• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم فانتزی رمان آشوب شعله‌ها | روناهی بازگیر کاربر انجمن یک رمان

سطح رمان رو چطور میبینید؟

  • خیلی خوب

  • خوب

  • متوسط

  • ضعیف


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,382
پسندها
25,467
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
چطوره این صفحه رو با یه بی‌کلام بریم جلو؟
گوش بدید و لذت ببرید

با بالا آمدن دست مشاور، سکوت همه جا را بلعید.
- حالا لحظه‌ای است که پس از گذشت شصت‌ سال از سفر آخرین فرمانروا به سرزمین مردگان، چهار الهه جوان از چهار خاندان منتخب باز در کنار یکدیگرند. امروز، مرزهای هر جهت به واسطه این چهار ستون، قوی‌تر از گذشته‌اند. ارباب گیو، آن‌ها را فرا بخوانید.
با اینکه ارباب هم نزدیک به هفتاد سال داشت اما از مشاور جوان‌تر بود. او به سمت چهار الهه چرخید که در سوی دیگر بودند. همه چشم شده و آن صحنه را می‌دیدند. صدای زمخت ارباب، نجوای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,382
پسندها
25,467
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
آفرینش، خنجری از آستین درآورد که نواری طلایی به دور دسته سرخش پیچیده بود. خنجری تیز، که اگر از نیام خارج می‌کردی نقش و نگارهای مختلفی بر فلزش داشت. نگاره اولین فرمانروای سرزمین که اهورامزدا، شعله‌ها را به او هدیه می‌کند. با تکبر و قامت راست و کشیده‌اش، به سمت آتشدان رفت. و بعد از تعظیم، خنجر را با پوزخندی آشکارا به دل آتش سپرد.
کمی که گذشت، ارباب از خارج نشدن خنجر، در پوست خود نمی‌گنجید. با عجله و تاج طلای بلند در دست به جلوی آتشدان و سمت آفرینش آمد.
- آتشدان جاوید برای ما فرمانروای خود را ... .
جمله ارباب با صدای بیرون افتادن خنجر، شکست. آشفته، سرش را به سوی آتشدان چرخید و ناباور به خنجر خارج شده چرخاند. تمام مردم، سه الهه و مشاور در بهت فرو رفتند. زمزمه‌های حیرت‌زده تمام سالن را چون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,382
پسندها
25,467
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
یکباره مشاور با عجله از در دوم نگهبانان را خبر کرد و چیزی در گوش فرمانده‌ آنها خواند. مشکوک به او خیره شده بودم. چه نیتی در سر داشت.
یک ساعت بعد که جنازه بیشتر افرادی را که در سالن بودند جمع کردیم، متوجه دستور مشاور شدم. هنوز هم چهره‌های وحشت‌زده‌شان که چون حیوانات سلاخی می‌شدند در ذهنم جاری بود. این تنها نقطه‌ای بود که اتفاقات را به وجودم زهر می‌کرد. مشاور یک‌صد جان را گرفته بود و با چهره‌ای یخ بسته خواست جنازه‌ها را به وسط سالن بکشانیم‌ و من در فکر بودم که خانواده‌هایشان بهانه‌های دروغین کاخ را می‌پذیرد یا نه. نیک‌مهر، با چهره درهم رفته، دست‌هایش را بالا کشیده و کوه جنازه را به درون سنگ‌های مرمر کف سالن فرو برده بود.
- آشوب! باز اون شکلی شدی تو؟ یعنی فقط کافیه دوثانیه تنهات بذاری تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,382
پسندها
25,467
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
فصل دوم

شاید یک ساعتی میشد که پژواک فریادهایشان، آرامش را نه تنها از من که از تمام موجودات جنگل هم ربوده بودند. حساب کنجار رفتنشان از دستم در رفته بود.
- این خیلی مهم تره!
- رنج کشیدن اون خانواده‌ها مهم نیست؟
- چطوره یه لحظه به حرفم گوش بدی؟
- چطوره تو بری توی همون سوراخت موش کور؟
فریاد «بس کنید!» چیترا باعث شد نهایتا پرنیان و برنا دست از سر بحث کردن بردارند. گرچه، همچنان رو به هم خصمانه نگاه می‌کردند. حلقه طوسی رنگ دور مردمک‌های مشکی چیترا برق میزد. دست روی شانه‌ درشتش گذاشتم و فشردم. به عنوان یک دختر شانزده ساله، چیترا زیادی درشت و بلند بود. از آن بدتر هم، اخلاق دمدمی مزاج تازه پیدا شده‌اش بود که من و پرنیان را کلافه کرده بود. نیمه الهه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,382
پسندها
25,467
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
از هیبت ریز پرنیان، انتظار آن آتشفشان غضب نمی‌رفت اما شکایت از زمین و زمان، ویژگی ثابت وجودش بود. برنا هم، با آن کله شلخته و موهای مواج کوتاه، تنها تأکید کردن را از بر بود. قد درازش هم مایه اختلاف بیشتر آن زوج میشد.
آنها هم که روی دو کنده دیگر نشستند، پرنیان غرزدن را از سر گرفت. احساس می‌کردم در نور مشعل‌ها، حتی خشن‌تر شده است.
- آمار جاسوس‌هایی که از وادی سیاه اومدن روز به روز داره بیشتر میشه. آتشدان‌هایی که شعله جاوید دارند رو مدام جابه جا می‌کنیم اما باز هم هربار دزدیده میشن.
برنا دستی را که مشغول جویدن ناخن‌هایش بود پایین آورد و اجازه صحبت را از همسرش گرفت.
- مقر یکی از جاسوس‌ها رو پیدا کردیم. همین الان باید بریم سمت شرق.
پرنیان، اخمی حواله‌اش کرد و سرعت همیشه بالای حرف‌هایش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,382
پسندها
25,467
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
با اینکه یک زوج بیست و شش ساله عجیب و نوجوان شانزده‌ ساله دمدمی مزاج، به نظر نمی‌آمد از پس خودشان هم بربیایند اما آنها قلب گروه مخفی بودند. گروهی که من یکی از فرماندهان آن بودم. با اینکه کاخ از وجود آن باخبر بود و گاهی تامین می‌کرد اما بهایی به ما نمی‌داد. در حقیقت والیان حکومت نور به هیچ چیز جز مکیدن خون مردم و مالیات‌های سنگین بها نمی‌دادند.
اگر اتفاقی هم می‌افتاد تا به کاخ اطلاع می‌رسید نفوذی‌های سرزمین وادی سیاه مردم بیچاره را غارت کرده بودند. تازه زمانی که کاخ‌ خبردار میشد باید تصمیم گرفته میشد به آنها کمک کنند یا نه. در دوران حکومت فرمانروای پیشین، با حمایت کاخ، نیمه الهه‌ای گروه را برپا کرده بود که حالا ما وارث آن بودیم و باید ستون‌های نور را برافراشته نگه می‌داشتیم. بعدها کاخ،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,382
پسندها
25,467
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
- با گذشت سال‌ها، هنوز هم واهمه داری. اما این گناه نیست آشوب. ترس با وجود هر موجودی عجین شده، تنها اگر پشت سد این ترس باقی بمونی یک گناهکاری.
هربار که به دیدارش می‌آمدم بی‌پرده احساساتم را عیان می‌کرد. با اشاره دستش صندلی شیشه‌ای دیگری ظاهر شد.
- بنشین!
بر آن کرسی که جای گرفتم، سرمایش قصد داشت گرمای تنم را ببلعد. صدای آرامم، کوهی از خستگی در خود داشت.
- این‌بار از خاطرات واهمه ندارم هومَت. از اینکه تصمیماتم رنج مردم آشفته رو بیشتر کنه دهشت‌ناکم. فکر می‌کردم بعد از اینکه بزرگان ببیند آتشدان فرمانروایی انتخاب نمی‌کنه به خودشون میان اما تنها در تاریکی بیشتری رفتند. حالا آشفته‌ام. شک مثل زالو افکارم رو می‌بلعه.
سر آن هیبت، تایید واژگانم بود اما لحن کلمات ردپای شماتت را در دل خود داشتند.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,382
پسندها
25,467
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
- حالا چه می‌خواهی؟
کلافگی در تنم ‌اوج گرفت. تمام نگفته‌های مرا می‌دانست و باز وادارم می‌کرد چون کودک بی‌پناه کودکی‌هایم تمنا کنم.
دست به سر گرفتم و سر انگشتانم شعله ‌ور شدند. صدایم در هم شکست. می‌دانستم حلقه سرخ حصار مردمک‌هایم به درخشش درآمده‌اند. برای من تابیدن حلقه‌ها، نشانه غم بود. نشانه سیل درد که قلبم را غرقه می‌کرد.
- تو بهتر می‌دونی! پریشونی من که برات تازگی نداره.
آوا باز تکرار کرد.
- برای چی اینجایی آشوب؟
به خانواده‌ای که عصر با گروه نجات دادیم اندیشیدم. طاعون فقر چنان دردمندشان کرده بود که جز آب چیزی برای پیشکش کردن به ما نداشتند.
قلبم در چنگال غم فشرده میشد. اندوه چیزی بود که این چند روز انکارش کرده بودم و حالا که وجودم معترف بود، افکارم آرام‌تر شده بودند. به خروشیدن رود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,382
پسندها
25,467
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
چشم گشودنم مواجه شد با چشم‌های بادام شکل صورت باریک پرنیان در یک سمتم و بینی درشت چیترا در سمت دیگرم. .کلمات رگباری پرنیان، حتی اجازه یادآوری وقایع را از من ربود.
- بیدار شدین بانوی زیبای خفته؟ محض اطلاع باید بهتون بگم که مجبورید اگر بهتون بر نمی‌خوره تن مبارکتون رو تنهایی از اینجا بلند کنید.
وحشتناک‌تر از انگشت باریک پرنیان که به نشانه تهدید در چشمم می‌کرد، خنده‌های بم چیترا بود. از روی پتوی خاکستری رنگ که بلند شدم و نشستم به چهار دیواری چوبی دور و برم نگاه کردم. یادم آمد دیشب بعد از دیدار با هومت و طی مسیر طولانی، خسته اما آسوده به ورودی باریک قرارگاه رسیده و چونان که مرده باشم، در خوابی عمیق غرق شده بودم. حالا در یکی از کلبه‌های چوبی استراحتگاه گروه بودم. امواج صدایم، گرفته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

نویسنده انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
منتقد انجمن
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,382
پسندها
25,467
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
از کلبه‌ها که خارج می‌شدی، به فاصله کمی دیواری سنگی و بلند بود که با ردیف کلبه‌ها یک راهرو ساخته بود. دیواری طبیعی که سنگ‌های دره آن را شکل داده بودند.
با طی مسیر راهروی چپ اردوگاه، به مرکز دایره‌وار اردوگاه می‌رسیدی که هیاهوی تمرین رزمی افراد، همواره تا فلک کشیده میشد. قرارگاه گروه مخفی در جنوب زاشار بود، دره‌ای مابین کوهسار. در حقیقت سرزمین نور کمتر کوهستانی بود و کوهستان مرگ، با کوه‌های تیز و در‌ه‌های کشنده در جنوب زاشار از عجایب بود. البته مزیتی داشت که دره‌ای فراخ در دل کوهستان جا خوش کرده بود و مأمن گروه بود. ورودی و خروجی اردوگاه تنها به دو راه باریک ختم میشد و همین آن را غیر قابل نفوذ می‌ساخت. رگه‌های سرخ در سنگ‌های کوهستان باعث شده بود افسانه‌ای میان مردم بپیچد که در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا