• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان فرزندان هیچکس | آدونیس(زهرا.رج) کاربر انجمن یک رمان

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
208
پسندها
5,839
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
فرزندان هیچکس
نام نویسنده:
آدونیس (زهرا.رج)
ژانر رمان:
#اجتماعی
کد رمان : 5045
ناظر:
A asalezazi
425916C4-7CD8-4C38-B4A1-D79DCD53B5F8.jpeg
خلاصه:
در کوچه پس کوچه‌های شهر قدم می‌زند اما نه جایی برای رفتن دارد نه کسی برای چشم انتظاری، نه پدری برای سرپرستی و نه مادری برای غم‌خواری. فرزند آدمیزاد مایه دلخوشی آدمی‌ست، اما فرزند هیچکس برای کیست؟
این است حکایت همه آن فرزندانی که کسی را ندارند تا پشت در چشم انتظارشان باشد و متاسفانه تعدادشان یکی دوتا نیست، بیشمارند و بیمار و تشنه محبت!



سخن نویسنده:
"سلام و صد تشکر بابت نگاه ارزشمندتون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Adonis*

Mers~

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,710
پسندها
34,985
امتیازها
66,873
مدال‌ها
37
سن
18
سطح
35
 
  • مدیرکل
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Mers~

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
208
پسندها
5,839
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
"مقدمه"
- خدا اهل معامله‌اس. این دنیا رو پر از ظلم و بی‌عدالتی ساخته اما برای پشتوانه قلبی، خانواده رو هم قرار داده تا باهم از کنار این بی‌عدالتیا عبور کنن. خانواده همه‌ی امید و پناه بچه‌هاست.
- اگه خود اون بی عدالتی خانواده آدم باشن چی؟ ممکن نیست پشتوانه‌ آدم به آدم ضدحمله بزنه؟


****
"1"
پدر ژپتو خسته بود، پیر بود، تنها بود. مرهمی می‌خواست برای درد دلش، یاوری برای جبران تنهایی‌هایش.
پینوکیو را ساخت، جای بچه نداشته‌اش؛ عروسک چوبی بی‌احساسی که می‌توانست مقصد بمباران محبت پدرانه‌اش باشد. پینوکیو روی دیوار لبخند میزد. نقاشی همیشه خالی از احساس نیست. یک نقاش گاه می‌تواند تنها با چند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
208
پسندها
5,839
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
- خب آقا این برگه بیمه اینجا باشه تا صداتون بزنم.
در لحظه زن را فراموش کرد. از روی اکراه نه! از سرِ شلوغی فکرش. مثل بچه کوچکی که طرد شده سرش را انداخت پایین، زد زیر گریه؛ مراجعه کننده‌ها همه مات و مبهوت نگاهش می‌کردند، همه سر تکان می‌دادند، اما هرکدام از این سرتکان دادن‌ها معنای خاص خودش را داشت، یک کار و چند نشان؛ افسوس، دلسوزی و یا حتی دل خنکی، با چاشنی پوزخند!
صدای مادر پیری آمد، یکی از همان سرتکان دادن‌هایی که نشانه دلسوزی بود. دلسوزی خیلی وقت‌ها فقط حرف است، اما اینبار با عمل بود.
- حامله‌اس، حساسه، مادر چرا نمیذاری بره داخل؟
پینوکیو انگار که لبخند زد. پیرزن از میان انبوه آدم‌های خاکستری، شده بود روزنه امیدش. پینوکیو هم مثل یک ناظر، با همان چشمان سبز گود شده توی صورت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
208
پسندها
5,839
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
یا فاطرُ بحق الفاطمه عجل الولیک الفرج
کودکان را نباید به قالب دلخواه درآورد، بلکه باید آن ها را شکافت و کشف کرد…
“جس لیر”
شنبه 11 تیر 1401 حال دلتون خوش
---------------------------------------------------------

صدایش از هیبت بزرگش زودتر رسیده بود. دکتر فاضل با هیکل لاغر اما صورت تپلش پشت میز با صفحات کیبورد بازی می‌کرد، صدای کیبورد می‌گفت که سرعت عملش بالاست. بازی که نمی‌کرد، مشغول وارد کردن مشخصات بیمار قبلی بود، سریع کار می‌کرد تا یادش نرود. با صدای بلندِ بیمار جدید یا همان خانم ملاشاهی، نیم نگاهی به بالاانداخت؛ با چشمان قهوه‌ایش. صدایی که اول بدون تصویر باشد شوکه‌اش کرده بود. حال هم که زنی روبرویش بود، نفس‌زنان. با یک نگاه براندازش کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
208
پسندها
5,839
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
با داد، صورتش کشیده می‌شد، لاغر و استخوانی. نوک بینی‌ش بالا می‌رفت و لبانش گرد می‌شد؛ شبیه ماهی.
دکتر فاضل اخمی کرد، لابه‌لای ابروهای قهوه‌ای روشنش.
- منشی‌تو لازم دارم. خانم ساقی باید با من بیاد بخش اطفال.
منشی با تعجب به خودش اشاره کرد، با انگشت اشاره و مردمک‌های درشتش که مرتب سوالی می‌شد.
- منشی‌مو میخوای چکار؟ مگه خودت منشی نداری؟
دکتر جوان به خودش مسلط شد، یک ابرو به بالا و با پلک زدن های پی در پی قیافه سوالی اش را نشان داد.
- تا کی تشریف داری؟
منظورش همان دفتر بیمارستان بود، دکتر که باشی خانه و محل کار فرقی باهم ندارند جایی خانه‌ات می‌شود که بیشتر عمرت را درش صرف کنی.
دکتر فاضل نگاهی به ساعتش انداخت، روی دیوار مطب، همان ساعت گرد کوچکی که یادگار مادربزرگ مرحومش بود.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
208
پسندها
5,839
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
یا فاطرُ بحق الفاطمه عجل الولیک الفرج
مادر بودن، زیباترین شادی دنیاست.
و نمی‌دانی من به خاطر تو
چقدر به اشک‌هایم لبخند زده‌ام!
وقتتون بخیر~
----------------------------------------------


****
بی توجه به نگاه‌های مراجعین داخل سالن گفت:
- سلام پینوکیو.
با صدای بلند و رسا خطاب به عکس روی دیوار، همان چیزی که همیشه مخاطب جمله‌ی "این نقاشی نماد این بخشه" بود.
- میدونی چرا پینوکیو رو انتخاب کردن برای دیوارهای این بخش؟
تعجب حتی گاهی اخم، از روی سبک سری توی چشمان مراجعین مطب پیدا بود؛ اما فقط مراجعین. پرستاران و پرسنل مشغول کارشان بودند؛ مثل یک خانواده انگار که عادت کرده باشند.
- عام...چیزه!
منشی که حواسش به مرتب کردن آخرین برگه‌ها بود، با عجله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
208
پسندها
5,839
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
یا فاطرُ بحق الفاطمه عجل الولیک الفرج
مادرانه ترین لحظه های امروزم
همین لحظه است…
همین لحظه که
با تمام جان ِ عاشقم
دوستت دارم را یواشکی بهت هدیه میکنم…
عید غدیرتون مبارک

----------------------------------------------------------


و "طفلک بیمارها"ای در دلش گفت که به خاطر مدیر سهل‌انگار بیمارستان عین توپ فوتبال، سرگردان به این‌طرف و آن‌طرف فرستاده می‌شدند.
صدای منشی و سپس چهره‌اش به سمتش آمد.
- من کارم تموم شد دکتر. میتونیم بریم. اون کی بود باهاش حرف می‌زدین؟
آرون همانطور که مسیر رفتن مرد را تماشا می‌کرد ناخودآگاه گفت:
- بیمار آینده‌ام.
-آینده؟!
چشمان منشی گرد شدند.
- داشت می‌رفت بخش؛ بچه‌هه مونوکلئوز داشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
208
پسندها
5,839
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
تخت اول بخش بود. پرستار اطفال هم سمتشان آمد. آرون رو به پرستار گفت:
- پنجاه میلی‌لیتر دیگه به سرمش اضافه کن. امروز حالش بهتره نیازی به بیشتر از این نیست. آزاده خانم، امروز نقاشی چی کشیدی؟
نگاه آرون روی نقاشی دست دخترک بود. با اینکه می‌دید چه کشیده باز هم پرسید. می‌خواست خودش جواب دهد.
- اینو برای خانوم خندونه کشیدم.
- خانوم خندونه؟!
هم سوالی بود هم تعجبی؛ حتی از روی شادی لبخندی بر لبش آمد. فقط کافی‌ست کودکی لب به سخن باز کند تا دنیای شیرینش را با دیگران تقسیم کند.
پرستار با لبخند حرف دخترک را ادامه داد:
- دیروز خواهرتون خانم خداداد اینجا بودن. با بچه‌ها بازی کردن و بهشون شکلات دادن.
پچ‌پچ‌وار پرسید:
- پس چرا به من چیزی نگفت؟
پرستار شانه‌ای بالا انداخت.
آرون و منشی دکتر زنان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

*Adonis*

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
208
پسندها
5,839
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
یافاطرُ بحق الفاطمه عجل الولیک الفرج

بچه فرق نداره مال خودت باشه یا دیگری. در هر صورت بچه اس و نیازمند مراقبت!
------------------------------------------------------------------------------

بغضش را خورد اما چشمان گریانش را که نمیتوانست پنهان کند. اصلا نیازی هم به پنهان کردنش نبود، همه حالش را می‌دانستند. اما آدم خیلی وقت‌ها کارهایی می‌کند که لازم نیست، بلکه از نظرش از روی ادب است.
- خواهش می‌کنم.
آرون جوابش را داد، کوتاه و مختصر. لازم می‌دید زودتر برود تا راحت‌تر باشند. با پرستار بخش اطفال سراغ بقیه تخت‌ها رفت.
- از کجا فهمیدین اون خانم، خواهر خانم ساقیه؟
پای تخت پنجم بودند. یک نوزاد کوچک خوابیده بود. گوشی دور گردنش را ها کرد تا گرم شود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : *Adonis*

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 10)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا