سلام! به انجمن رمان نویسی یک رمان خوش آمدید.

جهت استفاده از امکانات مجموعه ثبت نام کنید.

یا ثبت‌نام

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های سفیر خاتم و هور | دختر اقیانوس کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ANAM CARA

مدیر تالار کتاب + منتقد انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
28
 
تاریخ ثبت‌نام
13/1/21
ارسالی‌ها
1,178
پسندها
20,129
امتیازها
41,073
مدال‌ها
29
سن
18
محل سکونت
بغل خدای جذابیت∞❥
«به نام آفریننده‌ی عشق»
مجموعه دلنوشته‌های: سفیر خاتم و هور
نویسنده: دختر اقیانوس «فاطمه فتحعلی»
تگ:
محبوب
ویراستار: MAHSHID SHAKIBAEI MAHSHID SHAKIBAEI

1008291_e948515c0e1817d25ad5eaaf80765bc5.jpg
مقدمه:
غمگینم؛ مثل کلاویه‌های پیانو! نت به نت وجودم یخ بسته و سر تا پا در باتلاق غم فرو رفته‌ام.
تیک‌تاک عقربه‌های ساعت خنجری می‌شود روی اعصابم. سفیدی چشمانم زرد شده و دیدم را تار کرده است.
سفیرم نیامده! پرتوهای پر قدرت خورشید چنگ می‌زند به قلبم و انگشتانش را تا ته در جناغ سینه‌ام فرو می‌کند.
اما من ماتم، هوری که روزی حاضر بودم برایش سر به سجده فرود آورم کیشم کرد و سفیرش هم ماتم!
همانند شاهی که تک و تنها میان سربازان دشمن گیر کرده است، مات شده‌ام.
نیشخند وزیر سیاه در بطن‌هایم نفوذ می‌کند و مادامی که خون سیه لب‌هایم را رنگین کرده، از صفحه یکی در میان، سیاه و سفید به بیرون پرت می‌شوم.
حال که درست‌تر می‌نگرم، می‌بینم نه کیشم و نه مات! بلکه مترسکی هستم بر سر جالیز که تنها نام عروسک یدک می‌کشد. شاه هم یدک کشی بیش نیست و بی‌سپاهیانش سوزنی‌ست در انبار کاه!


پ.ن: "خاتم" در عنوان، در معنای «ماه» و "هور" در معنای «خورشید» به کار رفته است.
 
آخرین ویرایش
•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg




نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.
"درخواست نقد دلنوشته"

پس از گذشت حداقل 20 پست از دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید.
"درخواست تگ دلنوشته"

همچنین پس از گذشت 20 پست از دلنوشته‌تان قادر هستید در تاپیک زیر درخواست جلد بدهید.
"تاپیک جامع درخواست جلد"

و برای دریافت جلد خود، پس از تگ شدن به تاپیک زیر مراجعه کنید.
" تاپیک جامع دریافت جلد "

هنگامی که حداقل ۳۰ پست یا ۳ صفحه از دلنوشته‌تان گذشت، می‌توانید در تاپیک زیر اعلام پایان تایپ کنید.
توجه داشته باشید که برای رفتن روی سایت، دلنوشته‌ی شما دارای جلد و تگ‌های «منتخب» یا «محبوب» باشد.
"اعلام پایان دلنوشته"

هر گونه سؤال و پرسشی که در رابطه با بخش ادبیات و دلنوشته داشتید را می‌توانید در تاپیک زیر بپرسید.
"سؤالات و مشکلات کاربران در رابطه با ادبیات"

توجه داشته باشید که پس 2 ماه وقفه در پست‌گذاری، دلنوشته‌تان به بخش «دلنوشته‌های رها شده» منتقل می‌شود. در صورتی که قصد ادامه‌ی دلنوشته‌تان را دارید، به پروفایل مدیران ادبیات مراجعه نمایید.

لطفاً قوانین را رعایت فرمایید!


«با آرزوی موفقیت برای شما، مدیریت تالار ادبیات»
 
***
جوهر خوکار رنگ پس می‌دهد و گند می‌زند به خطوطی که جزئی از تردستی مغزم است.
این باره قلم در دست می‌گیرم و از نو شروع می‌کنم. تق! صدای شکستن نوک سیه رنگ مداد اعصاب پیچ در پیچم را بیشتر در هم گره می‌زند.
گویی بازی‌شان گرفته! می‌دانم، فهمیده‌اند قرار است سفیرت را در پی نامه‌ام بفرستی و اینگونه دوئل راه انداخته‌اند.
به خودکار زرد رنگی که جوهرش عجیب چشمک میزد، زل می‌زنم. به راستی تو چه‌رنگی‌ هستی؟ هرچه خیره‌ات شدم نفهمیدم. گاهی زرد به مثال قناری، گاهی هم نارنجی مثل پرتقالی که روی شاخه‌ی درخت دلبری می‌کند، گاهی هم سفید!
آری سفید، وقتی طلوع می‌کنی جهانم سفید می‌شود و سیاهی پشت پلکانم دودی در هوا!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
***
نمی‌دانستم سفیرت هم به مانند تو سیه چشم است. هیچ می‌دانی، به طرز شگفت‌آوری شبیه توست؟
با دیدن چشمانش خیال کردم تو هستی، خیال کردم این عشقی که میان من و تو ریشه دوانده روزی به سرانجام خواهد رسید.
اما زهی خیال باطل! این را هم من می‌دانم و هم تو! خاتم و هور هرگز دست در دست یکدیگر دیده نخواهند شد.
عشقشان خیالی‌ست و بس! یکی در شب دیده می‌شود و دیگری در روز، یکی تیره و یکی روشن.
می‌بینی، عجیب در تضاد هم هستند. خورشید و ماه، چه تضاد اغواگرانه‌ای!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
***
می‌دانم انتظار نامه‌های عاشقانه‌ام را داری؛ اما باید بگویم در عاشقانه نوشتن صفرِ صفرم!
راستی خواستم در پی نامه‌ی قبلی‌ای که هنوز زیر دستانم است چیزی باب کنم.
 من گمان می‌کنم خورشید نسبت به ماه عاشق‌تر است! هیچ می‌دانی چرا؟
خورشید نور می‌دهد و ماه همچو آهن‌ربا پرتوهای طلایی رنگش را در مشت می‌گیرد و روی سینه‌اش مهر و موم می‌کند.
باید بگویم آنکه مهر می‌دهد عاشق‌تر است. به مثال مادری که فرزندش را با شیره‌ی جانش می‌پروراند. مادر عاشق‌تر است یا فرزند؟ می‌گویند آنچه عیان است، چه حاجت به بیان است!
مقدمه چیدم تا بگویم خورشید همچو مادر است و ماه هم فرزندش. حال فهمیدی چرا باب کردم خورشید عاشق‌تر است؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
***
آه که می‌دانم آخر سر با این پر حرفی‌هایم جان به لبت می‌کنم؛ اما لازم بود چیز دیگری قید کنم.
باید اعتراف کنم درست خیال کردی، من حتم دارم تو عاشق‌تر از منی!
نخند! شاید گمان کنی من دلم می‌خواهد عاشق‌تر از تو انگاشته شوم؛ اما باید بگویم خیال باطلی در سر می‌پروانی.
ماه را دیده‌ای؟ من همان ماهی هستم که هیچ پلنگی را یارای رسیدنم نیست!
آری، مغرورتر می‌شوم زمانی که می‌بینم تو عاشق‌تر از منی. من ماهم و ماهیتم را با غرور نوشته‌اند.
پس بیا معامله‌ای کنیم، تو همیشه عاشق‌تر بمان! خب؟
 
آخرین ویرایش
***
خرمن‌خرمن بغض در گلویم ریشه دوانده و بینی‌ام به سوزش افتاده است.
سفیر، نامه‌ات را به دستانم رساند.
با هر خطش هق زدم و بغضی که تمامی نداشت را بالا آوردم!
هور من نابیناست؟ پس چطور رخ ندیده عاشقم شدی؟ چطور دیدمت، دل در گرویت گذاشتم؛ اما به این قضیه پی نبردم؟!
ملامتت نمی‌کنم، حال دلت را خوب از برم!
نفس‌هایم زخم می‌زنند به گلوی خشک‌تر از بیابانم. برای همین دم زدی این عشق نافرجام است؟ برای همین فرسنگ‌ها از من فاصله گرفتی؟!
آخ که هنوز رسم عاشقی نمی‌دانی!
 
آخرین ویرایش
***
به غروب خورشید زل زده بودم و حقیقتی که همچو سرخک به جانم افتاده بود را دوره می‌کردم.
راستی چطور نامه‌هایم را می‌خوانی؟ اصلاً چطور عاشقم شدی؟ چطور شیداگونه نامه هجی می‌کنی و از چشمانم تمجید می‌کنی؟
حقیقت را بگو، مجنونی یا تنها بلوف می‌زنی؟
امان که فهمیدم زبان بازی بیش نیستی!
 
آخرین ویرایش
***
عاصی شدی از نامه‌ی قبلی‌ام و دست به دامن صدایت شدی؟
سفیرت این‌بار نه سلامی کرد و نه علیکی! گویا هورم را بس رنجانده‌ام با حرف‌هایم که پیغام‌رسانش؛ این‌گونه غضبناک به دو جفت چشمانم زل زد و به مثال طلب‌کار نگاهم کرد.
صدایت را پلی می‌کنم و به آوای گرفته‌ات گوش می‌دهم.
- سلام، حقیقتاً خجالت می‌کشم از عشق برایت دم بزنم. در نامه‌ی قبلی‌ات با شکی که در دل و ذهنت رسوخ کرده بود، پی در پی به صورتم سیلی زدی. حق داری، حق داری هرچه می‌خواهی بگویی. در برابرت غروری ندارم که خرد شود؛ پس تا می‌توانی حرف بارم کن. اما نسبت به حسم شک نکن! به علاقه‌ی میان خاتم و هور قسم که عشق من جز به مثال زلالیِ آب نیست!
 
آخرین ویرایش
***
«عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل؟ که تو ای عشق همان پرسش بی‌زیرایی»
رسم عاشقی زیر پا گذاشتم و خواستار زیراگوییت شدم.
نگو زیرا، نگو چون، نگو من...که شرمنده‌تر می‌شوم!
می‌دانی، عاشقی به مثال صفحات سفید یک کتاب است. تا مسمومش نشوی، خواندن جملاتش محال است! مگر می‌شود با چشم باز هم عاشق شد؟
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا