- ارسالیها
- 9,418
- پسندها
- 40,337
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 41
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #121
لبخندی تصنعی به رویش پاشیدم و پا قدمهایی سریع، به سمت اتاقم رفتم. مانتوی مردانهی کوتاه و نخودی رنگم را به همراه شلوار کارگو مشکی را تن زدم و دستآخر هم شال مشکیام را از داخل کشو بیرون کشیدم. جورابهایم را به پا کردم و پس از بیرون رفتن از اتاقم خداحافظیای سرسری با همه کردم و از مقابل چشمان مشکوک آیلی و مات پارسا رد شدم.
***
نیمکت سرد و بیروح پارک سر کوچه را هیچوقت به این میزان دوست نداشتم. گویی در آغوشش خشمم را فرو خورده بودم. حالا آرام بودم، آرامتر از نبض یک مرده؛ اما افکارم، شهرِ سرم را به اغتشاش میکشاندند. خسته بودم. از کنار هم چیدن این پازل مسخره خسته بودم. از چند سالی که مجازی، پای مانیار رفت و نهایتا منی که رها شده بودم و با تمام خریت بچگانهام شهری را برای درس...
***
نیمکت سرد و بیروح پارک سر کوچه را هیچوقت به این میزان دوست نداشتم. گویی در آغوشش خشمم را فرو خورده بودم. حالا آرام بودم، آرامتر از نبض یک مرده؛ اما افکارم، شهرِ سرم را به اغتشاش میکشاندند. خسته بودم. از کنار هم چیدن این پازل مسخره خسته بودم. از چند سالی که مجازی، پای مانیار رفت و نهایتا منی که رها شده بودم و با تمام خریت بچگانهام شهری را برای درس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر