- ارسالیها
- 1,575
- پسندها
- 19,562
- امتیازها
- 43,073
- مدالها
- 31
- نویسنده موضوع
- #11
از شدت خشم لرزید و به سوی ماشینش پا تند کرد. گامهایش را چنان با حرص برمیداشت که پاهایش تیر میکشیدند ولی آرام نمیشد. احساسات بدی درون وجودش شکل گرفته بود و نمیدانست آنها را چگونه تخلیه کند.
سوار ماشین شد و در را محکم کوبید پایش را روی گاز فشار داد و با تمام سرعت رانندگی کرد. دستانش را دور فرمان حلقه کرده بود و میفشرد به طوری که بندبند انگشتهایش، سفید شده بودند. دندان برهم میسابید. باید برای تخلیه خودش جایی میرفت و حجم وسیع خشم رخنه کرده در وجودش را خالی میکرد. گوشهی خیابان شلوغ پارک کرد و گوشیاش را برداشت. شانسش گفت که رفیقش همیشه روی گوشی میخوابید.
- جون زلفا؟
- بیا بریم تنیس... .
سهیلا ثانیهای مکث کرد. وسط هفته زلفا باید سَر کلاسهایش باشد نه به دنبال تنیس...
سوار ماشین شد و در را محکم کوبید پایش را روی گاز فشار داد و با تمام سرعت رانندگی کرد. دستانش را دور فرمان حلقه کرده بود و میفشرد به طوری که بندبند انگشتهایش، سفید شده بودند. دندان برهم میسابید. باید برای تخلیه خودش جایی میرفت و حجم وسیع خشم رخنه کرده در وجودش را خالی میکرد. گوشهی خیابان شلوغ پارک کرد و گوشیاش را برداشت. شانسش گفت که رفیقش همیشه روی گوشی میخوابید.
- جون زلفا؟
- بیا بریم تنیس... .
سهیلا ثانیهای مکث کرد. وسط هفته زلفا باید سَر کلاسهایش باشد نه به دنبال تنیس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش