- نویسنده موضوع
- #111
پلک زدم و خندهام روی لب، خشک شد. چه فکری با خودش کرده بود؟ مقصر تمامش خودم بودم که رو داده بودم، که از همان اول ملایم صحبت کرده بودم. ابرو بالا انداختم و تمسخر را به لحنم تزریق کردم:
- عجب! پس از من خوشت اومده!
- آره.
انگار مصممتر هم شده بود. دلم بازی میخواست با موجود پرروی روبهرویم که از آسمان وسط زندگیام افتاده بود. هنوز هم حس آشنایی که به او داشتم را کنار میزدم. میخواستم منکر افکار احمقانهام شوم.
دست زير چانه بردم و با لبخند گفتم:
- آهان. از کی اونوقت؟
کمی مکث کرد. مردد بود برای گفتن؟
- از وقتی دیدمت.
ابرو بالا انداختم و لبخندم عمق گرفت. بازیچهی جالبی میتوانست باشد میان کلافگیهای این روزهایم.
- عجب! خوبه. اینم حرفیه.
و پس از مکث کوتاهی ادامه دادم:
- خب...
- عجب! پس از من خوشت اومده!
- آره.
انگار مصممتر هم شده بود. دلم بازی میخواست با موجود پرروی روبهرویم که از آسمان وسط زندگیام افتاده بود. هنوز هم حس آشنایی که به او داشتم را کنار میزدم. میخواستم منکر افکار احمقانهام شوم.
دست زير چانه بردم و با لبخند گفتم:
- آهان. از کی اونوقت؟
کمی مکث کرد. مردد بود برای گفتن؟
- از وقتی دیدمت.
ابرو بالا انداختم و لبخندم عمق گرفت. بازیچهی جالبی میتوانست باشد میان کلافگیهای این روزهایم.
- عجب! خوبه. اینم حرفیه.
و پس از مکث کوتاهی ادامه دادم:
- خب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.