مشاعره مشاعره با اشعار بیدل

[m.sina]

نامه ای دارم که هر جا می برم گم می کنم

بر رفیقان (بیدل ) از مقصد چه سان آرم خبر ؟

من که خود را نیز تا آنجا رسم گم می کنم!

ما سجدهٔ حضوریم محو جناب مطلق
گمگشته همچو نوریم در آفتاب مطلق

در عالم تجرد یارب چه وانماییم
او صد جمال جاوید ما یک نقاب مطلق

 

[فلورا.]

ما سجدهٔ حضوریم محو جناب مطلق
گمگشته همچو نوریم در آفتاب مطلق

در عالم تجرد یارب چه وانماییم
او صد جمال جاوید ما یک نقاب مطلق

قفل‌ گنج زر است خاموشی
از صدف پرس این معما را
بیدل ار واقفی ز سرّ یقین
ترک‌ کن قصهٔ من و ما را!

 

[m.sina]

قفل‌ گنج زر است خاموشی
از صدف پرس این معما را
بیدل ار واقفی ز سرّ یقین
ترک‌ کن قصهٔ من و ما را!

از بس که زد خیال توام آب در نظر
مژگان شکسته‌ام ز رگ خواب در نظر

هر گوهری که در صدفِ دیده داشتم
از خجلت نثار تو شد آب در نظر

 

[فلورا.]

از بس که زد خیال توام آب در نظر
مژگان شکسته‌ام ز رگ خواب در نظر

هر گوهری که در صدفِ دیده داشتم
از خجلت نثار تو شد آب در نظر

ریشه به نخل آب داد دانه به خرمن رسید

زین چمنستان کنون بستن مژگان خطاست
آینه صیقل زنید دیده به دیدن رسید

بردم از این نوبهار نشئهٔ عمر دوبار!

 

[m.sina]

ریشه به نخل آب داد دانه به خرمن رسید

زین چمنستان کنون بستن مژگان خطاست
آینه صیقل زنید دیده به دیدن رسید

بردم از این نوبهار نشئهٔ عمر دوبار!

رفتیم و داغ ما به دل روزگار ماند
خاکستری ز قافلهٔ اعتبار ماند

از ما به خاک وادی الفت سواد عشق
هرجا شکست آبله دل یادگار ماند

 

[فلورا.]

رفتیم و داغ ما به دل روزگار ماند
خاکستری ز قافلهٔ اعتبار ماند

از ما به خاک وادی الفت سواد عشق
هرجا شکست آبله دل یادگار ماند

داد عشق از بی‌نیازی در من طفلانم به یاد
سرخط معنی‌ست پیش چشم و می‌خوانم به یاد
شرم بی‌دردی مگر بر جبهه‌ام چیند عرق
تا بماند ننگ خشکی‌های مژگانم به یاد!!

 

[m.sina]

داد عشق از بی‌نیازی در من طفلانم به یاد
سرخط معنی‌ست پیش چشم و می‌خوانم به یاد
شرم بی‌دردی مگر بر جبهه‌ام چیند عرق
تا بماند ننگ خشکی‌های مژگانم به یاد!!

د‌ی ترنگی از شکست ساغرم ‌کل ‌کرد و ریخت
ششجهت ‌کیفیت چشم ترم‌ گل‌ کرد و ریخت

شب چو شمعم وعدهٔ دیدار در آتش نشاند
تا سحر آیینه از خاکسترم‌گل‌کرد و ریخت

 

[فلورا.]

د‌ی ترنگی از شکست ساغرم ‌کل ‌کرد و ریخت
ششجهت ‌کیفیت چشم ترم‌ گل‌ کرد و ریخت

شب چو شمعم وعدهٔ دیدار در آتش نشاند
تا سحر آیینه از خاکسترم‌گل‌کرد و ریخت

تو قاصد نیستی تا عرصه‌ها هرسو دوانندت
ز خودگریک‌قلم جستی ز وهم جزو وکل‌رستی
تعلقها نفس‌واری‌ست کاش از دل برآرندت
دماغ فرصت این مقدار بالیدن نمی‌خواهد
به‌گردون برده‌است از یک‌نفس سحر سحرخندت!!

 

[m.sina]

تو قاصد نیستی تا عرصه‌ها هرسو دوانندت
ز خودگریک‌قلم جستی ز وهم جزو وکل‌رستی
تعلقها نفس‌واری‌ست کاش از دل برآرندت
دماغ فرصت این مقدار بالیدن نمی‌خواهد
به‌گردون برده‌است از یک‌نفس سحر سحرخندت!!

تدبیر عنان من پر شور نگیرد
هر پنبه سر شیشهٔ منصور نگیرد

دارد ز سر و برگ غنا دامن فقرم
چینی‌ که به مویی سر فغفور نگیرد

 

[فلورا.]

تدبیر عنان من پر شور نگیرد
هر پنبه سر شیشهٔ منصور نگیرد

دارد ز سر و برگ غنا دامن فقرم
چینی‌ که به مویی سر فغفور نگیرد

در آب آینه روغن فکنده‌اند اینجا
غبار قافلهٔ عبرتی که پیدا نیست
همه به دیدهٔ روشن فکناه‌اند اینجا
رسیده‌گیر به معراج امتیاز چو شمع
همان سری که زگردن فکنده‌اند اینجا