مشاعره مشاعره با اشعار عطار

[m.sina]

دیده ی جان روی او تا بنبیند عیان

در طلب روی او روی به دیوار باش



ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس

پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باش!

شمع رویت ختم زیبایی بس است
عالمی پروانه سودایی بس است

چشم بر روی تو دارم از جهان
گر سوی من چشم بگشایی بس است

 

[فلورا.]

شمع رویت ختم زیبایی بس است
عالمی پروانه سودایی بس است

چشم بر روی تو دارم از جهان
گر سوی من چشم بگشایی بس است

تا رسی آنجا که آنجا نام و نور و نار نیست
آنچه می‌جویی تویی و آنچه می‌خواهی تویی

پس ز تو تا آنچه گم کردی ره بسیار نیست!

 

[m.sina]

ترک لذات جهان باید گرفت
دامن صاحب دلان باید گرفت
در پی لذات نفسانی مباش
دوست دار عالم فانی مباش

 

[سَنا]

ترک لذات جهان باید گرفت
دامن صاحب دلان باید گرفت
در پی لذات نفسانی مباش
دوست دار عالم فانی مباش

شوخی و بی‌شرمی ما در گذار
شوخ ما را پیش چشم ما میار

 

[m.sina]

شوخی و بی‌شرمی ما در گذار
شوخ ما را پیش چشم ما میار

راه عشق او که اکسیر بلاست
محو در محو و فنا اندر فناست
فانی مطلق شود از خویشتن
هر دلی که کو طالب این کیمیاست

 

[matieh]

تو تمامی من نمی‌خواهم وجود
وین نمی‌باید به انبازی مرا
سر چو شمعم بازبر یکبارگی
تا کی از ننگ سرافرازی مرا

 

[m.sina]

تو تمامی من نمی‌خواهم وجود
وین نمی‌باید به انبازی مرا
سر چو شمعم بازبر یکبارگی
تا کی از ننگ سرافرازی مرا

ای اشتیاق رویت از چشم خواب برده
یک برق عشق جسته صد سد آب برده

بر نطع کامرانی نور رخت به یک دم
دست هزار عذرا از آفتاب برده

 

[سَنا]

ای اشتیاق رویت از چشم خواب برده
یک برق عشق جسته صد سد آب برده

بر نطع کامرانی نور رخت به یک دم
دست هزار عذرا از آفتاب برده

هرکه او شاه‌باز این سر نیست
زین طریقت جهنده چون یوز است

 

[m.sina]

هرکه او شاه‌باز این سر نیست
زین طریقت جهنده چون یوز است

تا سر زلف تو درهم می‌رود
در جهان صد خون به یک دم می‌رود

تا بدیدم زلف تو ای جان و دل
دل ز دستم رفت و جان هم می‌رود

 

[فلورا.]

تا سر زلف تو درهم می‌رود
در جهان صد خون به یک دم می‌رود

تا بدیدم زلف تو ای جان و دل
دل ز دستم رفت و جان هم می‌رود

دلبر تو دایماً بر در دل حاضر است

رو در دل برگشای حاضر و بیدار باش

دیده ی جان روی او تا بنبیند عیان

در طلب روی او روی به دیوار باش