• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

رتبه دوم فانتزی رمان آشوب شعله‌ها | روناهی بازگیر کاربر انجمن یک رمان

سطح رمان رو چطور میبینید؟

  • خیلی خوب

  • خوب

  • متوسط

  • ضعیف


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.

ℛℴℎ

منتقد انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار فرهنگ و مذهب
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,376
پسندها
25,379
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #1
نام رمان :
آشوب شعله‌ها
نام نویسنده:
روناهی بازگیر
ژانر رمان:
#فانتزی
کد: 5103
ناظر: Ayli_fam Ayli_fam
تگ: رتبه دوم فانتزی


1002251_5f679f800c05d9122748626876c19230.jpg
خلاصه:
حقیقت که رنگ می‌بازد، سیاهی شعله می‌کشد و نور را در خود می‌بلعد. با خاموش شدن آتشدان جاوید، دلهره تمام سرزمین نور را غرق می‌کند. فریب‌ها چشم مردم را کور کرده و روشنایی را از سرچشمه‌ای اشتباه می‌خواهند. افراد وادی سیاهی هم که طعمه خود را یافته آرام آرام در دل سرزمین نفوذ می‌کنند.

[COLOR=rgb(72, 61...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ℛℴℎ

ZARY MOSLEH

نویسنده انجمن + منتقد انجمن
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
11/7/20
ارسالی‌ها
1,534
پسندها
14,384
امتیازها
35,373
مدال‌ها
33
سن
17
سطح
20
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ℛℴℎ

منتقد انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار فرهنگ و مذهب
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,376
پسندها
25,379
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #3
مقدمه:
گیتی که رخت تاریکی بر تن عریان خود می‌پوشاند، دیگر فریاد کارا نیست.
باید اندیشید.
باید برخاست.
باید آشوب شد و شعله‌ها را فراخواند تا ریشه طاعون ظلمات را با تبر روشنایی بزنند.

آنگاه، نور از پس ابرهای فساد رخ خود را نمایان می‌کند.


توضیحی چند: آشوب شعله‌ها گرچه بر پایه افسانه عناصر چهارگانه شکل گرفته اما ارتباطی مستقیم با این افسانه‌ها ندارد.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

منتقد انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار فرهنگ و مذهب
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,376
پسندها
25,379
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #4
|به نام خالق یگانه که بالاتر از هر قدرتی است|

فصل اول
ارباب گیو با قدم‌های سرگشته‌ سالن مرمر را طی می‌کرد؛ چنان غضب‌ناک بود که تمام شعله‌ها به لرزه در آمده بودند. شعله‌هایی جاودانه که در آتشدان‌های قدیمی برنز، متصل به دیوار بودند. مایه نور بودند اما نه ردی از دود داشتند و نه گرما می‌دادند. صورتش، اخم‌های درهمش و مشت‌هایی که رگ‌هایشان برجسته شده بودند همه نشان از فوران ارباب داشتند. احساس می‌کردم حتی زخم کوچک پیشانی‌اش از خشم می‌درخشد. مستأصل، کنار دروازه‌ها ایستاده بودم. نیک‌مهر در سویی از سرسرای مرمر، یک صندلی را باز از دل سنگ‌های آن بیرون کشیده بود. نشسته بر آن، وجودش از نگرانی سوسو میزد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

منتقد انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار فرهنگ و مذهب
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,376
پسندها
25,379
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #5
صدای بلند ناقوس نیمه شب، نگاهم را از دروازه‌ها جدا کرد. با چشم‌های مشکی ریز شده و گوش‌های تیز دور و برم را پاییدم. البته سالن مرمر، تنها دو راه عبور داشت. یکی دروازه اصلی آن بود که برای ورود عامه یا خدمتکاری مثل من حاضر شده بود و دیگری در پشت صندلی‌ها و آتشدان بزرگ قرار داشت. آتشدانی که سال‌ها بود مردم، شعله‌هایش را نشانه زندگی و آبادانی سرزمین می‌دانستند. آتشدانی که بعد هزاران سال، امروز صبح با خاموش شدنش، همه مردم را در بهت فرو برده بود. البته آنقدرها مایه عجب من نشده بود.
وقتی مطمئن شدم کسی این اطراف نمی‌پلکد، چرخیدم و با بشکنی تمام آثار سوختگی را از کف سالن ناپدید کردم. لب‌های باریکم کش آمدند تا طرح لبخند را بر صورتم مهر کنند. چه قدر صبح دلم می‌خواست پوزخندم را حواله ارباب و مشاور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

منتقد انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار فرهنگ و مذهب
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,376
پسندها
25,379
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #6
ابروهای باریکم بالا رفتند و نگاهم خیره او ماند. سعی داشتم خودم را متعجب نشان بدهم هرچند رودی از خوشی در بستر قلبم جوش و خروش می‌کرد. این مسیری بود که باید طی میشد تا افراد این کاخ به خود بیایند، گرچه عواقب آن دامان یک سرزمین را گرفتار می‌کرد.
- چرا بترسم؟ مگه روشن بودن آتشدان تا حالا چه توفیری به حال مردم بیچاره نور داشته؟
ابروهای مشکی‌اش درهم رفتند و چشم‌های خوش‌رنگش، به ستون‌های تناور سالن خیره شدند. نهایتا تصمیم گرفت تا مشتی به بازویم بکوبد و لب‌های رنگ پریده‌اش را به دندان بکشد.
- هیس! می‌خوای مستقیم توی رود سرخ بندازنت؟ همه ما بابت نیروی آتشدان بزرگ تا حالا زندگی کردیم. خاموش شدن اون مثل ناپدید شدن خورشید، سرزمین رو به فلاکت میندازه. همه ما الان باید دعا کنیم تا دوباره روشن بشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

منتقد انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار فرهنگ و مذهب
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,376
پسندها
25,379
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #7
ندیده، می‌دانستم چشم‌های سبزش را گرد کرده اما بارها بی‌پرسش به اعمالم اطمینان کرده بود. برای همین بازویش را که رها کردم، خودش آرام آرام دورتر شد. همچنان چشم در چشم‌های ریز نگهبان دوخته بودم که یکباره به پشت سرش نگاه کردم و فریادی کوتاه کشیدم. هردو نگهبان گیج شده، تا به عقب نگاه کردند به نیام شمشیر چنگ زدم و با کمی فشار آن را از کمرش جدا کردم و پا به فرار گذاشتم.
نگهبان بدشانس، با صورت رنگ‌پریده اول به جای خالی شمیر نگاه دوخت. وقتی سر بالا آورد و مرا در حال دور شدن با شمشیرش دید تازه به فکر افتاد باید دنبال من بدود.
می‌دانستم که هردو باهم نمی‌توانند پست را ترک کنند پس با خیال راحت‌تری دامنم را با شمشیر بالا گرفتم و همپای باد دویدم.
سرمای زمستان برای منی که همیشه وجودم، حرارتی غیرعادی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

منتقد انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار فرهنگ و مذهب
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,376
پسندها
25,379
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #8
حالم که گرفته شد، بدون جواب دادن به مایا، سر برگرداندم. نگهبان همچنان منتظر واکنش من بود. دلخور رو به نگهبان توپیدم:
- دو شرط داره. اول بابت کارت به مایا میگی بابت رفتار شنیعی که از من بی‌نزاکت سر زده و شما و بانو آشوب رو عصبی کرده عذر می‌خوام و دوم سه شب دیگه پیش بلوطی که تو حومه غرب شهره بیا.
نگهبان، کلافه هرچه که خواسته بودم را بلغور کرد و رفت. البته چون بی‌نزاکت را جا انداخته بود‌ وادارش کردم دوباره و این‌بار کامل عذر بخواهد. غرب شهر پر از درختان بلوط بود، اما کهن‌ترینشان آنقدر قطور بود که هرکس بداند منظور آن است.
- مجبور بودی اونطوری نگهبان رو بدبخت کنی؟
نفس عمیقی کشیدم و باز هم سکوت کردم. حرف‌های مایا که گل می‌انداخت تا صبح کشش می‌داد. مشت که به بازویم کوبید، این‌بار جز رد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

منتقد انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار فرهنگ و مذهب
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,376
پسندها
25,379
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #9
چندین ساعت پیش‌تر:
آذین‌های سرخ و سه گوش کاخ از دوهفته پیش همگی برجا و به سقف سالن متصل بودند. دو هفته پیش، ضیافت آفرینش برای زادروز و بیست‌سالگی‌اش بود. کسی چه می‌دانست تولد آشوب هم در همان روز جای دارد. لبخند و شادی‌ این جشن‌ها برای بزرگان و خانواده‌هایشان، درد و رنج و زحمتش برای ما خدمه مانده بود. حالا که کمی دیگر قرار بود مراسم آتشدان برگزار شود، ارباب گیو بیش از پیش به همه سخت می‌گرفت. من هم مسئول تمیزی کف سالن مرمر بودم. فقط گوشه‌ای از سالن باقی ماند که مشغولِ تمیزکاری آن بودم.
- عجله کنید همگی، همین حالاست که میهمان‌ها از راه برسند.
زنک مسئولمان، با جیغ‌های همیشگی‌اش بعد از گفتن این رو به من و دو سه نفر دیگری که در سالن بودند، بیرون رفت. صندلی‌های سرخ که در سمت دیگر سالن بودند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

ℛℴℎ

منتقد انجمن + نویسنده‌ی ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار فرهنگ و مذهب
تاریخ ثبت‌نام
27/7/18
ارسالی‌ها
1,376
پسندها
25,379
امتیازها
47,103
مدال‌ها
54
سن
20
سطح
28
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #10
مشاور اعظم، به سمت در انتهای سالن رفت. حتی موهای سفید بلندش هم با پوشش یک‌دستش هم‌رنگ بودند. در را به آرامی باز کرد.
- اینک با اراده آتشدان جاوید، برگزیده‌ها را فرا می‌خوانیم. الهه خاک، اویی که مرزهای شرق را پاسبان است، نیک‌مهر!
هیبت بلند و چهارشانه نیک‌مهر که پدیدار شد، تمام جمعیت به نشانه تعظیم خم شدند. موهای خرمایی‌اش در حلقه‌ای خاکی رنگ گرفتار بود و لباسی به فرم زره جنگی خاکی رنگ به تن داشت. شنلش با نماد مربعی بر آن، ابهتش را کامل کرده بود. صورت سبزه‌اش هم به لبخند زیبایی مزین بود. طبق رسوم، با متانت و آرامی به کنار چپ آتشدان رو به ما ایستاد.
- الهه باد، بانو جانان!
جانان، در لباسی بلند که آستین‌های بلندتری داشت در قاب در ظاهر شد. حلقه‌ای صورتی بر حریر سفید، موهایش را به بند کشیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ℛℴℎ

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا