متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان فانتوم | دیاناس کاربر انجمن یک رمان

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31
عصبی و پشیمان از این‌که حرف‌هایم را جلوی آن جسمی که بی‌اختیار مقابل حضورش کم می‌آوردم، زده بودم، قدم‌هایم را با حرص برداشتم و از بیمارستان خارج شدم. نگاهی به ساعت گوشی‌ام انداختم و با همان حرص زیر لب فحشی نثار خود کرده که دستم به ساعت مچی حساسیت نشان می‌داد و گاهی اوقات مرا گرفتار. تند قدم برمی‌داشتم و به خوبی می‌دانستم به زودی به سراغم خواهد آمد، مثل تمام وقت‌هایی که ناراحتم می‌کرد و در طلب بخشش نزدیکم می‌شد و من فراری از این نزدیکی. دست بلند کردم برای گرفتن تاکسی که صدایی را از پشت سر شنیدم:
- حنا؟
با شنیدن صدای رؤیا، چشم‌هایم را با بیچارگی به هم فشردم و با کاشتن لبخندی احمقانه به سمتش بازگشتم. با دیدنم لبخند روی لبش پررنگ‌تر شد و چند قدم بیشتر به سمتم آمده و در چند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32
چشم به هم فشردم. پرس را به گوشه‌ی میز چوبی‌رنگ سپرده و دستی به صورتم کشیدم. افکاری نابه‌سامان در ذهن می‌پروراندم بدون این‌که که دلم بخواهد و چقدر این روزها همه چیز در نظرم منفور و تکراری می‌رسید. از پشت میز بلند شدم، قدم‌هایم را سمت پنجره کشیدم و پرده را کنار زدم. نگاهی به کوچه‌ی خلوت انداختم و نفسم را به آرامی فوت کردم. به سمت میز بازگشته و گوشیِ مشکی‌رنگم را به دست گرفتم و آهنگ ملایمی پلی کردم. روی صندلی نشستم و خیره‌ی در و دیوار شدم و هم‌زمان کلمات آهنگ را زیر لب تکرار کردم:
"برف میاد رو شهر و کوچه‌هاش
با رؤیات قانعم به فکر من نباش
بدجوری سردمه
دل‌گیرم از همه
جات پیشم خا..."
و باقی آهنگ به لطف کوبیده شدن در به دیوار، در دهانم ماسید. ترسیده و حیران، با ضربان قلبی که رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #33
گوشی را از روی میز برداشته، نگاهی به گلسی که پر از خط‌های سفیدرنگ شده بود، انداختم و تصمیم گرفتم در اولین فرصت دست به تعویضش ببرم. نفسی کشیدم و نگاهی به مانتوی سورمه‌ای رنگ اسپورتم به همراه شلوار جین و شالی مشکی انداخته و بی‌خیال شانه بالا انداختم. مهم نبود که لباس‌هایم مناسب شام نبود. وسایل روی میز را مرتب کرده، از اتاق بیرون زدم و به سمت سرویس بهداشتی قدم برداشتم. دست‌های آلوده به روغنم را زیر شیر آب گرفتم و به هم تماس دادم. فایده‌ی چندانی نداشت و من عقب کشیدم و با دستمالی که داخل جیب مانتویم بود، دست‌هایم را خشک کردم. چربی کمی را نوک انگشتانم حس می‌کردم.
از سرویس بهداشتی که بیرون آمدم، پارسا را دیدم که بالای سر منشی ایستاده و مشغول صحبت با اوست. قدم‌هایم را به سمتش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #34
نگاهم به پنجره‌ی ماشین بود و مغازه‌هایی که پشت سر گذاشته می‌شدند و فضای ماشین را عطر گرم و خوش‌بوی پارسا و آهنگ بی‌کلام انتخابی‌اش پرکرده بود.
پس از ده دقیقه، مقابل فست‌فودی ایستاد و من چشم دوختم به سردر رنگین و تابناکش. سر به سمتش چرخانده، گفتم:
- همین‌جاست؟
درحالی‌که کیف پولش را از جلوی ماشین برمی‌داشت، گفت:
- آره، پیدا شو.
سر تکان داده، کاری که گفته بود را کردم و از ماشین پیاده شدم. هم‌قدم شدیم برای داخل شدن و فضای سفید_نارنجی مشخص شده از پشت دیوارهای شیشه‌ای و نورپردازی زیادش را دوست داشتم. میز و صندلی‌های چرم مکعبی شکل، اولین چیزی بود که توجهم را به خود جلب کرد و در آن بین، صدای پارسا را به وضوح شنیدم:
- بریم بشینیم. چرا وایستادی؟
و با گرفتن مچ دستم، مرا به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #35
و صدای مصمم‌اش بود که لالایی گوشم شد:
- من دوستش دارم!
چشم گشاد کردم و به یک‌باره خشمِ درون رگ‌هایم به بیرون پرتاب شد. خودم را کمی به جلو کشاندم:
- دوست داشتنتم دیدم. دوست داشتن تو رو خود خدا هم با اون بزرگیش قبول نداره، چه برسه به اون بنده‌ی ضربه خورده‌ی خدا.
لبخند روی صورتش خشکید و من ادامه دادم:
- روزی صد بار خودمو لعنت می‌کنم که چرا با این‌که می‌شناختمت باز اون طفل معصوم رو انداختم تو دامنت. آدم نبودی، ندیدی حسشو.
لب به هم فشرد و من چیزی مثل شکستگی را در چشم‌هایش می‌دیدم:
- الان دارم می‌بینم. چندین وقته که دارم می‌بینم.
پوزخند بلندی زده، خود را به پشتی صندلی کوبیدم و به اطراف خیره شدم. درک نمی‌کردم این موجودات خودخواهِ احمق را!
خودش را کمی به سمتم کشید و ساعد دستش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #36
تند و تیز پاسخ دادم:
- حنا و زهرمار. گفتم از طرف من کمکی بهت نمی‌شه. هر غلطی می‌خوای برو بکن.
لب به هم فشرد و با دست روی پایش کوبید، سپس سکوت را حاکم فضای بینمان کرد. کمی که گذشت، لب تر کردم برای سخن گفتن.
- کی قراره بیاد غیر خودمون؟
و صدای نفس عمیقش به گوشم نشست:
- هیچ‌کس. کنسل شد.
اخم به چهره نشاندم و گوشی را در دست فشردم.
- بچه شدی؟ سر یه بحث کوچیک گفتی نیان؟
دستی به موهایش کشید و موج کلافگی به صخره‌ی چشم‌هایش می‌کوبید.
- اون‌قدر بچه نیستم. کار براشون پیش اومد.
ابرو بالا انداخته، کنایه‌ای خرج کردم:
- چه یهویی!
خندید و خنده‌اش بوی عصبانیت می‌داد.
- نکن حنا، باور کن من هیچی ازم نمونده که باهاش اعصابمو بسنجی.
کف دست‌هایم را بالا برده و لب زدم:
- تسلیم!
دست پایین آوردم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #37
دستی به موهای پخش شده‌ روی پیشانی‌ام کشیدم و کمی روی صندلی جابه‌جا شدم.
- خب؟ می‌تونم مرخص شم؟
نارضایتی انباشه شده در چشم‌هایش، زیادی به چشم می‌آمد و من قصد نداشتم آرامشی که به زحمت به دست آورده بودم را با وجود حسی قدیمی به باد دهم. هرچند که نمی‌شد حس ته قلبم را نادیده گرفت.
کاغذهای روبه‌رویش را کمی سر و سامان داد، لبخندی به لب نشاند و گفت:
- امیدوار بودم بتونیم بازم با هم همکار بمونیم.
لبخند زدم و دستم را روی سورمه‌ای مانتویم مشت کردم، کارت کوچک اهدایی از سمت پارسا را از کیفم بیرون کشیدم. از جای برخاستم و صدای برخورد کفش‌هایم به زمین را دوست داشتم. خم شدم، کارت را جلویش گذاشتم و صاف ایستادم.
- خوشحال می‌شم بتونم کمکتون کنم. اگر حس کردین کاری از دستم برمیاد، حتماً باهام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #38
کنار خیابان که ایستادم. لرزش گوشی‌ام مرا وادار به کناره‌گیری از خیابان کرد و من دست بردم برای لمس قسمت سبز رنگ روی صفحه‌ی گوشی.
- حنایی؟
خندیدم به لحن گفتارش و امروز انگار کمی حالم رو به خوشی بود.
- بله؟
- کجایی؟
نگاهم میان ماشین‌ها می‌گشت و جواب دادم:
- دارم میرم خونه. چطور مگه؟
- دقیق بگو ببینم کجایی؟ کارت دارم.
پس از کمی مکث، زمزمه کردم:
- بیمارستان.
- صبر کن میام دنبالت.
- چیزی ش... .
صدای بوق گوشی که در گوشم پیچید، فهمیدم که قطع کرده. گوشی پایین آوردم و متعجب خیره‌اش شدم. شانه‌ای بالا انداختم. دیوانه بود دیگر! کمی عقب‌تر، جایی گوشه‌ی پیاده‌رو ایستادم تا حضورش را به چشم ببینم.
ربع ساعت بعد، با دیدن ماشین پارسا در مقابلم، لبخند کم‌رنگی زده و قدم به جلو گذاشتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #39
***
دیس برنج را جایی مقابلش و کنار ظرف سالاد شیرازی گذاشتم و لب زدم:
- نوش جان!
برق چشم‌هایش دلیل لبخند کم‌رنگم شد و جمله‌اش که به گوشم خوش نشست.
- عجب دست‌پختی!
خنده‌ام این‌بار در کمال دست و دلبازی، دندان‌هایم را به نمایش گذاشت.
- نخوردی که.
اشاره‌ای به قورمه سبزی کرد و هم‌زمان قاشقش را از برنج پر کرد و من به این فکر کردم که سفره‌ی سفید رنگم در کنار شکوفه‌های صورتی‌رنگش هارمونی زیبایی با ظروف چینی و سفیدم برقرار کرده‌اند.
- رنگ و روغن رو ببین؛
تشکر کم‌رنگی کردم و برای مشغول غذا شدم. همان‌طور که قورمه سبزی را روی برنج می‌ریختم، جمله‌ام را به زبان آوردم.
- نگفتی حرفت رو. چیزی شده؟
لقمه‌اش را جوید و سپس قورت داد، نگاهی به چشمانم کرد و گفت:
- وسایلت رو جمع کن.
تکانی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

Kalŏn

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
41
 
ارسالی‌ها
9,418
پسندها
40,337
امتیازها
96,873
مدال‌ها
41
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #40
لحظاتی بعد، در خانه باز شد و من آیلینِ دست پر را دیدم که بسته‌های خریدش را به سختی در دست گرفته بود‌. وقتی دید که قصد کمک یا کنار رفتن ندارم، به کناری هُلم داده و وارد خانه شد. کفش‌هایش را با پا درآورد و غر زد:
- یه وقت کمک نکنی خانوم خانوما.
لبخند عمیقی زدم:
- بذار برسی بعد غر بزن.
و خم شدم تا بسته‌ها را از دستش بگیرم که روی زمین رهایشان کرد. خواست قدمی بردارد که با دیدن کفش‌های پارسا، سر جایش متوقف شد. با چشمانی پرسؤال به سمتم چرخید:
- مهمون داری؟
سر بالا و پایین کردم و دست پشت سرش گذاشتم:
- بریم ناهار. خسته‌ای.
ابرویی بالا انداخت و دستی به کمر زد، قدم‌هایش را به جلو انداخت و با صدایی آهسته گفت:
- کجاست؟
اشاره‌ای به آشپزخانه کردم که چشم گشاد کرد:
- چشم سفید! شدی کلفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Kalŏn

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 7)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا