• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کوچه‌ی کاژ | نمو کاربر انجمن یک رمان

Mahswanes

مدیر بازنشسته روانشناسی + مشاور انجمن
گوینده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
1,729
پسندها
40,970
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
کوچه کاژ
نام نویسنده:
نمو (مهسا اسلامی)
ژانر رمان:
#اجتماعی #عاشقانه
«بسمی تعالی»
کد رمان: 5121
ناظر: Ash; Dalraeda-

خلاصه: احترام، واسطه‌ای می‌شود برای بر آورده شدن یک معجزه!
اتفاقی، سبب رقم زدن زندگی او شد. مدتی اوضاع خوب و روی منوال بود، اما یک تلنگر، یک حسِ نو او را به راه‌های مارپیچ زندگی رساند که طاقتش را طاق کرد؛ ولیکن او چاره‌ای ندارد..!
باید به راهش ادامه بدهد تا بتواند به دل‌دارش برسد.
 
امضا : Mahswanes

Ash;

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
26/9/20
ارسالی‌ها
2,404
پسندها
33,862
امتیازها
64,873
مدال‌ها
31
سن
17
سطح
33
 
  • مدیر
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Ash;

Mahswanes

مدیر بازنشسته روانشناسی + مشاور انجمن
گوینده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
1,729
پسندها
40,970
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
هنوز نمی‌دانم باید چه کنم..!
مخالف بودن‌های تو، مرا در این سه راهی قرار داده‌ است.
به حرف‌های بزرگ‌ترهایم گوش سپارم یا به حرف‌های تو‌ احترام بگذارم؟ یا شاید.. بگذریم.
نمی‌دانم!
درون حنجره‌ام، نان‌های کپک زده روئیده‌ست و دهانم از حرف‌های نگفته شده همچو خزه؛ انباشته‌ست... .
در دلم آواز حسرتی‌ست که افکارم را می‌ترکاند.
چشمانم آماده باریدن است؛
دل به دلم‌ می‌دهی یا بگذرم از خویش؟

***
روسری مشکی را همان طور که درون کیسه‌های مخصوص فروشگاه می‌گذاشتم؛ روبه مشتری سر چرخاندم و با لحنی خسته اما به همراه لبخندی؛ گفتم:
- ممنون از خریدتون؛ خوش آمدید.
کیسه‌ را به سمتش گرفتم و او بعد از آنکه "ممنونی"زیر لب زمزمه کرد، تبسمی زد و از فروشگاه خارج شد.
روسری‌های به‌هم ریخته را بعد از مرتب کردن، درون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahswanes

Mahswanes

مدیر بازنشسته روانشناسی + مشاور انجمن
گوینده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
1,729
پسندها
40,970
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
محتوای پیام اصلاً یک خط‌هم نمی‌شد اما همان‌هم برا قلبِ بی‌جنبه‌ام زیادی بود:
"سلام دخترعمه؛ ساعت چهار سرکوچه منتظرم"
یعنی قرار است بعد از سه هفته از محرمیت‌مان ببینمش؟
نفس کشیدن چگونه بود؟ دم نفس را رها می‌کردیم یا باز دم؟
اکسی‌توسین* در رگ‌هایم آنقدر جریان پیدا کرد که آخر بوسه‌ای بر اسمش و قلبِ سبز رنگِ کنار اسمش، نتیجه آن شد.
ذخیره‌اش کرده‌ام نورِ‌ من به همراه قلب سبز رنگی که ترکیب رنگ‌های مورد علاقه خودم و خودش است.
نگاهم با شوق بالا رفت؛ زمزمه کردم:
- آخ قربونت بشم دوست جونیم که همیشه هوای من‌ و این دلِ عاشقم‌ و داری... .
به ساعتِ تلفن در دستانِ عرق کرده‌ام که اثرات هیجانی شدنم است؛ نگاهی انداختم.
یعنی فقط سه ساعت وقت داشتم؟
همانطور که ریز ریز غر می‌زدم؛ به دنبال شماره خانم گشتم.
پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahswanes

Mahswanes

مدیر بازنشسته روانشناسی + مشاور انجمن
گوینده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
1,729
پسندها
40,970
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
به سمت آینه مخصوص مشتری‌ها رفتم و آن را با احتیاط که کسی در خیابان نباشد و نکند مرا ببیند؛ بر روی سرم قرار دادم.
زیباست!
اصولاً رنگ مشکی بیشتر از رنگ‌های دیگر به من با صورتی سفید که مادر همیشه به آن لقبِ شیربرنج را می‌دهد؛ می‌آید.
روسری را دوباره با روسری سبز رنگِ اهدایی از زندایی را جابه جا کردم و آن را درون کیف گذاشتم.
پولش را پرداخت کردم و رسیدش را به رسید‌های دیگر اضافه کردم.
کم‌کم وسایلم را جمع کردم؛ همان موقع خانم داخل شد:
- سلام دختر ماهم.
تبسمی برچهره زدم:
- سلام خانم؛ این شما و اینم فروشگاه مهجوب؛ امری باشه؟
نزدیک شد و در همان حال گفت:
- فکر نکن یادم رفته از وقتی محرم شدین دیگه نمیای پیشم درد و دل کنی؛ حواسم هست بهت دختر.
کش‌ِ چادرم را روی سرم مرتب کردم و در همان حال گفتم:
- تو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mahswanes

Mahswanes

مدیر بازنشسته روانشناسی + مشاور انجمن
گوینده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
1,729
پسندها
40,970
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
آنقدر هل کرده‌ام که خانم دستم را می‌گیرد و مرا برروی صندلی می‌نشاند.
باز صدایش آمد:
- دخترعمه؟ مشکلی پیش اومده؟
مرض! سه هفته مرحم هم شده‌ایم باز چرا دخترعمه صدایم می‌زند؟
آبِ دهانم را قورت دادم؛ همیشه موقع حرف زدن با او صدایم آرام می‌شود:
- نه چیزی نشده؛ جانم کارم داری؟
او جانم‌‌هایش را خرج نمی‌کند؛ او دوستم ندارد، من که دارم! اصلاً اندازه جفتمان دوستش دارم.
خانم به گمونم فهمید که کیست و سری به نشانه تأسف برایم تکان داد و نشست.
از اینور خط هم به گمونم ابرو‌های مشکی‌اش هم را در بر گرفته‌اند؛ صدایش آمد:
- مامان شما رو به صرف ناهار دعوت کرده اینجا؛ بعد از ناهار هم می‌ریم سراغ وسایل نذریتون برای عاشورا؛ فروشگاهین؟
زندایی؟ من را ناهار دعوت کرده‌ است؟ گفت فروشگاهم؟ یعنی می‌خواهد بیاید دنبالم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mahswanes

Mahswanes

مدیر بازنشسته روانشناسی + مشاور انجمن
گوینده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
4/6/20
ارسالی‌ها
1,729
پسندها
40,970
امتیازها
61,573
مدال‌ها
21
سطح
38
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
خانم موسوی با برگه‌ای که نمی‌دانم از کجا پیدا کرده بود مرا باد می‌زد، آرام شدم، اما درسرم فقط یک بیت هی تکرار می‌شد:
«چه میدانی از احوالم در اوقاتی که دلتنگم

برای دیدنت میلم دو چندان میشود با عشق.»
چه زیبا گفته است جوادِ الماسی.. .
با صدا زدن‌های همدم روز‌هایم از این دو بیت گذشتم:
- جانم؟
با همان برکه‌ی در دستش ضربه‌ای آرام به سرم زد و گفت:
- اگه از پا درد نمیرم از دست تو و عاشق بودنت سکته می‌کنم.
گونه‌هایم به سرعت رنگ گرفت و سرم را پایین انداختم، ناگهان یادم آمد که از آن سه دقیقه‌ای که گفته بود فقط یک دقیقه مانده.
دیگر خجالت کشیدن بس‌ است، سریع از روی صندلی بلند شدم،
کمی ضربه به گونه‌هایم زدم و بعد از آنکه گونه‌ی خانم موسوی را بوسه زدم به او گفتم:
- قربون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Mahswanes

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا