• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه سوم تراژدی رمان دل ز آشیان، رهایی می‌طلبد | یکتا عنصری نویسنده انجمن یک رمان

کدام شخصیت رمان را دوست دارید یا باهاش ارتباط می‌گیرید؟


  • مجموع رای دهندگان
    18

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
نیشخند می‌زند و رژ گلبهی‌اش حالم را بد می‌کند. عمو ایرج میانمان می‌آید. موهای جوگندمی‌ رقصانش را پشت گوش می‌زند و دست بر شانه‌ام می‌گذارد.
- از چی حرف می‌زنی دخترم؟ البته که این‌جا خونه‌ی خود شما هست، زن‌عمو ثریات مزاح می‌کردن. این‌جا ما دور هم دیگه قراره لحظه‌های خوب و آروم داشته باشیم. خواهشاً این کینه‌ها رو کنار بذارید.
مزاح می‌کرد؟ آرامش داشته باشیم؟ آری، حتما همین‌گونه است. من هم کودکی هفت ساله هستم که با یک کلام ساده و وعده‌ی سر خرمن، خر بشوم! پرخاشگر شانه‌ام را از زیر دست گرم عمو بیرون می‌کشم. ثریا هم متقابلاً او را کنار می‌زند و گردن برافراشته می‌کند تا هم‌قدم بشود.
- برو کنار آقا ایرج کدوم مزاح! تو دیگه چی داری برای خودت می‌بافی بچه؟ کاری که مادر و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
رگ باد کرده‌ی پیشانی‌ پر از لک و سرخی چشمانش، گوشه‌ی لبم را بالا می‌برد. سکوت بی‌شعوران شاید، آرام‌بخش‌ترین سمفونی جهان باشد! عاصی شده انگشتان لاک خورده‌اش را بر شانه‌‌ام می‌کوبد. نه به چادر سیاه سر کردنش، نه به بزک دوزک زیر پوستینش. می‌خواهد طغیان کند که عمو بازوانش را می‌گیرد و سر و ته ماجرا را هم می‌آورد.
- ثریا جان خواهشاً آشیان رو رها کن دیگه، اجازه بده کمی استراحت کنه. بیا بریم خونه‌، باید در مورد موضوع مهمی صحبت کنیم.
نوازشی که در صدای عمو خفته است، ثریا را هم رام می‌کند. چشم‌غره‌ای می‌آید و با ایرج سوی عمارت رو به رویی می‌رود. باز تنها می‌شوم! نفسم را از عطر حیاط آب و جارو شده و خاک باران‌ خورده روان می‌کنم. خنکی نسیم سر شب خواب از من ربوده و می‌پندارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
بر فک زاویه‌دارش دست می‌کشد و سر تا پایم را از نظر می‌گذراند.
- همه به جز یک نفر!
نمی‌خواهم طعنه کلامش را بگیرم یا به چیزی که نباید ایمان بیاورم. چند ثانیه‌ای هر دو سکوت می‌کنیم و جیرجیرک‌ها آواز می‌خوانند. شب‌رنگ‌های سرکشم را در شال مخملی‌ام فرو می‌کنم و همان‌طور دست به سینه مقابلش می‌روم.
- فکر می‌کنم اون‌قدری بزرگ شدی که بفهمی نمی‌تونی توجه همه رو داشته باشی... .
لبانم را بر هم می‌فشارم و این‌بار سرم سوی مخالف او می‌گردد. نگاهش نمی‌کنم، او هم به نقطه‌ی نامعلومی خیره است.
- و البته من هم همه نیستم.
واکنشی نشان‌ نمی‌دهد. قهوه‌ای‌هایش از دود به نم نشسته و هنوز هم خمار آسمان ژرف است. صدای تاری آن سوی عمارت، تمام حواسم را به یغما می‌برد. این نوا، این شب و شب‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
فصل دوم

"چون صبح بالی از نفس سرد می‌زنم
عمریست آشیانه عنقای من تهیست"
(بیدل دهلوی)

***
- اوف خدا، مردم. اون لامصب رو درست بساب بچه. نگا کن نگا کن، پسر مگه تا حالا فرش نشستی؟ قشنگ بزن کف کنه، اه! هیچی بلد نیستی...بیا برو کنار نمی‌خواد اصلا، بی‌عرضه.
به کلمات کش‌دار و پرتحقیری که نثار یزدان می‌کند، اهمیتی نمی‌دهم. کمرم هنوز هم درد می‌کند و صدایم گرفته است. لعنتی بر خودم و بی‌خیالی‌ام می‌فرستم. دلم نمی‌خواهد آن حجم از آب و کف جاری در حیاط را ببینم. خودم را با نوازش گلبرگ‌های شمعدانی عمو سرگرم می‌کنم. صدای برخورد محکم شلنگ با کاشی‌ها بر روانم خط می‌اندازد. یزدان درحالی که روپوش نظافتش را بر تخت چوبی می‌اندازد، غرولند می‌کند:
- اَی خِدا، چرا من باید همه این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
- من که خوبم؛ ریه‌هام زیادی لوسن، ناز دارن.
خودش را باد می‌زند و بی‌اخیار بر زمین رها می‌شود. چیزی نمی‌گویم، حق دارد. با این که هیچ جنبه‌ی خوشایندی در حالش نیست، باز هم طنز کلامش را حفظ می‌کند. یزدان هرچقدر هم غر بزند، از ته دل نمی‌تواند کسی را برنجاند. به ساعت مچی‌ام که هفت و نیم را نشان می‌دهد نگاه گذرایی می‌کنم.
- باید برم؛ دیر میام.
ذوق کرده دستانش را بالا می‌برد. بیشتر از این هم از برادر بی‌ادب من انتظار نمی‌رود.
- خدایا شکرت! اتاقم کل روز متعلق به خودمه؛ کسی نیست یه ریز ویزویز کنه، ریز و درشت اجزای بنی‌آدم رو بیاره جلو چشمم حالم بد بشه. هرچند منم الان باید برم مدرسه... .
کیف مشکی‌ام را بر شانه‌ام می‌اندازم و چشم‌غره می‌روم. لحنم اما تغییری نمی‌کند.
- خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
زانوانم سست می‌شوند، جان از تنم می‌رود و دستانم کنارم می‌افتند. نفسم تنگ می‌شود. کسی با بی‌رحمی تمام پا بر سینه‌ام نهانده و قصد جانم را دارد؛ شاید همان فرد پشت سرم. کاش او نباشد؛ نمی‌شود یک‌بار اشتباه کنم؟ سایه‌ی سیاهش بر آسفالت نم‌دار دیوی می‌شود که ذره‌ذره روحم را می‌خورد. دسته‌ی کیف بافتم را می‌فشارم و با اکراه روی پاشنه‌ی پا می‌چرخم. صورت پر از لک و موهای ژولیده‌اش بیش از حد آشنا می‌زند. لبخندش...خنده‌ی وسیعش که ردیف زرد دندان‌هایش را به نمایش می‌گذارد، تمام حس‌های بد دنیا را به روحم تزریق می‌کند. هیستریک دست‌ و پایش را تکان می‌دهد. با دهان کج و معوجش گنگ زمزمه می‌کند:
- آب...جی...آبجی دلم برا...ت...تنگ شده.
مغزم فلج می‌شود. نمی‌دانم؛ چه کنم؟! حوادث چند سال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
به نظرتون چه خبره*-*

نمی‌دانم آخرین بار کی نفس‌هایم این‌چنین به تب و تاب افتاده‌اند. شاید بعد از همان روز، هیچ‌وقت. مرد مقابلم در گودی چشمان سرخش مشت می‌کشد و اشکش را پس می‌زند. نگاه براق و مبهوتش را که تا دورترین نقطه‌ی زمین پر از برگ کشیده شده، بالا می‌گیرد و به من می‌نگرد. صدای او برعکس من، عیان می‌لرزد و روح و روانم را مانند سوهانی خراش می‌دهد.
- چرا...تو...با من این...جوری حرف می...زنی؟
چه می‌گوید این مردِ جان‌ستان من؟! باز دیوانه شده است و مرا هم به مرز جنون می‌رساند. سر در کوچه می‌جنبانم و چرا کسی نیست تا مرا از این غوغای نفس‌گیر نجات دهد؟ می‌دانم؛ خوب می‌دانم پدری دارم که حتی اگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
داد نمی‌زنم اما تحکم صدایم لالش می‌کند. قفسه‌ی سینه‌ام تندتند بالا پایین می‌شود و من برای گفتن همین یک جمله جان از کف داده‌ام. مشتش را میان دندان‌هایش می‌‌کشد و حینی که برمی‌خیزد فغان می‌کند. کلمات کش‌دار و لرزانش نورون‌های مغزم را به بازی می‌گیرد.
- نه...نه آب...جی...من که نمردم.
چرا ساکت نمی‌شود؟ تمام دیوانگان عالم را در طالع نحس من نوشته‌اند و من اما قرار نیست دیوانه شوم! مجنون بودن آزادی دارد، آسودگی دارد و من پرنده‌‌ایم که رها شدن بلد نیست! کفش ترمه‌ام را با ضرب بر جوی آب می‌کوبم و چسبیدن گل‌های خیس چندش‌آور را به جان می‌خرم. دستم دور کیفم مشت می‌شود تا مبادا دوباره رویش فرود آید.
- میگم ساکت شو دیوانه. یادت بیار، به خاطر بیار چی کار کردی قاتل!
پلک‌هایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
صدایی از درونم نهیب می‌زند "بدبختی آشیان!" پهلویم را می‌فشارم و به دیوار گچی تکیه می‌زنم. دوباره دور خود می‌گردد و مسلس‌وار تکرار می‌کند:
- من کسی رو نکشتم، من نکشتم...من آبجی تو...بهارم.
کنار فریادهای جنون‌وار مرد مقابلم، دخترک معصومی در سرم جیغ می‌کشد و آن روز نحس تداعی می‌شود. نمی‌توانم دستش را بگیرم، دور می‌شود، می‌رود...بهار زندگی‌ام بر آب می‌رود. نفسم به تنگا می‌افتد و بر زانو خم می‌شوم. آشیان دیروز با اشک فریاد می‌کشد و منِ امروز، در جان می‌گرید. زمزمه می‌کنم؛ آرامِ آرام.
- بسه...بسه...بسه دیگه ساکت شو، بهار من رفت.
دستانم بر سرم پناه‌گاه می‌شوند و چیزی نمانده زمین بیفتم. قلبم تیر می‌کشد؛ از بغضی که بالا نیامد در بطنش خفه شده و من قلبم هم به جای خون، درد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

YEKTA ONSORI

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته نقد
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/19
ارسالی‌ها
903
پسندها
24,407
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
- الان زنگ می‌زنم پلیس بیاد جمع کنه تو رو، معلوم نیست باباش باز کدوم جهنمیه...استغفرالله!
فریادهای بلندش کوچه را از جا کنده و چند نفدی سر از پنجره‌ها بیرون آوردند. نگاهم سوی پیرمرد تکیده‌ی عینکی کشیده می‌شود که دلش به حالمان می‌سوزد و من متنفرم از این ترحم‌ها. آفتاب از پشت ابرهای سیاه پیوسته هم وجودم را می‌سوزاند. مرد دیوانه باز شوک‌زده شده و مانند پیله‌ای گوشه‌ی دیوار نمور در خود پیچیده. من اما مانند مجسمه‌ به نقطه‌ای نامعلوم خیره مانده‌ام. چرا کاری نمی‌کنم؟ زمین و زمان را از یاد برده‌ام.
نمی‌دانم حال چند ساعت می‌شود که در اتاق یکی از کلانتری‌های اطراف عودلاجان نشسته‌ایم. قید اولین کلاس دانشگاه را زده‌ام و من چه بگویم به نگاری که پابه‌پای من است؟ دست بر دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEKTA ONSORI

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا