نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان صاحبدلان | سارا رحیمی تبار نویسنده‌ی افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Sara.Rahimi tabar
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 69
  • بازدیدها 3,659
  • کاربران تگ شده هیچ

Sara.Rahimi tabar

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
785
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
صاحبدلان
نام نویسنده:
سارا رحیمی تبار
ژانر رمان:
عاشقانه، معمایی
باسمه تعالی
کد رمان: 5009
ناظر:
روحـــناهی ℛℴℎ
سطح: برگزيده


996409_3f6181f55754830a29ad9c68aecf5d4d.jpg

خلاصه :
بعد از بیست سال، پروژه مرگ باری که به فراموشی سپرده شده بود، بار دیگر آغاز می‌شود. این پروژه یک نفرین است؛ نفرین هراس انگیزی که دامن همه کسانی که واردش شوند را می‌گیرد. و در این میان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Sara.Rahimi tabar

Łacrîmosã

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,350
پسندها
24,023
امتیازها
61,573
مدال‌ها
36
  • مدیرکل
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Łacrîmosã

Sara.Rahimi tabar

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
785
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #3
به نام نامی الله
*‌*‌*
سخنی با خوانندگان عزیز :
" درود به همه دوستان ، چه عزیزانی که من رو با راز تلخون ( اسارتِ عشق قدیم) شناختند و چه عزیزانی که قرار هست با این داستان همراه من باشند. چند سال پیش بنا به دلایلی نوشتن راز تلخون رو به صورت مجازی متوقف کردم و اون رو بدون خواننده به سرانجام رسوندم. به این موضوع واقف هستم که خوانندگان سزاوار این عمل از جانب نویسنده ها نیستند؛ منتهی مطلب بعضی وقت ها شرایطی پیش روی آدم قرار می گیره که ناگزیر به گرفتن تصمیمی هست که شاید برای همه خوب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara.Rahimi tabar

Sara.Rahimi tabar

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
785
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #4
( 17 سال قبل)
به زحمت گردنش را چرخاند و از میان پلک‌هایی که به زحمت باز نگه داشته بود ، به ارتفاع نسبتاً بلندی که از آن نیمه‌آویزان بود، نگاهی انداخت. زمین زیر پایش با تل ماسه و آجر و تیرآهن‌های بزرگ و کوچک پوشیده شده بود. پاهایش به زحمت روی لبه‌ی سیمانی سقف قرار داشت و بیشتر بالا‌تنه‌اش به سمت پرتگاه متمایل شده بود.
نایی برای فریاد زدن و طلب کمک خواستن نداشت. حتی اگر می‌توانست فریاد بزند، در جایی که پرنده هم پر نمی‌زد، صدایش به فریادرسی نمی‌رسید. در آن وضعیت بحرانی، در مکانی پرت و دورافتاده که چند ده کیلومتری با شهر فاصله داشت و قرار بود تبدیل به یکی از شهرک‌های اطراف شود، در طبقه‌ی سوم یکی از ساختمان‌های نیمه‌کاره،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara.Rahimi tabar

Sara.Rahimi tabar

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
785
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #5
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید

[1] . مانع


لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara.Rahimi tabar

Sara.Rahimi tabar

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
785
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #6
از خشم و ترس نفس نفس می‌زد. پس او فهمیده بود! رئیسش حق داشت؛ نباید شهاب را دست کم می‌گرفت. کسی که توانسته بود با آن سن و سال پروژه‌ای به آن مهمی دست بگیرد، فهمیدن راز کثیف ‌آن‌ها برایش مثل آب خوردن بود. حرف‌های تهدید آمیز رئیسش مثل موج سینوسی در سرش بالا و پایین می‌شدند:
« اگه حتی یه نشونه کوچیک دیدی یا شنیدی که ممکنه اون از ماجرای من خبردار شده باشه! در جا خلاصش می‌کنی! فهمیدی؟! وگرنه خودم با دستای خودم سقطت می‌کنم! حالیت شد یا نه؟!»
_ بهادر خان پلیسا ردمون رو زدن! دارن میان! بجنبین!
با شنیدن فریاد نوچه‌اش سراسیمه به عقب برگشت. رشته هایش نخ به نخ پنبه شده بود و مجالی برای تابیدن دوباره اش نداشتند. وقت داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara.Rahimi tabar

Sara.Rahimi tabar

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
785
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #7
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید​
***

[1] DNA



لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara.Rahimi tabar

Sara.Rahimi tabar

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
785
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #8
(کانادا_مونترال)
" _ عروسکم رو بهم برگردون! من بدون اون می‌ترسم! برش گردون! "
نفس نفس زنان از خواب بلند شد. به سرعت روی تخت نشست و با چشمانی گشاد شده به حجم تاریک اتاق نگاه کرد. به سختی بزاق دهانش را پایین فرستاد، به سمت عسلی کنار تخت خم شد و دستش را به طرف آباژور روی آن دراز کرد. با زدن دکمه‌ی کوچکی که کنار پایه‌ی سرامیکی آن تعبیه شده بود، آباژور روشن شد و هاله‌‌ی زرد رنگ نور آن، روشنایی اندکی به محیط تاریک اتاق بخشید.
دستش را روی قلبش گذاشت و نفس عمیقی کشید. هنوز هم بی قرار و متلاطم می‌تپید. دست دیگرش را روی پیشانی‌اش کشید و دانه‌های عرق نشسته روی آن را پاک کرد. نیم نگاهی به ساعت کوچک کنار آباژور انداخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara.Rahimi tabar

Sara.Rahimi tabar

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
785
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #9
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara.Rahimi tabar

Sara.Rahimi tabar

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
785
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #10
مقنعه‌ی سیاه‌رنگ را روی موهایش مرتب کرد. نگاهی اجمالی به سر و وضعش انداخت. مانتو کرمی رنگ، شلوار پارچه‌ای قهوه‌ای سوخته و نیم بوت‌های عسلی رنگ و در نهایت کیف چرمی که به صورت اریب آویزان کرده بود، ظاهر آن روزش را آراسته بودند. نفس عمیقی کشید. کلاسور و پوشه‌ی قرمز را به دست راستش داد. دست چپش را بالا برد و به آرامی چند ضربه به درب چوبی نواخت. چندی به طول نیانجامید که صدایی از داخل اتاق شنیده شد.
_ بفرمایید.
توپی طلایی رنگ در اتاق را چرخاند و درب با صدای تق آرامی باز شد. در را نیمه باز کرد و سرش را از میان آن داخل برد.
_ دکتر سماوات اجازه هست؟
با دیدنش گل از گل سماوات شکفت. از پشت میز بلند شد و با دست به او اشاره کرد.
_...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara.Rahimi tabar

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا