بریدههایی از کتاب
ترس و نگرانی و امید، آمیخته به هم هوای شهر را دگرگون کرده بود. شاه آرام و اسبش شاهوار پیش میرفتند. اما هر کس نزدیکش میشد میتوانست خشم فروخوردهای در چهرهاش ببیند. با گذر شاه از دروازه، هزاران جنگجو از پیاش روان شدند. سرانجام سپاهیان راهی سپاهان شده بودند.