• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان شات داستان امشب کنار غزل‌های من بخواب | شیوا پناه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Shiva.Panah
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 301
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/3/20
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
23,322
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #1

باسمه تعالی

عنوان: امشب کنار غزل‌های من بخواب
نویسنده: شیوا پناه
ژانر: عاشقانه ، تراژدی
خلاصه:
شاید این دل خواب عطر تو را می‌بیند و در تنگنای نیمه‌شب مجنون‌وار شعر می‌سراید.
یک امشب را مثل هزارشب دیگر، قلبت را در لا به لای تارتار موهایم جا بگذار.
یک امشب را کنار غزال‌های من بخواب و مرا بچش و مرا بخوان.


 
امضا : Shiva.Panah

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/3/20
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
23,322
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
دستانم را که می‌گیری گویی ذغالی گداخته در سینه‌ام گل می‌کند. عجیب هوای دلم به جبران گرفتگی این کلانشهر، گل و بلبل می‌شود و گرمای انگشتانت در شریانم نفوذ می‌کند.
زیرچشمی گوشه‌نگاهی نثارم می‌کنی و با دیدن لبان کش‌آمده‌ام و گونه‌هایی که گویا باز گل انارشان شکفته، فشاری به دستم می‌دهی و در جیب پالتویت فرو می‌بری.
لب از لب باز نمی‌کنی و من همین سکوت لبانت را، برگ‌برگ رنگ‌باخته‌ی چنارهای ولیعصر را که پیاده‌رویش را پر کرده‌اند، نوای جان مریمی که آن پیرمرد آکردئون به دست لب خیابان می‌نوازد، گرمای جیبت را که به حتم تا ساعت‌ها عطر سدر ملایمت در لای انگشتانم خواهد خوابید، بارانی که نرم‌نرم بر سرمان آوار می‌شود، حتی غبارآلودی هوا را به هیچ بهشتی نمی‌دهم. به هیچ بهشتی... حتی به آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shiva.Panah

Shiva.Panah

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/3/20
ارسالی‌ها
1,119
پسندها
23,322
امتیازها
43,073
مدال‌ها
38
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
جولان می‌دهند اما همچنان آن حس مجهول الحال لعنتی بغضی در گلویم می‌کارد و شیشه‌ی چشمانم را نم‌گرفته می‌کند.
و من می‌دانم برایت کتاب نوشته‌ شده‌ای هستم که بارها خواندی‌اش و حفظش هستی و حال این تو هستی که باز بغض درونم را احساس می‌کنی و می‌دانی در هوای دلم چه می‌گذرد... .
می‌ایستی و من هم می‌ایستم. چشم در چشم‌هایم می‌دوزی و من چشم فراری می‌دهم. در همان فاصله‌ی ناپیدا، فارغ از عابران که می‌آیند و می‌روند، نزدیک می‌شوی و آرام پچ می‌زنی: «نمی‌دانم رسیدن چیست، اما بی‌گمان مقصدی است که همه وجودم به سوی آن جاری می‌شود... .»
صدایت در لفافه‌ی نت‌های آکوردئون "جان مریم" در گوشم منعکس می‌شود، جاری می‌شود، باران می‌شود، دریا می‌شود، غده‌ای می‌شود و در گلویم جان می‌گیرد... نمی‌دانم رسیدن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Shiva.Panah
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا