• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان مینیمال سری چهارم مجموعه داستان مینیمال | کاربران انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Ash;
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 33
  • بازدیدها 10,481
  • برچسب‌ها
    داستان کوتاه
  • کاربران تگ شده هیچ

aooam

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
1/3/24
ارسالی‌ها
3
پسندها
6
امتیازها
0
سطح
0
 
  • #31
بسم الله الرحمن الرحیم
داستان: شهر خونین
نویسنده: امیرمحمد احمدی

بنگ بنگ بنگ!
صدای جیغ مردم از همه طرف و از همه خیابان‌ها به گوش می‌رسید من از صدای مهیب ترسیده بودم پرده را کنار زدم و پنجره را باز کردم صحنه‌ای را مشاهده کردم که تا حالا در عمرم به آنچنان صحنه‌ای مواجه نشده بودم دهنم از تعجب باز مانده بود انگار یک سفینه فضایی را دیده بودم کاش یک سفینه فضایی بود اما اینطور نبود آن صدا صدای بمباران کردن دوباره اسرائیل بود خانه‌ها آتش گرفته بودند مادران و پدران دنبال فرزندانشان که در زیر آوار و در آتش گیر افتاده بودند می‌گشتند زنان جیغ می‌زدند و کودکان گریه می‌کردند ناگهان مادرم سراسیمه آمد و گفت هر وسیله مهمی داری بردار می‌خواهیم از این شهر برویم من دیگر چاره‌ای نداشتم مجبور بودم وسایلم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Delaram*☆♡

کاربر سایت
کاربر سایت
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
1,442
پسندها
11,844
امتیازها
30,873
مدال‌ها
24
سطح
19
 
  • #32
قسمت اول داستان شب چهارشنبه سوری تکرار نشدنی ولی ماندگار...
وقسمت دوم...

نام داستان قسمت دوم داستان شبی که تا ابدو یک روز جاودان شد...
چهارشنبه سوری تکرار نشدنی ولی ماندگار❤️
ــــــــ
بعداز تعریف کردن ماجرای شیرین شب چهارشنبه سوری از زبان فرشته ی زمینی و ستاره بی همتا که همیشه حتی روزها در زندگی تک تک خونواده نورافشانی میکند ومختص به شب نیست، بقیه هم شروع کردندبه نوبت، خواهر بزرگم وبرادربزرگم از ماجرای عشق ودلبستگی و رسیدن و وصال با همسرانشون یکی از یکی شیرینتر و منی که میدونستم با تمام غمهای زندگیشون مشغول درس دادن همراه با جوی شاد واسه کوچکترا هستند که زندگی پستی وبلندی داره وآبستن اتفاقات تلخ ودردناک و مهیج وشاد هست ولی باید غنیمت شمرد باهم بودن را، دلشاد کردن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Delaram*☆♡

دایی رسول

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
15/12/23
ارسالی‌ها
3
پسندها
296
امتیازها
980
مدال‌ها
2
سن
21
سطح
2
 
  • #33
فدا

تیر از چله کمان رها شد و به پرواز درامد. جمعیت مسلح را گذراند و صاف بر شانه کنکو در کنار دیگر تیر ها فرود آمد. مرد زخمی که دیگر طاقت درد را نداشت، ناله‌ای کرد و اخرین سرباز را از بالای پل به پایین پرت کرد و زانو زد. آسمان، آسمان نیز در خون بود، چون تن او! چیزی تا شب نمانده، به پشت سر نگاهی انداخت آن سوی پل آنی و آلیشیا در انتظار او بودند؛ اما چطور میرفت وقتی که تنها مانع رسیدن دشمن به آن‌ها خود او بود. دخترک در آغوش خواهرش بغض کرده و نام او را هر از گاهی که تیغ تیر پیکر خسته‌اش را میشکافت فریاد میزد.
- زااگ!
شمشیرزنی دیگر جلو آمده بود تا کار این کنکوی زخمی را تمام کند. آلیشیا که فریاد کشید قبل از تیغ دشمن زاگ جنبیدو سینه مهاجم را با شمشیر پهنش شکافت. لحظه بلند شدن کافی بود تا تمام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

aooam

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
1/3/24
ارسالی‌ها
3
پسندها
6
امتیازها
0
سطح
0
 
  • #34
بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب جادویی
نویسنده: امیر محمد احمدی

از راه مدرسه برمی‌گشتم که در راه کتابی را دیدم کتاب به نظر عجیب می‌آمد روی جلدش یک علامت بود چند سال ستاره در کنارش بودند و رنگ جلد آن قرمز بود گرد و خاک روی آن را گرفته بود نزدیک رفتم و کتاب را برداشتم تا می‌خواستم که داخلش را باز کنم و نگاه کنم ناگهان نفهمیدم دیگر چی شد و وقتی که چشمانم را باز کردم در جای عجیبی بودم بلند شدم که دور و برم را نگاه کنم هم سرم گیج می‌رفت و درست نمی‌توانستم روی پای خود ایستاده باشم دور و برم را نگاه کردم درختانی سر به فلک کشیده و بلند قامتی را دیدم که انتهای آنها معلوم نمی‌شد روی تنه درختان نقش و نگارهایی با چاقو کنده شده بود جنگل بسیار عجیبی بود و من تعجب کردم که چطور به این سرعت به اینجا آمدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا