی که دو دکمه‌ی بالایی مانتوش را باز می‌کرد، گفت:
- چی باعث میشه حس کنی اینا هدر میرن؟
گندم مشغول جمع کردن وسایل نقاشی اولین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Enola❁

پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
سطح
29
 
ارسالی‌ها
2,935
پسندها
28,822
امتیازها
59,373
مدال‌ها
38
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
صدای عجیب شلیکی که در صداخفه‌کن شنیده بود، برخورد کفش‌هایی چرم و براق بر کف آسفالت کوچه و نفس‌هایی که از مقتول نمی‌آمد، حاکم مغزش شده بودند و زبانش برای بار چندم بند آمده بود. نگاه شرمگینی که از صورت دوستانش دزدید، به پیراهن چهارخانه‌ای افتاد که خوب می‌شناخت.
چشمان مشکی‌اش از همان فاصله سه متری، صورت او را رصد می‌کردند و گندم ته دلش در این موقعیت شاید، آن نگاه را دوست داشت. دست پردیس بر شانه‌اش نشسته و صدایش به گرمی نگاه رضا در گوشش پیچید:
- ببین کی برگشته!
بینی استخوانی، گونه‌های کمی برجسته، چشمان براق و موهای فر ریخته در پیشانی رضا برایش علیرغم دلخوری‌هایش جذاب بود. همان‌هایی که دلش را تنگ کرده بود و خلقش را تنگ‌تر. اما خود رضا و نگاه گرمش نیز می‌دانستند لجبازی گندم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

بالا