نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده رمان صاحبدلان | سارا رحیمی تبار نویسنده‌ی افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Sara.Rahimi tabar
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 69
  • بازدیدها 3,757
  • کاربران تگ شده هیچ

Sara.Rahimi tabar

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
785
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #11
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara.Rahimi tabar

Sara.Rahimi tabar

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
785
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #12
نگاهش رنگی از خواهش گرفت:
_ نمیشه از همینجا باهاشون همکاری داشته باشـ...؟
نگاه عاقل اندر سفیه سماوات حرفش را در نطفه خفه کرد. سوالش احمقانه بود و منتظر جوابی برایش نماند. ناراحت سرش را پایین انداخت و گفت:
_ من نمی‌تونم برم تهران...
سماوات دهان باز تا چیزی بگوید، اما نبات پیش‌دستی کرد و رشته کلام را در دست گرفت:
_ به خاطر یک سری مسائل شخصی استاد...
برای آنکه مجبور به ادامه‌ی بحث نباشد، کیفش را از روی صندلی برداشت و گفت:
_ با من امر دیگه‌ای ندارید استاد؟
سماوات نیز به تبعیت از او بلند شد. دستانش را روی میز ستون کرد و به طرف او خم شد.
_ به همین راحتی می‌خوای پشت پا بزنی به این موقعیت؟ همینقدر الکی؟ به خاطر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara.Rahimi tabar

Sara.Rahimi tabar

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
785
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #13
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara.Rahimi tabar

Sara.Rahimi tabar

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
785
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #14
لحن بازخواستی و طلبکار نبات، اعصابش را به بازی گرفته بود. سرش را به چپ و راست تکان داد و زیر لب استفغراللهی گفت. سمت نبات برگشت و با صدایی که دیگر هیچ کنترلی روی بلندی آن نداشت غرید:
_ باز داری این بحث مسخره رو پیش می‌کشی نبات؛ قبلاً گفتم الان هم میگم هر غلطی می‌خوای بکنی، توی همین شهر! توی همین دانشگاه! خواستی برو پروفسورات رو بگیر ولی توی همین خراب شده! من نمیذارم بری تهران می‌فهمی؟
بلند شد و دستانش را محکم روی میز مقابل کوبید:
_ نمیذارم !
کاسه صبرش از بی منطقی مطلق مادرش پر شد. صفر تا صد عصبانیت آتشفشانی مادرش شاید به اندازه‌ی چند ثانیه‌ی ناقابل بود. انگار واژه‌ی " تهران" مثل کشیدن ضامن نارنجکی نامرئی در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara.Rahimi tabar

Sara.Rahimi tabar

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
785
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #15
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara.Rahimi tabar

Sara.Rahimi tabar

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
785
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #16
هومان طاقت نیاورد. سمت خیز برداشت. شانه‌ای او را به عقب کشید و غرید:
_ پرستو ! مراقب حرف زدنت باش!
صدای فریاد هومان، مجال دل شکستن بیشتر را از او گرفت. اجازه نداد پرده‌ی رازی که سعی داشتند با خودشان به گور ببرند، دریده شود. اما پرستو بی ملاحظه شده بود، خشم چشمش را کور کرده بود؛ حتی چشمش آن سه بچه‌ای را که از ترس چِفت هم چسبیده بودند و دست هم را می‌فشردند نمی‌دید! کلافه و خشمگین تنه‌ای به هومان زد و بی حرف از کنارش گذشت.
نگاه مات نبات تا لحظه‌ی آخر روی پرستو ماند که چطور با گام هایی عصبی حدفاصل بین آشپرخانه تا سالن را طی کرد و بعد صدای محکم کوبیده شدن در اتاق نشان داد که خودش را در اتاق حبس کرده است. تحمل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara.Rahimi tabar

Sara.Rahimi tabar

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
785
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #17
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara.Rahimi tabar

Sara.Rahimi tabar

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
785
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #18
اخم هایش بیشتر در هم گره خورد و شب سیاه چشم هایش طوفانی شد. چه در سر آن مرد با موهای یک دست سپید و چشمان روشن می گذشت که این طور با لبخندی مرموز و چشمانی ناخوانا به او خیره شده بود؟ با چشمانی باریک شده به چهره‌ی مرد خیره شد و با تردید پرسید:
_ منظورتون چیه استاد افخم؟
_ منظورم رو خوب می دونی میکائیل مفتاح!
با گفتن این حرف، لبخند کجی زد؛ از وبکم فاصله گرفت و به پشتی صندلی اش تکیه داد. بذر تردید را در دل مرد جوان کاشته بود. خوب می دانست که اگر این بذر جوانه بزند، به هدفش خواهد رسید. با حفظ همان لبخند گفت:
_ دوباره درباره ی پیشنهادم فکر کن! منظورم رو بعد از شنیدن جواب نهاییت میگم! فعلاً!
بدون آنکه فرصتی برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara.Rahimi tabar

Sara.Rahimi tabar

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
785
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #19
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara.Rahimi tabar

Sara.Rahimi tabar

نویسنده افتخاری
سطح
7
 
ارسالی‌ها
72
پسندها
785
امتیازها
3,648
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #20
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Sara.Rahimi tabar

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا