• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن‌فیکشن متوسط فن‌فیکشن دوقلوهای خاندان ویزلی | رها.اس کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع MOHANDES
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 1,701
  • کاربران تگ شده هیچ

کدومو بیشتر دوست داری؟ D;


  • مجموع رای دهندگان
    8
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

MOHANDES

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
20/11/20
ارسالی‌ها
1,060
پسندها
10,685
امتیازها
30,873
مدال‌ها
21
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد: 49
ناظر: MONTE CRISTO Madlinღ
تگ: متوسط
نام فن‌فیکشن:
دوقلوهای خاندان ویزلی
برگفته از: مجموعه کتاب‌های هری‌پاتر
نام نویسنده: رها.اس
ژانر: #علمی_تخیلی #عاشقانه #طنز #معمایی #تراژدی
فن فیکشن.jpg
خلاصه:
فن‌فیکشنی از مجموعه کتاب‌های هری‌پاتر، درباره‌ی دوقلوهای شوخ ویزلی که سرنوشت صدای خنده‌هایشان را با تبر نحسی قطع می‌کند.
جرج ویزلی در یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : MOHANDES

YEGANEH SALIMI

مدیر آزمایشی کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی کتاب
تاریخ ثبت‌نام
11/8/17
ارسالی‌ها
2,605
پسندها
8,403
امتیازها
33,973
مدال‌ها
25
سطح
16
 
  • مدیر
  • #2
1637337975434.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن فن فیکشن خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ فن فیکشن خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
"قوانین جامع تایپ فن فیکشن"

و برای پرسش سؤالات و اشکالات خود در رابطه با فن فیکشن، به لینک زیر مراجعه فرمایید.
" تاپیک جامع مسائل کاربران در رابطه با رمان‌نویسی "...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : YEGANEH SALIMI

MOHANDES

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
20/11/20
ارسالی‌ها
1,060
پسندها
10,685
امتیازها
30,873
مدال‌ها
21
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
«به‌نام تک آفریدنده‌ی هستی»

مقدمه:
چشم‌های فرد هنوز زل زده‌اند اما او چیزی نمی‌بیند،
روح آخرین خنده‌اش هنوز روی صورتش منعکس شده... .
[هری پاتر و یادگاران مرگ]
 
امضا : MOHANDES

MOHANDES

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
20/11/20
ارسالی‌ها
1,060
پسندها
10,685
امتیازها
30,873
مدال‌ها
21
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
رعد و برقی زده شد و جادوگران در مغازه‌های کوچه‌ی دیاگون² پراکنده شدند. شنل پوش کلاه شنلش را بر روی موهای موهای قرمزش انداخت و برخلاف دیگر جادوگران قدم زدن زیر باران، آن‌هم درهوای سرد را ترجیح داد.
مگر سرمای هوا به سردی چشمان آبی رنگش می‌رسید؟ نه نمی‌رسید.
سال‌ها بود که چشمان آبی‌اش یخ‌زده بود از آن وقتی که چشمان سرد برادرش را دیده بود.
اوایل کسی به این چشمان سرد عادت نداشت. ولی کم‌کم درک کردند که دیگر جرج آن جرج قبلی نمی‌شود.
جرج ویزلی با دیدن جادوگر موش آب کشیده‌ای که موهای قرمزش به پیشانی‌اش چسبیده بود و به طرفش می‌دوید اخمی بر روی پیشانی‌‌اش نشاند. جادوگر نفس‌نفس‌زنان خودش را به او رساند و ضربه‌ای به شانه‌اش زد:
- هی پسر چرا انقدر دیر کردی؟!
جرج دستان سرد شده‌اش را در جیب شنلش فروع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MOHANDES

MOHANDES

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
20/11/20
ارسالی‌ها
1,060
پسندها
10,685
امتیازها
30,873
مدال‌ها
21
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
یکی از گوش‌هایش را در همان دوران از دست داده بود.
صورتش دیگر خندان نبود و حتی برای خودش غرببه بود. او بزرگ شده بود اما فرد هنوز همان فرد نوزده ساله باقی مانده بود که در میان خون جان می‌داد و با تلخندی قصد برگردادن روحیه به او را داشت.
قطره‌ی باران از روی شیشه سر خورد و سقوط کرد، همانند همان قطره‌ی اشکی که از چشمانش سقوط کرد«
فرد:
- د...دا...داداش د...دیدی ولد... .
جرج با بغض فریاد زد:
- خفه شو نباید انرژیتو حدر بدی!
فرد تلخ خندید. رگه‌ای از خون از دهانش سرازیر شد و گفت:
- م...ما هستیم دوق...قلوهای وی...ویزلی. من فر...ردم م...منم ج...جرج. د...دستامو ب...بگیر دا...داداش.
اشک‌های جرج سرازیر شد و سر فرد را به سینه‌اش فشرد:
- بس کن این شوخی مسخره رو فرد!
فرد: ه...هی جرج... یا...یادت ن...نره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MOHANDES

MOHANDES

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
20/11/20
ارسالی‌ها
1,060
پسندها
10,685
امتیازها
30,873
مدال‌ها
21
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
بلند شد و کف دستانش را بر روی دیوار گچی سفید رنگ گذاشت و لحظه‌ای بعد آن‌طرف دیوار ایستاده بود.
مخفی‌گاه تاریک‌ِتاریک بود و نور خاطره‌ها در بطری‌های شیشه‌ای و قدح اندیشه‌ی پرخاطره، مخفی‌گاه چهار گوش کوچک بلند را روشن می‌کرد.
صدای قطره‌های آب که از درون دیوار وارد می‌شد و به نوبت بر روی زمین سقوط می‌کردند، سکوت آزار دهنده را می‌شکست.
قدمی به جلو گذاشت و شیشه‌های بطری شکسته، زیر کفش‌هایش خورد شدند.
فوراً پایش را عقب گذاشت و به طرف بطری شکسته خم شد. «
فرد به طرف دیوار دوی اما جرج یقه‌ی او را به طرف عقب کشید و باهم روی زمین افتادند.
بطری شیشه‌ای زودتر از آن‌ها روی زمین افتاد و شکست. فرد با چشمان گرد شده نالید:
- معجون شانس‌مون!»
نفس عمیقی کشید و به طرف قدح‌اندیشه‌ی سنگی رفت. هوای مخفی‌گاه از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MOHANDES

MOHANDES

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
20/11/20
ارسالی‌ها
1,060
پسندها
10,685
امتیازها
30,873
مدال‌ها
21
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
آرتور ویزلی بدون این‌که حرفی دیگر بزند و منتظر عکس‌العمل پسرانش باشد، وارد مغازه‌ی جارو شد.
فرد و جرج بر روی لبه‌های چوبی ایستادند و دست و صورتشان را به شیشه‌ی مغازه چسباندند.
فرد چشمانش را ریز کرد و گفت:
- جرج، بیا هروقت بزرگ شدیم یه مغازه باحال بزنیم‌و کلی پول به خانوادمون بدیم تا فقیر نباشیم.
جرج سرش را به علامت مثبت تکان داد و اضافه کرد:
- برای بیل یه کیف می‌خریم، برای چارلی یه تخم اژدها، برای پرسی یه عینک که نشکنه و... .
فرد ادامه داد:
- برای مامان بابا کلی پول و طلا می‌خریم تا با شیطنتامون برشکسته نشن! برای رون یه شطرنج کامل می‌خریم و برای جینی یه عروسک خرسی نو که پاره نمی‌شه می‌خریم تا هروقت خواستیم سربه سرش بزاریم بلایی سره خرسه نیوفته و ناراحت نش... .
یکدفعه صدای فریادی بلند شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MOHANDES

MOHANDES

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
20/11/20
ارسالی‌ها
1,060
پسندها
10,685
امتیازها
30,873
مدال‌ها
21
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
چشمان جرج برق زد و فوراً فرد را در آغوش گرفت. عمه مارگات، عمه‌ی پیر و بداخلاقی بود که دماغ کشیده‌ی نوک تیزی داشت و زیر عینک نیم دایره‌ای وصله‌دارش همه را زیر نظر می‌گرفت و معتقد بود جرج یک فشقشه است.
او با آراگوگ وایت ازدواج کرده بود و یک دختر به اسم رایلی جین وایت، که هم‌سن چارلی بود و یازده‌سال داشت.
دوسال پیش آراگوگ از پنجره‌ی اتاقش به پایین پرتاب شد و درجا مرد. علت سقوط را هرگز هیچ کارگاهی متوجه نشد اما بارها فرد و جرج از زبان مادرشان، مالی ویزلی شنیده بودند که می‌گفت عمه مارگات وقتی متوجه شد که آراگوگ قصد دارد به همه بگوید که اصیل‌زاده نیست، بلکه یك دورگه است، او را به‌دلیل پنهان کردن این راز از بالا پرتاب کرده است.
هرچند چند روز بعد در وصیت‌نامه بلند خوانده شد که او یک دورگه بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : MOHANDES

MOHANDES

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
20/11/20
ارسالی‌ها
1,060
پسندها
10,685
امتیازها
30,873
مدال‌ها
21
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
صورت عمه مارگات درهم رفت و جیغی کشید و با عصای نقره‌کاری‌اش سعی داشت شکلات را از صورتش جدا کند.
بلاخره تلاش‌هایش جواب داد و قورباغه به درون باغ ویزلی‌ها پرید و از جلوی چشم‌ها محو شد.
عمه مارگات با اخم و قدم‌هایی سنگین به طرف فرد رفت:
- اون فرده نه جرج!
هیچ‌کس نمی‌دانست او می‌خواهد چه کند و ناگهان دستش را برای سیلی‌ای سنگین بالا برد و زوزه‌ی باد بلند شد.
قبل از این‌که دست عمه مارگات بر روی صورت فرد بهت‌زده بنشیند، جرج فریادی کشید و «نه!»ای بلند گفت. همان‌لحظه موجی از انرژی و جادو از اعماق قلب فرد، به طرف عمه مارگات رفت و او به طرف دیواری پرتاب شد.
هرکس یک عکس‌العملی داشت. بعضی به طرف عمه مارگات می‌دویدند و بعضی مانند مالی و آرتور ویزلی اشک شوق می‌ریختند و بعضی مانند فرد با افتخار و بعضی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MOHANDES

MOHANDES

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
20/11/20
ارسالی‌ها
1,060
پسندها
10,685
امتیازها
30,873
مدال‌ها
21
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
به طرف قفسه‌ی زرد رنگ، زنگ‌زده رفت و دست راستش را بر روی آن‌ها کشید. صدای برخورد بطری شیشه‌ها به یک‌دیگر بلند شد و رد انگشتانش بر روی بطری‌ها ماند.
دستش بر روی بطری‌ای که نسبت به بطری‌های دیگر بزرگ‌تر بود ایستاد و فوراً آن را برداشت و به طرف قدح اندیشه رفت... .
***
- من نمی‌تونم بخوابم فرد!
فرد و جرج یازده‌ساله تا ساعاتی دیگر باید بیدار می‌شدند و برای رفتن به هاگوارتز آماده می‌شدند اما جرج از هیجان خوابش نمی‌برد و نه خودش می‌خوابید و نه می‌گذاشت فرد بخوابد.
فرد با چشمان قرمز شده از بی‌خوابی و نیمه‌باز به طرف جرج چرخید و گفت:
- جن‌های خاکی رو بشمر خوابت می‌بره.
جرج پوفی کشید و غر زد:
- دوهزار و یک شدند اما خوابم نبرد.
فرد خمیازه‌ای کشید و پتو را تا زیر گلویش بالا کشید:
- من می‌خوام انرژی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : MOHANDES
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا